لوهان:مین سوک؟
لوهان:مین سوک؟
_جانم
_تو داری از من یه چیزی رو قایم میکنی
شیو هل شد:نه نه نه چرا باید چیزی رو ازت قایم کنم
_چون از وقتی که از اتاق دکتر اومدی بیرون هولی....اتفاقی افتاده ؟؟
_نه لوهان هیچ اتفاقی نیفتاده
_دکتر نگفت سهون کی به هوش میاد؟؟؟
_م.مهلوم نیست ولی به زودی ...به زودی
لوهان به همه چیز شک کرده بود اما سعی کرد آروم باشه تا به موقع همه چیز مشخص بشه...
رسیدن به اتاق سهون
شیو میتونیم بریم تو؟
_آره عزیزم بریم
و ۳تایی وارد اتاق سهون شدن
لوهان رفت سمت سهون
سلام سهونااا من دوباره اومدم.از حال خودت برام بگو بهتر شدی؟؟
هر روز میام و بهت سر میزنم تا احساس تنهایی نکنی باشه؟؟خب معلومه که خیلی بهتر شدی امید وارم
چشمای نازتو زود تر واز کنی گربه کوچولوی من بهم قول بدهکه تنهام نزاری باشه؟؟
پس بهم قول میدی که بلند شی آره؟؟
خب اگه قول بدی که خیلی خوبه چون من دیگه از تنهایی خسته شدم از اینکه شبا رو تخت به جای خالیت زل
بزنم خسته شدم ازاینکه خیلی وقته بهم نگفتی آهو کوچولو هم خیلی خسته شدم.
دیگه خیلی برام سخت شده که بوی عطرت تو خونه نیست...خیلی سخته که به سوالام جواب نمی دی
می دونی سهونا تو زندگیم تو اولین عشقم بودی و هستی و من به جز عشق تو هیچی از این دنیای لعنتی
نمی خوام خب درکم کن دیگه الان اگه من به جای تو اون جا خوابیده بودم تو چی کار میکردی!!؟؟
خب خیلی سخته که عشق زندگی آدم تو کما رو تخت بیمارستان باشه سخت نیست؟؟
_سکوت
سهونا سخت نیست؟؟
_سکوت
_اوا خب جوابم رو بده دیگه این همه برات حرف زدم چرا ساکتی لعنتییییی
مین سوک اومد دست لوهان رو گرفت و گفت:عزیزم اون صداتو نمیشنوه خودتو اذیت نکن
_مین سوک دیگه طاقت ندارممممم
_عزیزم درست میشه .......همه چی تموم میشه
_میدونی....بهم قول داده بود که تنهام نزاره اما به قولش عمل نکرد
_لوهان بهت قول میدم که سهون صحیح و سالم به هوش میاد و همه چی به حالت اول بر می گرده
الانم بیا بریم
_کجا؟؟؟؟
_هر جایی که تو بخوای
_یه دقیقه صبر کن
برگشت سمت سهون و یه بوسه رو پیشونیش گذاشت
_حالا می تونیم بریم
_خیل خب نگفتی کجا بریم؟؟
_دوباره بریم ساحل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_نه خیر میریم اونجا تو فقط گریه میکنی
_نه قول میدم دیگه گریه نکنم.....ترو خدا....اونجا حس خوبی بهم دست میده
شیو که اسرار لوهان رو دید گفت
_خیل خب بریم...
شیومین اومد از در بره بیرون که دوباره درد کمرش درد گرفت:آخخخخخ
لوهان و کای باهم:چی شد
_این روزا کمرم خیلی اذیتم میکنه ولی دیگه عادت کردم......
لوهان یکم نگران شد رفت سمت شیو و از بازو گرفتش:شیو میگم که اینجا بیمارستانه
بیا کمرتو به دکتر نشون بده....شاید چیز مهمی باشه....
_نه..نه نمی خواد دیسک کمره دیگه خوب میشه...
_ولی تو خیلی زود به زود اینجوری میشی.....غیر عادیه آخه
بیا....بیا بریم بیرون بشینم رو صندلی
و رفتن بیرون.....
شیو: یه لیوان....آخ.....آب بیار
لوهان سریع یه لیوان آب داد دست شیو
شیو قرصارو خورد....
