Devil or Angel⁶¹
Devil or Angel⁶¹
ا/ت: چی؟
کوک: پنج سال پیش من با یکی از همکلاسیم که خیلی دوسش داشتم و مطمئنم اوهم منو خیلی دوس داشت باهم قرار میزاشتیم خیلی خیلی دوسش داشتم بعد از چند ماه گفتن که جانگمی میخواد ازدواج کنه و خارج بهش گفتم سلنا بیا باهم بریم گفت نه نمیام منتظر میمونم بیای و قبل از اینکه برم سالن انتخاب کردم که وقتی از خارج برگشتم باهاش ازدواج کنم خواستم قبل از رفتن باهاش ازدواج کنم نشد و رفتمو برگشتم تا او رفته یه کشور دیگه و گفت یک سال بعد برمیگرده و من هم منتظرش بودم و برنگشت و گفت که دیگه هیچوقت نمیاد من هم خیلی سعی کردم فراموشش کنم
ا/ت: الان چی فراموشش کردی؟
کوک: کرده بودم ولی باز که دیدمش
همه ی خاطراتم زنده شد
ا/ت: همه عشق اول دارن
کوک: حتما منظورت با کارانه
ا/ت: من که نگفتم کیه
کوک:ا/ت عشق اول کسی نیست که اولین بار باهاش قرار میزاری کسیه که باهاش عاشق شدن رو یاد میگیری و اینکه نمیدونم چرا هیچکس بهش نمیرسه
ا/ت: من رسیدم
کوک: چی؟
ا/ت: عشق اول من تویی
کوک: واقعا؟
ا/ت: اره چرا اینقدر داری سرد حرف میزنی با من از زندگی با من خسته شدی
کوک: نگفتم خسته شدم میگم یکم زمان میخوام فراموشش کنم
ا/ت: باشه
خدمتکار: خانم گوشیتون داره زنگ میخوره
ا/ت: من میرم داخل، سرده توهم بیا
کوک: باشه توبرو منم میام
رفتم داخل
ا/ت: الو میجون
میجون: خونه ای
ا/ت: اره خونم
میجون: جونگکوک کجاست؟
ا/ت: اینجاست داریم باهم فیلم میبینیم
میجون: اها خب باشه راستی چیزی نگفتید
ا/ت: نه
میجون: باشه خب شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
گوشیمو گذاشتم و خواستم برم
کوک: ا/ت
ا/ت: تو کی اومدی؟
کوک: چرا بهش دروغ گفتی؟
ا/ت: خب من فقط میخواستم نگران نباشن
کوک: نگران نباشن که منو تو بخاطر سلنا باهم قهر کردیم
ا/ت: نه نه
کوک: پس منظورت چیه؟
ا/ت: منظورم اینه که هیچی جونگکوک نمیخواستم بهش بگم
کوک: باشه
ا/ت: صبر کن یه سوالی دارم
کوک: بگو
ا/ت: هنوز دوسش داری؟
یه نگاهی بهم کردو رفت
منم رو مبل خوابیدم
#فیک
#سناریو
ا/ت: چی؟
کوک: پنج سال پیش من با یکی از همکلاسیم که خیلی دوسش داشتم و مطمئنم اوهم منو خیلی دوس داشت باهم قرار میزاشتیم خیلی خیلی دوسش داشتم بعد از چند ماه گفتن که جانگمی میخواد ازدواج کنه و خارج بهش گفتم سلنا بیا باهم بریم گفت نه نمیام منتظر میمونم بیای و قبل از اینکه برم سالن انتخاب کردم که وقتی از خارج برگشتم باهاش ازدواج کنم خواستم قبل از رفتن باهاش ازدواج کنم نشد و رفتمو برگشتم تا او رفته یه کشور دیگه و گفت یک سال بعد برمیگرده و من هم منتظرش بودم و برنگشت و گفت که دیگه هیچوقت نمیاد من هم خیلی سعی کردم فراموشش کنم
ا/ت: الان چی فراموشش کردی؟
کوک: کرده بودم ولی باز که دیدمش
همه ی خاطراتم زنده شد
ا/ت: همه عشق اول دارن
کوک: حتما منظورت با کارانه
ا/ت: من که نگفتم کیه
کوک:ا/ت عشق اول کسی نیست که اولین بار باهاش قرار میزاری کسیه که باهاش عاشق شدن رو یاد میگیری و اینکه نمیدونم چرا هیچکس بهش نمیرسه
ا/ت: من رسیدم
کوک: چی؟
ا/ت: عشق اول من تویی
کوک: واقعا؟
ا/ت: اره چرا اینقدر داری سرد حرف میزنی با من از زندگی با من خسته شدی
کوک: نگفتم خسته شدم میگم یکم زمان میخوام فراموشش کنم
ا/ت: باشه
خدمتکار: خانم گوشیتون داره زنگ میخوره
ا/ت: من میرم داخل، سرده توهم بیا
کوک: باشه توبرو منم میام
رفتم داخل
ا/ت: الو میجون
میجون: خونه ای
ا/ت: اره خونم
میجون: جونگکوک کجاست؟
ا/ت: اینجاست داریم باهم فیلم میبینیم
میجون: اها خب باشه راستی چیزی نگفتید
ا/ت: نه
میجون: باشه خب شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
گوشیمو گذاشتم و خواستم برم
کوک: ا/ت
ا/ت: تو کی اومدی؟
کوک: چرا بهش دروغ گفتی؟
ا/ت: خب من فقط میخواستم نگران نباشن
کوک: نگران نباشن که منو تو بخاطر سلنا باهم قهر کردیم
ا/ت: نه نه
کوک: پس منظورت چیه؟
ا/ت: منظورم اینه که هیچی جونگکوک نمیخواستم بهش بگم
کوک: باشه
ا/ت: صبر کن یه سوالی دارم
کوک: بگو
ا/ت: هنوز دوسش داری؟
یه نگاهی بهم کردو رفت
منم رو مبل خوابیدم
#فیک
#سناریو
۲۷.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.