پارت 111
جیمین به سمت ادرسی که گفته بودن حرکت کرد وقتی میرسه سو جون رو میبینه که به ماشین تیکه داده و یه نیشخند مزخرف رو لباشه جیمین به سمتش حمله میکنه
جیمین: مرتیکه روانی ت من کجاس هان ؟
ادمای سوجون به سمت جیمین میرن و اون میگیرن سوجون
از جاش بلند میشه پوزخندی میزنه و
خون توی دهنش بیرون میریزه به بادیگارد هاش میگه که
جیمین به سمت ماشین ببرن
جیمین سوار یه ون میکنن چشماش میبدن
جیمین: عوضی ها چشمام باز کنین
سوجون : شرمنده استاد نمیتونم بزارم راه یاد بگیری
وقتی میرسن جیمین به سمت اتاقی میبرن چشماش باز میکنن
از اتاق بیرون میرن در رو هم قفل میکنن
جیمین بیچاره بیهوش رو تخت رها کردن
#ت
اه دیگه واقعا کلافه شدم دو روزه که دزدیده شدم و کسی هم دنبالم نمیومده دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم
تنها دلخوشیم فسقلی بود که توی وجودم داشت شکل میگرفت
در اتاق باز کردم به سمت پایین رفتم خونه نبود که عمارت بود
به سمت اشپز خونه رفتم یه خانم مسن در حال اشپزی کردن بود به سمتش رفتم بهش گفتم
ت: ببخشید خانم شما گوشی دارین
خانمه:نه دخترم ما اینجا حق استفاده از تلفن رو نداریم
ت: چرا
خانمه: ارباب اجازه نمیده
نشستم رو یکی از صندلی ها سرم گذاشتم رو میز میخواستم برگردم به اتاقم ولی خیلی گشنم بود
به سمت همون خانم برگشتم گفتم
ت: امم ببخشید میتونم اجوما صداتون کنم
اجوما: البته دخترم
ت:اجوما من گشنمه...
اجوما: اوو بشین عزیزم الان برات غذا میارم
اجوما برام غذا اورد داشتم غذا میخوردم که
سوجون اومد اه وقتی قیافش میبینم میخوام خفش کنم عوضی
پشت سرش جک هم اومد
اره جک زنده بود
جک: عشقم بلاخره دست از لجبازی برداشت داره غدا میخوره
ت: صدبار گفتم به من نگو عشقم من عشق تو نیستم
جک: بلاخره که روزی مال من میشی بیبی
ت: اجوما دستت درد نکنه من میرم اتاقم
و بدون توجه به اونا به سمت اتاقم رفتم
جیمین: مرتیکه روانی ت من کجاس هان ؟
ادمای سوجون به سمت جیمین میرن و اون میگیرن سوجون
از جاش بلند میشه پوزخندی میزنه و
خون توی دهنش بیرون میریزه به بادیگارد هاش میگه که
جیمین به سمت ماشین ببرن
جیمین سوار یه ون میکنن چشماش میبدن
جیمین: عوضی ها چشمام باز کنین
سوجون : شرمنده استاد نمیتونم بزارم راه یاد بگیری
وقتی میرسن جیمین به سمت اتاقی میبرن چشماش باز میکنن
از اتاق بیرون میرن در رو هم قفل میکنن
جیمین بیچاره بیهوش رو تخت رها کردن
#ت
اه دیگه واقعا کلافه شدم دو روزه که دزدیده شدم و کسی هم دنبالم نمیومده دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم
تنها دلخوشیم فسقلی بود که توی وجودم داشت شکل میگرفت
در اتاق باز کردم به سمت پایین رفتم خونه نبود که عمارت بود
به سمت اشپز خونه رفتم یه خانم مسن در حال اشپزی کردن بود به سمتش رفتم بهش گفتم
ت: ببخشید خانم شما گوشی دارین
خانمه:نه دخترم ما اینجا حق استفاده از تلفن رو نداریم
ت: چرا
خانمه: ارباب اجازه نمیده
نشستم رو یکی از صندلی ها سرم گذاشتم رو میز میخواستم برگردم به اتاقم ولی خیلی گشنم بود
به سمت همون خانم برگشتم گفتم
ت: امم ببخشید میتونم اجوما صداتون کنم
اجوما: البته دخترم
ت:اجوما من گشنمه...
اجوما: اوو بشین عزیزم الان برات غذا میارم
اجوما برام غذا اورد داشتم غذا میخوردم که
سوجون اومد اه وقتی قیافش میبینم میخوام خفش کنم عوضی
پشت سرش جک هم اومد
اره جک زنده بود
جک: عشقم بلاخره دست از لجبازی برداشت داره غدا میخوره
ت: صدبار گفتم به من نگو عشقم من عشق تو نیستم
جک: بلاخره که روزی مال من میشی بیبی
ت: اجوما دستت درد نکنه من میرم اتاقم
و بدون توجه به اونا به سمت اتاقم رفتم
۵.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.