سلاااااام و درود
سلاااااام و درود
یه روز با مادر و خواهر شال و کلاه کردیم ، رفتیم خواستگاریِ یه دختر خانم
از خواستگاری رفتن فقط اینو می دونستم که یه دسته گل و یه جعبه شیرینی دستم بگیرم و یه دست کت و شلوار تر و تمیز بپوشم
زنگ خونه مورد نظر رو زدیم از داخل حیاط خونه صدای سر و صدای چند تا بچه به گوش می رسید
لحظه ای که در حیاط باز شد من سرمو پایین آوردم تا برای آخرین بار نگاهی به سر و وضعم بندازم و مطمئن بشم وضعیت ظاهریم مرتب باشه در همین حال یه دفه جسم سنگینی برخورد کرد به همون دستی که دسته گل رو گرفته بودم طوری که دسته گل پخش زمین شد تا به خودم اومدم متوجه شدم یکی از بچه هایی که داخل حیاط مشغول بازی بوده اون توپ فوتبال رو بطور سهوی به طرف من شوت کرده ، خانمی که در حیاط رو باز کرده بود با خجالت زیاد و سرزنش و نفرین کردن بچه ها از ما استقبال کرد و تعارف زد داخل منزل بشیم چهره اون پسر بچه ای که توپ رو به طرف من شوت کرده بود رو بخاطر سپردم تا در صورت بدست آوردن فرصت حالشو جا بیارم....!!🥴
باور کنین همون لحظه می خواستم گل و شیرینی و خواستگاری رو بی خیال بشم و یَک شیکم سیر اون پسر بچه رو کتک بزنم
خواهرم با دیدن صحنه برخورد توپ با دسته گلی که بدست داشتم به مادرم گفت : از همین اول معلومه که خانواده بی فرهنگی هستن بهتره برگردیم بریم ...
مادرم مخالفت کرد و بالاخره وارد ساختمان شدیم و هدایت شدیم به هال منزل که هم مدل سنتی با گذاشتن پشتی و پتوی ملافه شده تزئین شده بود و هم با قرار گرفتن مبل و میز پذیرایی ...
با نظر مادر که هنوز به سنتها و نشستن روی زمین و تکیه کردن به پشتی ترکمنی علاقه داشت روی زمین نشستیم ولی آبجی خانم بزرگ ما رفت نشست روی مبل و از همون ابتدا شروع کرد به رصد اشیاء داخل هال و پذیرایی ....!!
دسته گل درب و داغون رو گذاشتم روی میز پذیرایی و چون هنوز آشنا به آداب مربوطه نبودم مثل مترسک یه گوشه نشستم و انگار که ماست توی دهنم مایه کردن و هیچ حرفی نزدم...
یه روز با مادر و خواهر شال و کلاه کردیم ، رفتیم خواستگاریِ یه دختر خانم
از خواستگاری رفتن فقط اینو می دونستم که یه دسته گل و یه جعبه شیرینی دستم بگیرم و یه دست کت و شلوار تر و تمیز بپوشم
زنگ خونه مورد نظر رو زدیم از داخل حیاط خونه صدای سر و صدای چند تا بچه به گوش می رسید
لحظه ای که در حیاط باز شد من سرمو پایین آوردم تا برای آخرین بار نگاهی به سر و وضعم بندازم و مطمئن بشم وضعیت ظاهریم مرتب باشه در همین حال یه دفه جسم سنگینی برخورد کرد به همون دستی که دسته گل رو گرفته بودم طوری که دسته گل پخش زمین شد تا به خودم اومدم متوجه شدم یکی از بچه هایی که داخل حیاط مشغول بازی بوده اون توپ فوتبال رو بطور سهوی به طرف من شوت کرده ، خانمی که در حیاط رو باز کرده بود با خجالت زیاد و سرزنش و نفرین کردن بچه ها از ما استقبال کرد و تعارف زد داخل منزل بشیم چهره اون پسر بچه ای که توپ رو به طرف من شوت کرده بود رو بخاطر سپردم تا در صورت بدست آوردن فرصت حالشو جا بیارم....!!🥴
باور کنین همون لحظه می خواستم گل و شیرینی و خواستگاری رو بی خیال بشم و یَک شیکم سیر اون پسر بچه رو کتک بزنم
خواهرم با دیدن صحنه برخورد توپ با دسته گلی که بدست داشتم به مادرم گفت : از همین اول معلومه که خانواده بی فرهنگی هستن بهتره برگردیم بریم ...
مادرم مخالفت کرد و بالاخره وارد ساختمان شدیم و هدایت شدیم به هال منزل که هم مدل سنتی با گذاشتن پشتی و پتوی ملافه شده تزئین شده بود و هم با قرار گرفتن مبل و میز پذیرایی ...
با نظر مادر که هنوز به سنتها و نشستن روی زمین و تکیه کردن به پشتی ترکمنی علاقه داشت روی زمین نشستیم ولی آبجی خانم بزرگ ما رفت نشست روی مبل و از همون ابتدا شروع کرد به رصد اشیاء داخل هال و پذیرایی ....!!
دسته گل درب و داغون رو گذاشتم روی میز پذیرایی و چون هنوز آشنا به آداب مربوطه نبودم مثل مترسک یه گوشه نشستم و انگار که ماست توی دهنم مایه کردن و هیچ حرفی نزدم...
- ۷.۸k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط