عشق درسایه سلطنت پارت87
مری: خوب.. بانو رادا .. امیدوارم روزهای خوبی رو در قصر
بگذرونین
لبخند خبیثی بهم زد و گفت
رادا: من قبل ورود شما هم اینجا بودم. پس بیشتر از شما بهم خوش میگذره....
كثافت بيشعور گوریل قرمز ...اگه یه درصد به کارم شک داشتم الان مطمین شدم حقشه. سعی کردم خودم رو حفظ کنم و گفتم
مری: براتون هدیه ای آوردم.
و اشاره زدم که ژاکلین جعبه و کیک رو جلوی رادا گذاشت.
مری: چیزی که داخل جعبه است به ماده فرانسویه برای تقویت مو و شفافیت پوستتون.... و اون یکی یه کیک
فرانسویه. امیدوارم خوشتون بیاد...
لبخند مشکوکی زد و جعبه رو جلو کشید و بازش کرد.
طبق انتظارم بوی خوشش تو بینیش پیچید و لبخند خشکی
زد و گفت
رادا: ممنون
تا شب منتظر شدم ولی انگار با پهن اسبها خوش خوشانش
بود و هیچ خبری ازش نبود....
سر میز شام رفتم تهیونگ و بقیه هم اومدن و مرد جدیدی هم کنار تهیونگ نشسته بود. با ورودم بلند شد و سری تکون داد و گفت: جاناتان هستم. از دوستان قدیمی و مشاوران پادشاه...
سر کوتاهی تکون دادم که گفت
جاناتان: شما هم باید بانو مری باشین؟؟
و نگاهی بهم انداخت. خشک بله ای گفتم و سمت دیگه تهیونگ، جای همیشگیم نشستم.... خبری از دختره ی مو قرمز زشت رادا خانوم نبود.
ویکتوریا : بانو رادا چرا نیومد؟
رز : نمیدونم... میخواین برم دنبالش؟
آنابل : اره... برو صداشون کن...
مشتاقانه منتظر بودم همه چی طبق پیش بینی هام پیش
رفته باشه. صدای پاهاشون نزدیک شد و رادا همراه رز جلو اومد. با دیدن رادا دوست داشتم از خنده کف سالن دراز بکشم
و هر هر بخندم كل صورتش قرمز قرمز هم رنگ موهاش شده بود و صورتش پر از جوش و کهیرهای بزرگ بود و گریه میکرد و مدام دستش میرفت روی صورتش واای خدا داشتم از خنده میمردم
آنابل : واای... بانو رادا صورتت چی شده؟
رادا بی حال در حالیکه صورتش رو میخاروند با غیض و عصبی انگار میخواست خودش رو بکشه و گریه میکرد گفت رادا: نمیدونم... خیلی میخاره و میسوزه.. و این جوش ها و
كهيرها .. واقعا نمیدونم...
نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر خنده بلند میخندیدم
همه نگاه ها برگشت سمتم. عاشق جسیکا بودم که اینجور موقع ها میدونست چیکارکنه و همراهیم کرد و خندید.
رادا با خشم گفت
رادا: تو...تو داری به من میخندی؟
خندیدم و گفتم
مری: اولا تو نه بانوی من.. من والامقام توام کوچولو.. دوما قیافه ات خیلی باحال شده.. صورتت هم رنگ موهات شده...
و زدم زیر خنده...
بگذرونین
لبخند خبیثی بهم زد و گفت
رادا: من قبل ورود شما هم اینجا بودم. پس بیشتر از شما بهم خوش میگذره....
كثافت بيشعور گوریل قرمز ...اگه یه درصد به کارم شک داشتم الان مطمین شدم حقشه. سعی کردم خودم رو حفظ کنم و گفتم
مری: براتون هدیه ای آوردم.
و اشاره زدم که ژاکلین جعبه و کیک رو جلوی رادا گذاشت.
مری: چیزی که داخل جعبه است به ماده فرانسویه برای تقویت مو و شفافیت پوستتون.... و اون یکی یه کیک
فرانسویه. امیدوارم خوشتون بیاد...
لبخند مشکوکی زد و جعبه رو جلو کشید و بازش کرد.
طبق انتظارم بوی خوشش تو بینیش پیچید و لبخند خشکی
زد و گفت
رادا: ممنون
تا شب منتظر شدم ولی انگار با پهن اسبها خوش خوشانش
بود و هیچ خبری ازش نبود....
سر میز شام رفتم تهیونگ و بقیه هم اومدن و مرد جدیدی هم کنار تهیونگ نشسته بود. با ورودم بلند شد و سری تکون داد و گفت: جاناتان هستم. از دوستان قدیمی و مشاوران پادشاه...
سر کوتاهی تکون دادم که گفت
جاناتان: شما هم باید بانو مری باشین؟؟
و نگاهی بهم انداخت. خشک بله ای گفتم و سمت دیگه تهیونگ، جای همیشگیم نشستم.... خبری از دختره ی مو قرمز زشت رادا خانوم نبود.
ویکتوریا : بانو رادا چرا نیومد؟
رز : نمیدونم... میخواین برم دنبالش؟
آنابل : اره... برو صداشون کن...
مشتاقانه منتظر بودم همه چی طبق پیش بینی هام پیش
رفته باشه. صدای پاهاشون نزدیک شد و رادا همراه رز جلو اومد. با دیدن رادا دوست داشتم از خنده کف سالن دراز بکشم
و هر هر بخندم كل صورتش قرمز قرمز هم رنگ موهاش شده بود و صورتش پر از جوش و کهیرهای بزرگ بود و گریه میکرد و مدام دستش میرفت روی صورتش واای خدا داشتم از خنده میمردم
آنابل : واای... بانو رادا صورتت چی شده؟
رادا بی حال در حالیکه صورتش رو میخاروند با غیض و عصبی انگار میخواست خودش رو بکشه و گریه میکرد گفت رادا: نمیدونم... خیلی میخاره و میسوزه.. و این جوش ها و
كهيرها .. واقعا نمیدونم...
نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر خنده بلند میخندیدم
همه نگاه ها برگشت سمتم. عاشق جسیکا بودم که اینجور موقع ها میدونست چیکارکنه و همراهیم کرد و خندید.
رادا با خشم گفت
رادا: تو...تو داری به من میخندی؟
خندیدم و گفتم
مری: اولا تو نه بانوی من.. من والامقام توام کوچولو.. دوما قیافه ات خیلی باحال شده.. صورتت هم رنگ موهات شده...
و زدم زیر خنده...
۴.۴k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.