_من.....آییی......خووبم
_نه شیو خوب نیستی ترو خدا خودتو به دکتر نشون بده
و بازی شیو رو گرفت و به زور بلندش کرد
_این جوری نمی شه میریم دکتر
_خیلل خوب باشه
کای:شما برید من اینجا می مونم
لوهان و شیو:باشه
در اتاق دکتر
دکتر بعد از چند دقیقه معاینه روبه لوهان کرد و گفت:شما چه نسبتی با آقای مین سوک دارید؟؟؟
_م.من دوستشم
_این آقا دیسک کمرش اوت کرده.....حرص زیاد می خوره؟؟؟
_والا دکتر با این اتفاقاتی که برای ما افتاده.....متاسفانه بله حرص زیاد می خوره
خب دیگه..... اگه این طوری پیش بره تو جوونی دچار مشکلات بد تری میشه.....
ایشون نباد حرص بخوره،نباید بهش فشار بیاد ،نباید چیزای سنگین بلند کنه نباید عصبانی بشه......
لطفا رعایت کنید
لوهان رو به مین سوک کرد:
-ببین پسر جون تو جوونی کار دست خودت نده از این به بعد هر چی من گفتم گوش می دی و
دیگه هم تباید حرص بخوری
شیو:بله قربان چشم
_😐 😐 😐 آقای دکتر ما می تونیم بریم
_بله بفرمایید فقط دارو هایی که براش نوشتم رو سر ساعت بخوره یک ماهه دیگه هم بیاد برای چکاپ
می تونید برید
لوهان به شیو کمک کرد تا بلند شه و بعد از خدا فظی رفتن سمت اتاق سهون.....
همون لحظه در اتاق سهون
کای بقل سهون نشسته بود و دستشو گرفته بود و زار زار گریه می کرد
وبه یاد خاطراتشون افتاد
فلش بک:
_بروووووووو
کای با اشگ به چشمای سهون زل زده بود....
سهون بلند تر داد زد....
_گفتممم گمشووووو!!!دیگهه نمی خوااامت فهمیدی؟؟؟؟
کای هیچی نمی گفت.....نمی تونست.....
نمی تونست درک کنه عشق زندگیش این طوری اون رو از خودش برونه...
سهون به سینه کای زد و هلش داد....
برووووو دیگهههه...
_کای با گریه: چه طووور میتوون
_جانم
_تو داری از من یه چیزی رو قایم میکنی
شیو هل شد:نه نه نه چرا باید چیزی رو ازت قایم کنم
_چون از وقتی که از اتاق دکتر اومدی بیرون هولی....اتفاقی افتاده ؟؟
_نه لوهان هیچ اتفاقی نیفتاده
_دکتر نگفت سهون کی به هوش میاد؟؟؟
_م.مهلوم نیست ولی به زودی ...به زودی
لوهان به همه چیز شک کرده بود اما سعی کرد آروم باشه تا به موقع همه چیز مشخص بشه...
رسیدن به اتاق سهون
شیو میتونیم بریم تو؟
_آره عزیزم بریم
و ۳تایی وارد اتاق سهون شدن
لوهان رفت سمت سهون
سلام سهونااا من دوباره اومدم.از حال خودت برام بگو بهتر شدی؟؟
هر روز میام و بهت سر میزنم تا احساس تنهایی نکنی باشه؟؟خب معلومه که خیلی بهتر شدی امید وارم
چشمای نازتو زود تر واز کنی گربه کوچولوی من بهم قول بدهکه تنهام نزاری باشه؟؟
پس بهم قول میدی که بلند شی آره؟؟
خب اگه قول بدی که خیلی خوبه چون من دیگه از تنهایی خسته شدم از اینکه شبا رو تخت به جای خالیت زل
بزنم خسته شدم ازاینکه خیلی وقته بهم نگفتی آهو کوچولو هم خیلی خسته شدم.
دیگه خیلی برام سخت شده که بوی عطرت تو خونه نیست...خیلی سخته که به سوالام جواب نمی دی
می دونی سهونا تو زندگیم تو اولین عشقم بودی و هستی و من به جز عشق تو هیچی از این دنیای لعنتی
نمی خوام خب درکم کن دیگه الان اگه من به جای تو اون جا خوابیده بودم تو چی کار میکردی!!؟؟
خب خیلی سخته که عشق زندگی آدم تو کما رو تخت بیمارستان باشه سخت نیست؟؟
_سکوت
سهونا سخت نیست؟؟
_سکوت
_اوا خب جوابم رو بده دیگه این همه برات حرف زدم چرا ساکتی لعنتییییی
مین سوک اومد دست لوهان رو گرفت و گفت:عزیزم اون صداتو نمیشنوه خودتو اذیت نکن
_مین سوک دیگه طاقت ندارممممم
_عزیزم درست میشه .......همه چی تموم میشه
_میدونی....بهم قول داده بود که تنهام نزاره اما به قولش عمل نکرد
_لوهان بهت قول میدم که سهون صحیح و سالم به هوش میاد و همه چی به حالت اول بر می گرده
الانم بیا بریم
_کجا؟؟؟؟
_هر جایی که تو بخوای
_یه دقیقه صبر کن
برگشت سمت سهون و یه بوسه رو پیشونیش گذاشت
_حالا می تونیم بریم
_خیل خب نگفتی کجا بریم؟؟
_دوباره بریم ساحل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_نه خیر میریم اونجا تو فقط گریه میکنی
_نه قول میدم دیگه گریه نکنم.....ترو خدا....اونجا حس خوبی بهم دست میده
شیو که اسرار لوهان رو دید گفت
_خیل خب بریم...
شیومین اومد از در بره بیرون که دوباره درد کمرش درد گرفت:آخخخخخ
لوهان و کای باهم:چی شد
_این روزا کمرم خیلی اذیتم میکنه ولی دیگه عادت کردم......
لوهان یکم نگران شد رفت سمت شیو و از بازو گرفتش:شیو میگم که اینجا بیمارستانه
بیا کمرتو به دکتر نشون بده....شاید چیز مهمی باشه....
_نه..نه نمی خواد دیسک کمره دیگه خوب میشه...
_ولی تو خیلی زود به زود اینجوری میشی.....غیر عادیه آخه
بیا....بیا بریم بیرون بشینم رو صندلی
و رفتن بیرون.....
شیو: یه لیوان....آخ.....آب بیار
لوهان سریع یه لیوان آب داد دست شیو
شیو قرصارو خورد....
_من.....آییی......خووبم
_نه شیو خوب نیستی ترو خدا خودتو به دکتر نشون بده
و بازی شیو رو گرفت و به زور بلندش کرد
_این جوری نمی شه میریم دکتر
_خیلل خوب باشه
کای:شما برید من اینجا می مونم
لوهان و شیو:باشه
در اتاق دکتر
دکتر بعد از چند دقیقه معاینه روبه لوهان کرد و گفت:شما چه نسبتی با آقای مین سوک دارید؟؟؟
_م.من دوستشم
_این آقا دیسک کمرش اوت کرده.....حرص زیاد می خوره؟؟؟
_والا دکتر با این اتفاقاتی که برای ما افتاده.....متاسفانه بله حرص زیاد می خوره
خب دیگه..... اگه این طوری پیش بره تو جوونی دچار مشکلات بد تری میشه.....
ایشون نباد حرص بخوره،نباید بهش فشار بیاد ،نباید چیزای سنگین بلند کنه نباید عصبانی بشه......
لطفا رعایت کنید
لوهان رو به مین سوک کرد:
-ببین پسر جون تو جوونی کار دست خودت نده از این به بعد هر چی من گفتم گوش می دی و
دیگه هم تباید حرص بخوری
شیو:بله قربان چشم
_😐 😐 😐 آقای دکتر ما می تونیم بریم
_بله بفرمایید فقط دارو هایی که براش نوشتم رو سر ساعت بخوره یک ماهه دیگه هم بیاد برای چکاپ
می تونید برید
لوهان به شیو کمک کرد تا بلند شه و بعد از خدا فظی رفتن سمت اتاق سهون.....
همون لحظه در اتاق سهون
کای بقل سهون نشسته بود و دستشو گرفته بود و زار زار گریه می کرد
وبه یاد خاطراتشون افتاد
فلش بک:
_بروووووووو
کای با اشگ به چشمای سهون زل زده بود....
سهون بلند تر داد زد....
_گفتممم گمشووووو!!!دیگهه نمی خوااامت فهمیدی؟؟؟؟
کای هیچی نمی گفت.....نمی تونست.....
نمی تونست درک کنه عشق زندگیش این طوری اون رو از خودش برونه...
سهون به سینه کای زد و هلش داد....
برووووو دیگهههه...
_کای با گریه: چه طووور میتوون
۳۲.۹k
۰۷ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.