دو پارتی تهیونگ
دو پارتی تهیونگ
وقتی زنش بودی ولی کتکت میزد....
+تهیونگااا بیا پایین غذا امادس
دیدم جواب نمیده رفتم دم در اتاقش چند بار در زدم ولی جوابی نداد....
ناچار درو باز کردم رفتم تو دیدم تو بالکنه داره با تلفن حرف میزنه رفتم تو منتظر موندم تا تلفنش تموم شه.....بعد از چند مین گوشیرو قطع کرد برگشت وقتی منو دید شکه شد
-تو اینجا چیکار میکنی؟(عصبی)
+عاا..واسه غذا صدات زدم دیدم جوابی ندادی اومدم دنبالت
-اونوقت نباید در میزدی میومدی تو؟
+چرا ولی جواب ندادی نگران شدم اومدم تو
-میدونی از این کار متنفرم بازم انجامش دادی
+من فقط نگرانت شدم همین
-ک نگرانم شدی آره الان نشونت میدم....بشین
+کاری نکردم ک من(بغض)
-گفتم بشین(اربده)
+با ترس لرز رفتم نشستم رفت شلاقش رو ک همیشه باهاش کتکم میزد رو از توی کشوی میزش برداشت و اومد جلوم...
منو تهیوتگ عاشق همیم ولی از اونجایی ک اون خیلی حساسه به خاطر حتی کوچکترین اشتباهم منو تا سر حد مرگ میزنه....
شلاقش رو گرفت و شروع کرد به زدن کل بدنم
-تا ۱۰۰ میشمری شنیدی؟
+ا...اره
۱...
۲....
۳....
۴۰......
۶۹.....
۸۰.......
۹۹.....
۱۰۰.....
بالاخره تموم شد ازم دست کشید براید استایل بلندم کرد بردم سمت اتاق دیگ اونقدی درد داشتم ک بیهوش شدم....
پرش زمانی به دو ساعت بعد
ویو میسو
با حس درد از خواب بیدار شدم به سختی بلند شدم نشستم مثل همیشه بعد از زدنش مرتبم کرده بدنم پانسمان شده و لباس هام هم مرتب بود گوشیمو برداشتم نگاه کردم ساعت ۶ بعد از ظهر بود....
یهو خدمتکار در زد و اومد تو
^خانم ارباب گفتن بهتون بگم ک امشب تا دیر وقت ماموریت هستن و اینکه فرمودن شما هم به هیچ وجه بلند نشین و هر چی خواستید بهم بگید
+باشه میتونی بری.....
مرتیکه خر فک کردی دیگ تحملش میکنم خسته شدم ازش هیچ وقت هیچ جای بدنم سالم نیست دیگ وقتشه ی کاری کنم...
به زور بلند شدم ی مسکن خوردم تا کمی دردم کمتر بشه رفتم سراغ کمدم ی بادی با شلوار بگ پوشیدم رفتم موهامو بستم و وسایل هایی ک لازم داشتم رو جمع کردم رفتم بیرون
^خانم کجا میرین؟
+پدرم حالش بده میرم پیشش
^ولی ارباب...
+نترس نمیفهمه هر چی شد با من
از عمارت اومدم بیرون با تاکسی رفتم خونه ی دوستم سوجین
زنگ درو زدم بعد از چند مین باز کرد
&میسوووو دختر تو اینجا چیکار میکنی؟
+میزاری بیام تو؟
&اوو اره بیا بیا
+رفتم تو نشستم همه چیو مو به مو به سوجین تعریف کردم رفیق صمیمیم بود سوجین
&به نظرم باید ی مدت از تهیونگ دور باشی تا به خودش بیاد
+آره ولی اگ بازم درست نشد مجبورم ازش طلاق بگیرم
&حالا خوش بین باش درست میشه
+امیدوارم
پرش زمانی به یک هفته بعد
-یعنی چی احمقا هنوز نتونستین پیداش کنین هاااا؟(اربده)
÷ار...ارباب به خدا کل شهرو گشتیم ولی نیست
-گم شید کنار خودم باید دست به کار شم
رفتم خودم نشستم پشت سیستم.....
بلاخره بعد از یک ساعت موفق شدم افرادمو برداشتم و به جایی ک میسو بود حرکت کردم
ویو میسو
+سوجینا من یکم خستم میرم استراحت کنم
&باشه عزیزم برو
وقتی زنش بودی ولی کتکت میزد....
+تهیونگااا بیا پایین غذا امادس
دیدم جواب نمیده رفتم دم در اتاقش چند بار در زدم ولی جوابی نداد....
ناچار درو باز کردم رفتم تو دیدم تو بالکنه داره با تلفن حرف میزنه رفتم تو منتظر موندم تا تلفنش تموم شه.....بعد از چند مین گوشیرو قطع کرد برگشت وقتی منو دید شکه شد
-تو اینجا چیکار میکنی؟(عصبی)
+عاا..واسه غذا صدات زدم دیدم جوابی ندادی اومدم دنبالت
-اونوقت نباید در میزدی میومدی تو؟
+چرا ولی جواب ندادی نگران شدم اومدم تو
-میدونی از این کار متنفرم بازم انجامش دادی
+من فقط نگرانت شدم همین
-ک نگرانم شدی آره الان نشونت میدم....بشین
+کاری نکردم ک من(بغض)
-گفتم بشین(اربده)
+با ترس لرز رفتم نشستم رفت شلاقش رو ک همیشه باهاش کتکم میزد رو از توی کشوی میزش برداشت و اومد جلوم...
منو تهیوتگ عاشق همیم ولی از اونجایی ک اون خیلی حساسه به خاطر حتی کوچکترین اشتباهم منو تا سر حد مرگ میزنه....
شلاقش رو گرفت و شروع کرد به زدن کل بدنم
-تا ۱۰۰ میشمری شنیدی؟
+ا...اره
۱...
۲....
۳....
۴۰......
۶۹.....
۸۰.......
۹۹.....
۱۰۰.....
بالاخره تموم شد ازم دست کشید براید استایل بلندم کرد بردم سمت اتاق دیگ اونقدی درد داشتم ک بیهوش شدم....
پرش زمانی به دو ساعت بعد
ویو میسو
با حس درد از خواب بیدار شدم به سختی بلند شدم نشستم مثل همیشه بعد از زدنش مرتبم کرده بدنم پانسمان شده و لباس هام هم مرتب بود گوشیمو برداشتم نگاه کردم ساعت ۶ بعد از ظهر بود....
یهو خدمتکار در زد و اومد تو
^خانم ارباب گفتن بهتون بگم ک امشب تا دیر وقت ماموریت هستن و اینکه فرمودن شما هم به هیچ وجه بلند نشین و هر چی خواستید بهم بگید
+باشه میتونی بری.....
مرتیکه خر فک کردی دیگ تحملش میکنم خسته شدم ازش هیچ وقت هیچ جای بدنم سالم نیست دیگ وقتشه ی کاری کنم...
به زور بلند شدم ی مسکن خوردم تا کمی دردم کمتر بشه رفتم سراغ کمدم ی بادی با شلوار بگ پوشیدم رفتم موهامو بستم و وسایل هایی ک لازم داشتم رو جمع کردم رفتم بیرون
^خانم کجا میرین؟
+پدرم حالش بده میرم پیشش
^ولی ارباب...
+نترس نمیفهمه هر چی شد با من
از عمارت اومدم بیرون با تاکسی رفتم خونه ی دوستم سوجین
زنگ درو زدم بعد از چند مین باز کرد
&میسوووو دختر تو اینجا چیکار میکنی؟
+میزاری بیام تو؟
&اوو اره بیا بیا
+رفتم تو نشستم همه چیو مو به مو به سوجین تعریف کردم رفیق صمیمیم بود سوجین
&به نظرم باید ی مدت از تهیونگ دور باشی تا به خودش بیاد
+آره ولی اگ بازم درست نشد مجبورم ازش طلاق بگیرم
&حالا خوش بین باش درست میشه
+امیدوارم
پرش زمانی به یک هفته بعد
-یعنی چی احمقا هنوز نتونستین پیداش کنین هاااا؟(اربده)
÷ار...ارباب به خدا کل شهرو گشتیم ولی نیست
-گم شید کنار خودم باید دست به کار شم
رفتم خودم نشستم پشت سیستم.....
بلاخره بعد از یک ساعت موفق شدم افرادمو برداشتم و به جایی ک میسو بود حرکت کردم
ویو میسو
+سوجینا من یکم خستم میرم استراحت کنم
&باشه عزیزم برو
۵۵.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.