چشم های قشنگ تو
#part8
چشم های قشنگ تو✨
ارسلان:من نمیام با یکی از دوستای بچگیم قرار دارم شما برید
بچه ها:باشه خدافس
به سمت خونه حرکت کردیم و بعد نیم ساعت رسیدیم و متین ماشینو پارک کرد بعدم از نیکا خدافسی کردیم و رفتیم طبقه خودمون
هممون:سلام ما اومدیم
کل خانواده:سلام خوش اومدین
مهناز:مهشادو متین بهتون خوش گذشت
مهشاد و متین:بله خیلی جاتون خالی
ارش:خب خداروشکر
عمو:بچه ها لباساتونو عوض نکنید می خوایم بریم دور دور
همه به جز دیانا:باشه بریم
دیانا:مامان من خسته شدم میمونم خونه شما برید خوش بگذره
مهناز:باشه مامان جان بمون که اگه ارسلان هم اومد خونه باشی درو واسش باز کنی
دیانا:چشم
بعد خداحافظی باهاشون درو بستم و روی مبل لم دادم وگوشیمو روشن کردم نیکا پیام داده بود
نیکا:ببخشید مزاحمتون شدما خیلی خوش گذشت
سریع واسش تایپ کردم ن عشقم این چه حرفیه مرسی که اومدی
و بعد گوشیمو خاموش کردم و تلوزیون رو روشن کردم مشغول دیدن فیلم بودم که زنگ در خوردی
ارسلان بود
دیانا:بیا تو
درو واسش باز کردم
ارسلان:پس بقیه کوشن
دیانا:اولا سلام دومن رفتن بیرون
ارسلان:آها
ارسلان سرش تو گوشیش بود و منم حسابی حصلم سررفته بود
تصمیم گرفتم که یکم اذیتش کنم
دیانا:ارسلان چایی میخوری
ارسلان:ام ی دونه بیار
دیانا:عمر دیگه ای نباشه
و از بلایی که قرار بود سرش بیارم خندم گرفت😂
چشم های قشنگ تو✨
ارسلان:من نمیام با یکی از دوستای بچگیم قرار دارم شما برید
بچه ها:باشه خدافس
به سمت خونه حرکت کردیم و بعد نیم ساعت رسیدیم و متین ماشینو پارک کرد بعدم از نیکا خدافسی کردیم و رفتیم طبقه خودمون
هممون:سلام ما اومدیم
کل خانواده:سلام خوش اومدین
مهناز:مهشادو متین بهتون خوش گذشت
مهشاد و متین:بله خیلی جاتون خالی
ارش:خب خداروشکر
عمو:بچه ها لباساتونو عوض نکنید می خوایم بریم دور دور
همه به جز دیانا:باشه بریم
دیانا:مامان من خسته شدم میمونم خونه شما برید خوش بگذره
مهناز:باشه مامان جان بمون که اگه ارسلان هم اومد خونه باشی درو واسش باز کنی
دیانا:چشم
بعد خداحافظی باهاشون درو بستم و روی مبل لم دادم وگوشیمو روشن کردم نیکا پیام داده بود
نیکا:ببخشید مزاحمتون شدما خیلی خوش گذشت
سریع واسش تایپ کردم ن عشقم این چه حرفیه مرسی که اومدی
و بعد گوشیمو خاموش کردم و تلوزیون رو روشن کردم مشغول دیدن فیلم بودم که زنگ در خوردی
ارسلان بود
دیانا:بیا تو
درو واسش باز کردم
ارسلان:پس بقیه کوشن
دیانا:اولا سلام دومن رفتن بیرون
ارسلان:آها
ارسلان سرش تو گوشیش بود و منم حسابی حصلم سررفته بود
تصمیم گرفتم که یکم اذیتش کنم
دیانا:ارسلان چایی میخوری
ارسلان:ام ی دونه بیار
دیانا:عمر دیگه ای نباشه
و از بلایی که قرار بود سرش بیارم خندم گرفت😂
۱.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.