ارباب مغرورمن🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_9
••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
نگاهی بهم کردو لبخند گشادی زد
خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین
اومد نزدیک ترم جوری که بدنش به بدنم خورد!
دستشو آورد و روی صورتم گذاشتو سرمو به بالا کشید
ارسلان:میبینم که نگرانی؛)
دیانا:هوف ارسلان بگیر دیگه دیرت میشه
ارسلان:فدای سرت
سرمو بالا کشیدو اومد نزدیک صورتم
تو صورتم نفسشو خالی کرد که خمار شدم
ارسلان:چیشد دوباره؛)
گوشه لبامو بوسیدو لقمه رو از دستم گرفت
ارسلان:میدونم که بی قراری میکنی تا اومدنم ولی خب زودتر میام؛)
و بدون اینکه بزاره حرفی بزنم درو بست
تو دلم یجوری بود
شاید باید خودمو تسلیم این احساسات پاکش میکردم:)
-ارسلانکاشی✨-
ارسلان:محمد من نمیتونم
محمد:یعنی چی ارسلان ما این دختره رو آوردیم تا انتقام بدبختیمونو بگیریم
ارسلان:همینی که شنیدی
محمد:چیه نکنه....
ارسلان:هوی....چرا باید عاشق توله اون بیشرف بشم
محمد:تصمیم درستو بگیر قرار بود دختره رو تحویل امیرخان بدیم
اعصابم بعد این حرفش بدجور بهم ریخت
با داد غریدم:دهنتو ببند
محمد:ها چیه هار شدی سرش
ارسلان:دیانا زنمه میفهمی؟نمیخوام بی آبرو بشم
محمد:ها بگو عاشقش شدم بگو میخوامش
دیگه نتونستم به خرفاش گوش کنم
از پشت میر بلند شدمو یقشو گرفتم
دندونامو روی هم فشار دادمو غریدم
ارسلان:میری بیرون یا کارتو همینجا تموم کنم
محمد:خاک بر سر هولت
با اعصبانیت رفتو درو حیلی محکم کوبید
وحشی!
محمد برادرم بود ولی بیش از حد میخواست انتقام بگیره
انتقام همه چیو
بعد اینکه دیانا اومد پیشم حس میکنم اون بیگناهه
ولی دلمم نمیخواست بدمش دست امیرخان
اون شریک پدرم بود و گفت کمکت میکنم تا انتقامتو بگیری
قرار بود دیانا رو بدیم به اون تا آزارش بده
هیچوقت نمیزارم دستش حتی به دیانا بخوره
اره عاشقش شدم:)
#part_9
••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
نگاهی بهم کردو لبخند گشادی زد
خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین
اومد نزدیک ترم جوری که بدنش به بدنم خورد!
دستشو آورد و روی صورتم گذاشتو سرمو به بالا کشید
ارسلان:میبینم که نگرانی؛)
دیانا:هوف ارسلان بگیر دیگه دیرت میشه
ارسلان:فدای سرت
سرمو بالا کشیدو اومد نزدیک صورتم
تو صورتم نفسشو خالی کرد که خمار شدم
ارسلان:چیشد دوباره؛)
گوشه لبامو بوسیدو لقمه رو از دستم گرفت
ارسلان:میدونم که بی قراری میکنی تا اومدنم ولی خب زودتر میام؛)
و بدون اینکه بزاره حرفی بزنم درو بست
تو دلم یجوری بود
شاید باید خودمو تسلیم این احساسات پاکش میکردم:)
-ارسلانکاشی✨-
ارسلان:محمد من نمیتونم
محمد:یعنی چی ارسلان ما این دختره رو آوردیم تا انتقام بدبختیمونو بگیریم
ارسلان:همینی که شنیدی
محمد:چیه نکنه....
ارسلان:هوی....چرا باید عاشق توله اون بیشرف بشم
محمد:تصمیم درستو بگیر قرار بود دختره رو تحویل امیرخان بدیم
اعصابم بعد این حرفش بدجور بهم ریخت
با داد غریدم:دهنتو ببند
محمد:ها چیه هار شدی سرش
ارسلان:دیانا زنمه میفهمی؟نمیخوام بی آبرو بشم
محمد:ها بگو عاشقش شدم بگو میخوامش
دیگه نتونستم به خرفاش گوش کنم
از پشت میر بلند شدمو یقشو گرفتم
دندونامو روی هم فشار دادمو غریدم
ارسلان:میری بیرون یا کارتو همینجا تموم کنم
محمد:خاک بر سر هولت
با اعصبانیت رفتو درو حیلی محکم کوبید
وحشی!
محمد برادرم بود ولی بیش از حد میخواست انتقام بگیره
انتقام همه چیو
بعد اینکه دیانا اومد پیشم حس میکنم اون بیگناهه
ولی دلمم نمیخواست بدمش دست امیرخان
اون شریک پدرم بود و گفت کمکت میکنم تا انتقامتو بگیری
قرار بود دیانا رو بدیم به اون تا آزارش بده
هیچوقت نمیزارم دستش حتی به دیانا بخوره
اره عاشقش شدم:)
۱.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.