ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۰۹
عطر مامان خیلی وقته از این خونه و لباسا رفته داغون دستمو زیر کمد بردم تا رخت اویز رو بردارم که دستم به چیزی خورد معده ام سنگین بود..
به زور خم شدم وزیر کمد رو نگاه کردم یه برگه کنار رخت اویز بود.
هر دوشون رو بیرون آوردم. انگار بریده به روزنامه بود که تا خورده بود
گنگ بازش کردم یه عکس بود. عکسی که انگار با گذشت زمان کمي رنگ ورو رفته شده بود. چشمامو باريك كردم انگار عکس به تصادف بود.
يه تصادف خيلي بد که یه کامیون خورده بود به سمت كمك
شاگرد یه ماشین.. ماشین از پهلو تا وسط تو رفته بود.
این چیه؟ شاید پشتش برش گردوندم اما وسطاي په نوشته بود که اهمیت نداشت. برش گردوندم سمت عکس.. دور تا دور عکس صاف بریده شده بود. من نبریدمش پس
جز من و مامان کسی توی این خونه نبوده و این کمد کمد مامانه..
گنگ چشمامو ياريك كردم و به عکس نگاه کردم چه معنی میتونه داشته باشه؟ صفحه حوادث روزنامهها پر از عکس این تصادفاته.. چرا
اين يكي بايد مهم باشه؟ اونم براي مامان..
یادم نمیاد کسی رو توي تصادف از دست داده باشیم. اصلا چطور ممکنه من تا حالا ندیده باشمش؟ذاشفته خم شدم و باز زیر کمد رو چک کردم تا مطمین شم چیز دیگه ای نیست... نه..
فقط همینه..نگاش کردم حتي معلوم نیست چه روزنامه اي و مال چه سالیه.. يه جورايي رنگ عکس رفته و کمرنگ شده پس احتمالا
قديميه.. مامان ۲ ساله تو کماست...پس..
باید مال قبل از ۲ سال پیش باشه صداي زنگ در اومد.
جیمینه؟چه زود ۲ ساعت شد..نفس عميقي کشيدم و تکه روزنامه رو توی جیبم گذاشتم و گنگ بلند شدم و رفتم سمت در.
نگران پرسیدم کیه؟
نيكول : ماييم إلا ..
ما؟
با جیمین اومده؟ گنگ در رو باز کردم. نیکول و فرد گرفته پشت در بودن
متعجب گفتم
الا : شمایین؟؟ اینجا چیکار میکنین؟
نيكول مضطرب گفت
نیکول : جیمین گفت بیایم دنبالت.
فرد : خوب نیست شب تنها اینجا باشي..
تلخ گفتم الا : خودش کجاست؟
فرد : یه کاري براش پیش اومد که...
خشم خيلي عجيبي همه وجودم روگرفت.. دلم گرفت..
انگار سیلی محکمی تو صورتم خورده بود که بهمون نشون
بده چقدر بی اهمیتم پوزخند زدم و ناباور گفتم
الا : کار؟ کارش از غم و درد من مهم تر بود؟ الان که باید باشه الان که..
چونه ام لرزید و به زور گفتم ...الان که بهش نیاز دارم باید
میرفت دنبال کاری؟؟ کارش از همه چیز مهمتره؟ مادر من
مرده...اونوقت
با قلب شکسته اشکم جاري شد الا: کارش از درد من اهمیتی بیشتری داره؟
نیکول هول گفت
نیکول: باور کن اونجور نیست كه فك ميكني.. اصلا دلش نمیخواست تنهات بذاره مجبور بود...إلا.. اصلاً.. جیمین بیمارستانه..
فرد چشماشو گرد کرد و سرزنشگر و تند
گفت فرد: نیکول.. اینجوری قرار بود نگیم؟
قلبم ریخت و شوکه گفتم الا :چی؟ بیمارستان؟چي شده؟
( فصل سوم ) پارت ۴۰۹
عطر مامان خیلی وقته از این خونه و لباسا رفته داغون دستمو زیر کمد بردم تا رخت اویز رو بردارم که دستم به چیزی خورد معده ام سنگین بود..
