پارت198
#پارت198
واقعا ببخشید من من م...
پریدم وسط حرفش:هیس هیچی نگو بلند شو بریم!
فین کنان اشکاشو پاک کرد از جام بلند شدم کمکش کردم بلند شه.
آرش: اینجا بمون که بگم یکی از خدمتکارا مانتوتو بیاره
سری تکون داد...
جلو خونه شون زدم رو ترمز چرخیدم دستمو رو صندلی مهسا گذاشتم نگاهشو دوخت بهم لب زد:
ممنون بابت همه چی و متاسفم که این اتفاق افتاد!
دستشو رو دستگیره گذاشت خواست از ماشین پیاده شه که مچ دستشو گرفتم برگشت سمتم و گفت:
چیزی شده؟!
پوفی کشیدم گفتم: ببین من زیاد از این مسائل عشق و عاشقی سر در نمیارم اما اینو بهت میگم کسی که رفت و ترکت کرد بدون لیاقتتو نداشته و تو سعی کن که فراموشش کنی دقیقا مثلا اون!
ناراحت سری تکون داد و زیر لب یه ممنون گفت به سختی از ماشین پیاده شد و قدم برداشت سمت خونه شون کلید رو از تو کیفش درآورد در رو باز کرد
لحظه اخر برگشت و سری برام تکون داد و لبخندی بهش زدم وارد خونه شد
منم ماشین رو روشن کردم و روندم سمت آپارتمانم!
بی حال رو تخت خوابیدم دستمو گذاشتم رو چشمام این روزا فکر درگیر چیزی بود که اون روز تو شرکت به یاد اوردم
لعنتی اون دختری بچه ایی که دیدم دقیق چشماش مثله مهسا بود با فکر کردن به اون موضوع بازم سر در گرفتم لعنتی زیر لب گفتم خم شدم از تو کشو پاتختی قرصمو بیرون آوردم بدون اینکه آبی بخورم همراه قرص، دوتا بالا انداختم
دیگه بیخیال فکر کردن شدم کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم
واقعا ببخشید من من م...
پریدم وسط حرفش:هیس هیچی نگو بلند شو بریم!
فین کنان اشکاشو پاک کرد از جام بلند شدم کمکش کردم بلند شه.
آرش: اینجا بمون که بگم یکی از خدمتکارا مانتوتو بیاره
سری تکون داد...
جلو خونه شون زدم رو ترمز چرخیدم دستمو رو صندلی مهسا گذاشتم نگاهشو دوخت بهم لب زد:
ممنون بابت همه چی و متاسفم که این اتفاق افتاد!
دستشو رو دستگیره گذاشت خواست از ماشین پیاده شه که مچ دستشو گرفتم برگشت سمتم و گفت:
چیزی شده؟!
پوفی کشیدم گفتم: ببین من زیاد از این مسائل عشق و عاشقی سر در نمیارم اما اینو بهت میگم کسی که رفت و ترکت کرد بدون لیاقتتو نداشته و تو سعی کن که فراموشش کنی دقیقا مثلا اون!
ناراحت سری تکون داد و زیر لب یه ممنون گفت به سختی از ماشین پیاده شد و قدم برداشت سمت خونه شون کلید رو از تو کیفش درآورد در رو باز کرد
لحظه اخر برگشت و سری برام تکون داد و لبخندی بهش زدم وارد خونه شد
منم ماشین رو روشن کردم و روندم سمت آپارتمانم!
بی حال رو تخت خوابیدم دستمو گذاشتم رو چشمام این روزا فکر درگیر چیزی بود که اون روز تو شرکت به یاد اوردم
لعنتی اون دختری بچه ایی که دیدم دقیق چشماش مثله مهسا بود با فکر کردن به اون موضوع بازم سر در گرفتم لعنتی زیر لب گفتم خم شدم از تو کشو پاتختی قرصمو بیرون آوردم بدون اینکه آبی بخورم همراه قرص، دوتا بالا انداختم
دیگه بیخیال فکر کردن شدم کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم
۱۰.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.