فیک چرا تو

#فیک: چرا تو؟
        پارت پنجاه و دو☆

مامان: هوم؟ خب..... من یه زن متاهل بودم دیگه و خب از پدرت طلاق گرفته بودمو باباتم بهم اجازه نمیداد تورو ببینم....
<لِئو بلند میشه و اونجارو ترک میکنه>
یونا: بازم.... تو مامانمی باید میومدی پیشم.... نباید میزاشتی من بیمادری رو تجربه کنم *بغض، عصبانی*
مامان: یونا بهت حق میدم ازم متنفر با...
یونا: متنفر نیستم فقط از دستت ناراحتم که تو تموم این سالها نیومدی بهم سر بزنی واقعا کنجکاو نبودی ببینی بچت چه شکلی شده؟ چجوره؟ خوب هست و خوب زندگی میکنه یا نه؟ واقعا اینا واست مهم نبود*بغض*
مامان: چرا فک میکنی واسم مهم نبوده؟ من هر روز تورو ار دور میدیدم و هرشب بهت فکر میکردم ولی چون اخلاق باباتو میدونستم..... نزدیکت نیومدم میخواستم فک کنی که من مردم *بغض*چرا فک میکنی من هیچی حالیم نی؟ من مادرم یونا مادر....
<یونا مامانشو بغل میکنه و میزنه زیر گریه>
°چند دیقه بعد°
یونا: مامان.... لِئو کجاس؟
مامان: اوممم نمیدونم فک کنم رفت بیرون
<یونا میره بیرون: تو کوچه منظورمه تا ببینه لِئو هست یا نه>
یونا: لِئو.... لِئووو
+هومم چیه؟
_اینجایی! چرا رفتی بیرون؟
+چون تو و مادرت نیاز داشتین که تنهایی باهم حرف بزنین..... میخواستم راحت باشی
_ممنونمم الان خالی شدم.... ولی دیگه باید برم خونه
"زنگ خوردن"
یونا: عهه بابامهــ.... الو بابا خوبی؟
"سلام دخترم کجایی؟ رسیدین یا نه؟"
یونا: الان میام خونه بابایی....
"باشه سریع بیا مهمون داریم"
یونا: مهمون؟ کی هست؟
<لِئو کنجکاو میشه؟>
"بیا شاید از دیدنش شوکه بشی...."
یونا: اما اون کیه؟
<لِئو به یونا اشاره میکنه که صدارو بزاره رو اسپیکر>
"همونی که 3 ساله منتظرشی یادت نیست؟ زود بیا خونه منتظرتهـ... خدافظ"
مرسیی که حمایتم میکنین 🐣💗
دیدگاه ها (۷)

#فیک: چرا تو؟         پارت پنجاه و سه☆لِئو: کیو میگه؟ یونا: ...

#فیک: چرا تو؟         پارت پنجاه و چهار☆ رو وون: اینکه یکی ج...

#فیک: چرا تو؟         پارت پنجاه و یک☆ یونا: خوب بود بد نبود...

#فیک: چرا تو؟         پارت پنجاه☆یونا: آخجون آه داشتم از گشن...

𝂬 ‌ ‌ ‌ 𝖸𝗈𝗎 𝗆𝖺𝖽𝖾 𝗆𝖾 𝗁𝖺𝗉𝗉𝗒 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 𝗕𝗎𝗍 𝗐𝗁𝖺𝗍 𝗇𝗈𝗐 ?‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

پارت ۴

خون آشام عزیز (67)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط