خـونـاشــآمـ تــرسنــآکـ مــن
خـونـاشــآمـتــرسنــآکـمــن
پارت¹⁴
ی اقاهه ـ چی میل دارین؟
ات ـ همیشگی..یادته ک؟
اقاهه ـ بله یادمه..
تهیونگ ـ الکس ۵۰ درصد
هاری ـ ویسـ..
ات ـ برای هاری ابمیوه بیارین
هاری ـ یااا
ات ـ زهر مار
چانیول ـ منم ابمیوه میخام
کوک ـ شیر موز و ویسکی ۵۶ درصد
اقاهه ـ چشم..الان براتون میارم
'⁵مین بعد'
اقاهه ـ بفرمایید
تهیونگ ـ فک کنم برای ات رو اشبتاه اوردین
ات ـ نه درسته
تهیونگ ـ اها...مست کردی بهت میگم
ات ـ اوکی...میبینیم
اتویو
من ظرفیت الکلم خیلی بالاس..
ات ـ باح باح..مزه بهشت میده..
هاری ـ به لطف تو برای منم همینطور
ات ـ من بخاطر خودت میگم....تو ظرفیتت انفد پایینه با ۱۲ درصدم مست میشی
هاری ـ یااا خوب یکوچولو بهم از اون بده..
ات ـ اوکی..یکم میدم بهت..بیا
هاری ـ مرسی....اههه چقد تلخه..تو چطور ب این زهر مار میگی بهشت؟
ات ـ تلخه؟
هاری ـ ن ترشه..تلخه دیگه
چانیول ـ به منم میدی؟
ات ـ بیا..یکم برات ریختم توام ظرفیتت پایینه
کوک ـ ات نمیدونستم انقد ظرفیتت بالاس
ات ـ شما سرت تو کار خودت باشه شیرموزخار
کوک ـ مرض
تهیونگویو
ات تا اخرشو خورد و هوشیار بود...واو چ ژالب
ات ـ اقاهه...یکی دیگه بیار
اقاهه ـ چشم الان میارم
شتتت این چرا مست نمیشه؟
ات ـ چون ظرفیتم بالاس
تهیونگ ـ الان ذهنمو خوندی؟
ات ـ یجورایی
تهیونگ ـ دیگه نخون
ات ـ چشم.. هاری..یکم شیطونی چطوره؟
هاری ـ موافقم
اتویو
با هاری پاشدیم رفتیم بالای سَکو
میکروفونو گرفتم دستم
ات ـ هاری اماده ای؟
هاری ـ یسسس
باهم شروع کردیم ب خوندن ی اهنگ
همینطوری ک داشتیم میخوندیم یهو سردرد بدی گرفتم ک باعث شد دیگه نخونم
دیتامو گذاشتم روی سرم و نشستم
خیلی سردرد بدی بود
هاری ـ ات..ات خوبی؟
ات ـ سر...سرم درد میکن...
بعد این دیگه چیزی نفهمیدم
یکم بعدش..یجایی بودم..تاریک بود..
یکمی نور اومد و تونستم ببینم...داخل جنگل بودم!
یکمی ب راهم ادامه دادم...
چـ..ی؟ همون کلبهعه ک کوک و تهیونگ توش بودن؟
چرا اینجام؟
ات ـ کسی اینجاست؟*کمی بلند*
یچیزی از بغل گوشم رد شد
ی باد محکمی اومد و منو هل داد داخل کلبه..
توی اون کلبه کمی فرق داشت..
این کلبه ی اتاق اضافی داشت..
رفتم داخلشو ببینم..
داخل اون اتاق ی چند تا علامت عجیب نوشته شده بود...با خون نوشته شده بود..
کمی گشتم تا عکس خودمو داداشم و تهیونگو دیدم ک داشتیم توی مدرسه میخندیدیم
پس یکی داشته جاسوسیمونو میکرده؟... اخه چرا..
دوباره یچیزی از بغل گوشم رد شد
دیگه داشتم واقعا میترسیدم
یهو ی صدایی اومد
... ـ ب وقتش میفهمی*خندهی ترسناک*
تهیونگویو
ات داشت اهنگ میخوند ک یدفه بیهوش شد
سریع رفتم کولش کردمو رفتیم توی خونه
جون با بیمارستان خیلی فاصله داشت پس دکتر میگیریم بیاد خونه
دکتر ات رو معاینه کرد
پرسیدم: چیشده؟
ـــــ
حیمایت؟
پارت¹⁴
ی اقاهه ـ چی میل دارین؟
ات ـ همیشگی..یادته ک؟
اقاهه ـ بله یادمه..
تهیونگ ـ الکس ۵۰ درصد
هاری ـ ویسـ..
ات ـ برای هاری ابمیوه بیارین
هاری ـ یااا
ات ـ زهر مار
چانیول ـ منم ابمیوه میخام
کوک ـ شیر موز و ویسکی ۵۶ درصد
اقاهه ـ چشم..الان براتون میارم
'⁵مین بعد'
اقاهه ـ بفرمایید
تهیونگ ـ فک کنم برای ات رو اشبتاه اوردین
ات ـ نه درسته
تهیونگ ـ اها...مست کردی بهت میگم
ات ـ اوکی...میبینیم
اتویو
من ظرفیت الکلم خیلی بالاس..
ات ـ باح باح..مزه بهشت میده..
هاری ـ به لطف تو برای منم همینطور
ات ـ من بخاطر خودت میگم....تو ظرفیتت انفد پایینه با ۱۲ درصدم مست میشی
هاری ـ یااا خوب یکوچولو بهم از اون بده..
ات ـ اوکی..یکم میدم بهت..بیا
هاری ـ مرسی....اههه چقد تلخه..تو چطور ب این زهر مار میگی بهشت؟
ات ـ تلخه؟
هاری ـ ن ترشه..تلخه دیگه
چانیول ـ به منم میدی؟
ات ـ بیا..یکم برات ریختم توام ظرفیتت پایینه
کوک ـ ات نمیدونستم انقد ظرفیتت بالاس
ات ـ شما سرت تو کار خودت باشه شیرموزخار
کوک ـ مرض
تهیونگویو
ات تا اخرشو خورد و هوشیار بود...واو چ ژالب
ات ـ اقاهه...یکی دیگه بیار
اقاهه ـ چشم الان میارم
شتتت این چرا مست نمیشه؟
ات ـ چون ظرفیتم بالاس
تهیونگ ـ الان ذهنمو خوندی؟
ات ـ یجورایی
تهیونگ ـ دیگه نخون
ات ـ چشم.. هاری..یکم شیطونی چطوره؟
هاری ـ موافقم
اتویو
با هاری پاشدیم رفتیم بالای سَکو
میکروفونو گرفتم دستم
ات ـ هاری اماده ای؟
هاری ـ یسسس
باهم شروع کردیم ب خوندن ی اهنگ
همینطوری ک داشتیم میخوندیم یهو سردرد بدی گرفتم ک باعث شد دیگه نخونم
دیتامو گذاشتم روی سرم و نشستم
خیلی سردرد بدی بود
هاری ـ ات..ات خوبی؟
ات ـ سر...سرم درد میکن...
بعد این دیگه چیزی نفهمیدم
یکم بعدش..یجایی بودم..تاریک بود..
یکمی نور اومد و تونستم ببینم...داخل جنگل بودم!
یکمی ب راهم ادامه دادم...
چـ..ی؟ همون کلبهعه ک کوک و تهیونگ توش بودن؟
چرا اینجام؟
ات ـ کسی اینجاست؟*کمی بلند*
یچیزی از بغل گوشم رد شد
ی باد محکمی اومد و منو هل داد داخل کلبه..
توی اون کلبه کمی فرق داشت..
این کلبه ی اتاق اضافی داشت..
رفتم داخلشو ببینم..
داخل اون اتاق ی چند تا علامت عجیب نوشته شده بود...با خون نوشته شده بود..
کمی گشتم تا عکس خودمو داداشم و تهیونگو دیدم ک داشتیم توی مدرسه میخندیدیم
پس یکی داشته جاسوسیمونو میکرده؟... اخه چرا..
دوباره یچیزی از بغل گوشم رد شد
دیگه داشتم واقعا میترسیدم
یهو ی صدایی اومد
... ـ ب وقتش میفهمی*خندهی ترسناک*
تهیونگویو
ات داشت اهنگ میخوند ک یدفه بیهوش شد
سریع رفتم کولش کردمو رفتیم توی خونه
جون با بیمارستان خیلی فاصله داشت پس دکتر میگیریم بیاد خونه
دکتر ات رو معاینه کرد
پرسیدم: چیشده؟
ـــــ
حیمایت؟
۱۰.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.