به زور خم شدم وزیر کمد رو نگاه کردم یه برگه کنار رخت اویز بود.
هر دوشون رو بیرون آوردم. انگار بریده به روزنامه بود که تا خورده بود
گنگ بازش کردم یه عکس بود. عکسی که انگار با گذشت زمان کمي رنگ ورو رفته شده بود. چشمامو باريك كردم انگار عکس به تصادف بود.
يه تصادف خيلي بد که یه کامیون خورده بود به سمت كمك
شاگرد یه ماشین.. ماشین از پهلو تا وسط تو رفته بود.
این چیه؟ شاید پشتش برش گردوندم اما وسطاي په نوشته بود که اهمیت نداشت. برش گردوندم سمت عکس.. دور تا دور عکس صاف بریده شده بود. من نبریدمش پس
جز من و مامان کسی توی این خونه نبوده و این کمد کمد مامانه..
گنگ چشمامو ياريك كردم و به عکس نگاه کردم چه معنی میتونه داشته باشه؟ صفحه حوادث روزنامهها پر از عکس این تصادفاته.. چرا
اين يكي بايد مهم باشه؟ اونم براي مامان..
یادم نمیاد کسی رو توي تصادف از دست داده باشیم. اصلا چطور ممکنه من تا حالا ندیده باشمش؟ذاشفته خم شدم و باز زیر کمد رو چک کردم تا مطمین شم چیز دیگه ای نیست... نه..
فقط همینه..نگاش کردم حتي معلوم نیست چه روزنامه اي و مال چه سالیه.. يه جورايي رنگ عکس رفته و کمرنگ شده پس احتمالا
قديميه.. مامان ۲ ساله تو کماست...پس..
باید مال قبل از ۲ سال پیش باشه صداي زنگ در اومد.
جیمینه؟چه زود ۲ ساعت شد..نفس عميقي کشيدم و تکه روزنامه رو توی جیبم گذاشتم و گنگ بلند شدم و رفتم سمت در.
نگران پرسیدم کیه؟
نيكول : ماييم إلا ..
ما؟
با جیمین اومده؟ گنگ در رو باز کردم. نیکول و فرد گرفته پشت در بودن
متعجب گفتم
الا : شمایین؟؟ اینجا چیکار میکنین؟
نيكول مضطرب گفت
نیکول : جیمین گفت بیایم دنبالت.
فرد : خوب نیست شب تنها اینجا باشي..
تلخ گفتم الا : خودش کجاست؟
فرد : یه کاري براش پیش اومد که...
خشم خيلي عجيبي همه وجودم روگرفت.. دلم گرفت..
انگار سیلی محکمی تو صورتم خورده بود که بهمون نشون
بده چقدر بی اهمیتم پوزخند زدم و ناباور گفتم
الا : کار؟ کارش از غم و درد من مهم تر بود؟ الان که باید باشه الان که..
چونه ام لرزید و به زور گفتم ...الان که بهش نیاز دارم باید
میرفت دنبال کاری؟؟ کارش از همه چیز مهمتره؟ مادر من
مرده...اونوقت
با قلب شکسته اشکم جاري شد الا: کارش از درد من اهمیتی بیشتری داره؟
نیکول هول گفت
نیکول: باور کن اونجور نیست كه فك ميكني.. اصلا دلش نمیخواست تنهات بذاره مجبور بود...إلا.. اصلاً.. جیمین بیمارستانه..
فرد چشماشو گرد کرد و سرزنشگر و تند
گفت فرد: نیکول.. اینجوری قرار بود نگیم؟
قلبم ریخت و شوکه گفتم الا :چی؟ بیمارستان؟چي شده؟
- ۴.۶k
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط