عشق ویرانگر
پارت۴۴
خندیدم هنوز دو ماه نشده من دارم اینجوری باهاش حرف میزنم رفتم پایین تهیونگ و دیدم با لبخند اومد سمتم و دستمو گرفت و گذاشت رو بازوش و اروم دم گوشم
_خیلی خوشگل شدی خانومم
توام خیلی خوشگل شدی اقاییی
زدم زیر خند که این دختره رسید و مثل همیشه منو زد کنار و خودش چسبید به تهیونگ دوست داشتم تمام موهاشو بکندم دختره ... ناراحت رفتم کنار و وایستادم و سعی کردم بهشون نگاه نکنم ولی بعد ۵مین تهیونگ اومد و بغلم کرد و دم گوشم گفت
_خانومم ناراحت نباشه
حرصی گفتم اگه همسر گرامیش بزاره
_تو که میدونی هیچی
هیسسس میدونم اشکال نداره ولی اقای محترم یه ماهت تموم شده هاااا
_میدونم ولی هنوز نتونستم کارم و راست و ریست کنم ببخشید
لبخندی زدم و چشمامو تو مهمونا چرخوندم که جیمین و دیدم ژود رفتم پیشش نگام که کرد خوشحال اومد و بغلم کرد
/سلام ابجی کوچولو
چی کوچولو خودتی
/باشه باشه خوبی
اوهوم خیلیییی زیاد
لبخندی زد /خیلیم خوب
که یهو اخ جیمین رفت هوا نگاه کردم دیدم تهیونگ شونه جیمین و گرفته و داره میکشه عقب ترسیدم
/داداش چیکار میکنی
_داداش(پورخند)بازم که به زن من چسبیدی
عصبی بود
/باشه باشه ببخشید
تهیونگ عصبی اومد سمت منو وکمرمو گرفت و رفت
_دیگه نرو سمت اون
باشه
_چرا رفتی سمتش
چون منم مثل تو زمان میخوام تا منم اینو بهت بگم
عصبی نفسشو داد بیرون و لبخند زد
_باشه خانومم من بهت اعتماد دارم
چه واکنشییی فکر نمیکردم اینجوری واکنش نشون بده جشن ادامه داشت که موقع رقص شد یونا زود اومد و چسبید به تهیونگ و بردش و من ناراحت یه جا نشستم که دستی جلوم اومد بهش نگاه کردم کوک بود
°پاشو زن داداش بریم وسط
بریم
دستشو گرفتمو رفتیم وسط مرقصیدیم که یهو جاها عوض شد و من افتادم بغل جیمین با لبخند نگام میکرد
/خواهر من چطوره
خوبه
/عالی
داشتیم میرقصیدیم که یهو دوباره جاها عوض شد و افتادم تهیونگ عصبی بود و کمرم محکم گرفت و حرصی گفت
_تا کی زمان میخوای
ووقتی که بهم بگی
_واقعل نمیشه الان بگی
اگه میشد میگفتم
_باشه
از این همه درکش خوشحال شدم اگه یکی دیگه بود میگفت همین الان بهم میگی یا اصلا فکرای اشتباهی دربارم میکرد رقص تموم شد که تهیونگ دستمو گذاشت رو بازوش وزد به لیوان وی.سکی که دستش بود که جمع ساکت بشن که شدن
_خانوما اقایون امشب اینجا جنع شدیم که خبر مهمی بهتون بگم
خبر مهم ؟چی؟بهش مشکوک نگاه کردم
_امشب میخوام اعلام کنم که از امشب خانواده ما سه نفره شده و یه نفر به خاندان کیم اضافه شده
ببهت زده بهش نگاه میکردم بقیه دست میزدن و یونا حرصی نگاه میکرد از کجا میدونست یعنی چی دم گوشش اروم گفتم
از کجا میدونی
_....
خندیدم هنوز دو ماه نشده من دارم اینجوری باهاش حرف میزنم رفتم پایین تهیونگ و دیدم با لبخند اومد سمتم و دستمو گرفت و گذاشت رو بازوش و اروم دم گوشم
_خیلی خوشگل شدی خانومم
توام خیلی خوشگل شدی اقاییی
زدم زیر خند که این دختره رسید و مثل همیشه منو زد کنار و خودش چسبید به تهیونگ دوست داشتم تمام موهاشو بکندم دختره ... ناراحت رفتم کنار و وایستادم و سعی کردم بهشون نگاه نکنم ولی بعد ۵مین تهیونگ اومد و بغلم کرد و دم گوشم گفت
_خانومم ناراحت نباشه
حرصی گفتم اگه همسر گرامیش بزاره
_تو که میدونی هیچی
هیسسس میدونم اشکال نداره ولی اقای محترم یه ماهت تموم شده هاااا
_میدونم ولی هنوز نتونستم کارم و راست و ریست کنم ببخشید
لبخندی زدم و چشمامو تو مهمونا چرخوندم که جیمین و دیدم ژود رفتم پیشش نگام که کرد خوشحال اومد و بغلم کرد
/سلام ابجی کوچولو
چی کوچولو خودتی
/باشه باشه خوبی
اوهوم خیلیییی زیاد
لبخندی زد /خیلیم خوب
که یهو اخ جیمین رفت هوا نگاه کردم دیدم تهیونگ شونه جیمین و گرفته و داره میکشه عقب ترسیدم
/داداش چیکار میکنی
_داداش(پورخند)بازم که به زن من چسبیدی
عصبی بود
/باشه باشه ببخشید
تهیونگ عصبی اومد سمت منو وکمرمو گرفت و رفت
_دیگه نرو سمت اون
باشه
_چرا رفتی سمتش
چون منم مثل تو زمان میخوام تا منم اینو بهت بگم
عصبی نفسشو داد بیرون و لبخند زد
_باشه خانومم من بهت اعتماد دارم
چه واکنشییی فکر نمیکردم اینجوری واکنش نشون بده جشن ادامه داشت که موقع رقص شد یونا زود اومد و چسبید به تهیونگ و بردش و من ناراحت یه جا نشستم که دستی جلوم اومد بهش نگاه کردم کوک بود
°پاشو زن داداش بریم وسط
بریم
دستشو گرفتمو رفتیم وسط مرقصیدیم که یهو جاها عوض شد و من افتادم بغل جیمین با لبخند نگام میکرد
/خواهر من چطوره
خوبه
/عالی
داشتیم میرقصیدیم که یهو دوباره جاها عوض شد و افتادم تهیونگ عصبی بود و کمرم محکم گرفت و حرصی گفت
_تا کی زمان میخوای
ووقتی که بهم بگی
_واقعل نمیشه الان بگی
اگه میشد میگفتم
_باشه
از این همه درکش خوشحال شدم اگه یکی دیگه بود میگفت همین الان بهم میگی یا اصلا فکرای اشتباهی دربارم میکرد رقص تموم شد که تهیونگ دستمو گذاشت رو بازوش وزد به لیوان وی.سکی که دستش بود که جمع ساکت بشن که شدن
_خانوما اقایون امشب اینجا جنع شدیم که خبر مهمی بهتون بگم
خبر مهم ؟چی؟بهش مشکوک نگاه کردم
_امشب میخوام اعلام کنم که از امشب خانواده ما سه نفره شده و یه نفر به خاندان کیم اضافه شده
ببهت زده بهش نگاه میکردم بقیه دست میزدن و یونا حرصی نگاه میکرد از کجا میدونست یعنی چی دم گوشش اروم گفتم
از کجا میدونی
_....
۸.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.