پارت ۳۸
#پارت_۳۸
بعد از تمام شدن مراسم همگی رفتیم خونه ، بابام اومد و پیشونیمو بوسید و روبه امیر گفت : مراقبش باشی ، امیرم به نشونه تایید سرشو تکون داد و گفت : مثل چشمام ازش مراقبت میکنم . بابامم در جواب بهش لبخند زد روبه امیر گفتم : من برم یه دوش بگیرم و لباسامو عوض کنم ، امیر لبخند شیطونی زد و گفت : پس من چی؟! چشام گرد شد و گفتم : دیگه چـی؟؟؟ اونم چشماشو ریز کرد و گفت : دیگه بهم محرم شدیم یعنی زنمی و اختیارتو دارم ، پس حرفی نباشه ؛ منم بیخیال بلند شدم که عزیز جون گفت : دخترم کجا میری ، منم گفتم : برم لباسامو عوض کنم ، اذیت میشم ، عزیز اخماشو بهم زد و گفت : فقط خودت اذیت میشی پس امیر اذیت نمیشه با این کت و شلوار! ، یه جوری حق به جانب نگاهش کردم که امیر یه چشمک زد و دنبالم راه افتاد ، رفتم تو اتاق اونم پشت سرم درو بست منم برگشتم نگاهش کردم که گفت : امری داشتی ! منم مظلومانه بهش زل زدم و گفتم : امــــیررر ، اونم فهمید خبریه با خنده گفت : جونم ، منم گفتم : میخوام لباسمو عوض کنم ، اونم بیخیال نشست رو تخت و گفت : خو عوض کن من مشکلی ندارم ؛ ای کوفت و مشکلی ندارم ، جانور ناشناختهی بیشور _یا برو بیرون یا روتو برگردون اونم گفت : باشه پس رومو برمیگردونم تو به کارت برس ، با اینکه بهش اعتمادی نبود ناچار گفتم : باشه ، دستمو بردم پشتم که زیپ لباسو باز کنم ، ای بخشکی شانس هر کاری کردم دستم نرسید با ناله گفتم : امیر گفت : جانم تموم شد ؟ _ نچ ، رفتم رو به روش وایسادم و گفتم این لعنتی باز نمیشه اونم خندید و گفت : آخرش خودت اومدی منت کشی منم گفتم نمیخوام اصلا الان ارشام وصدا میکنم ، رفتم سمت در که بازش کنم از پشت دستمو گرفت و با یه حرکت منو چرخوند و گفت : خانوم خانوما کجـا با این عجله!؟ منم اخم کردم و گفتم ولم کن ، اونم کمرمو گرفت و گفت : اوه اوه چقد عصبی شد خانومم ، اخماتو باز کن ببینمت ، منم به حرفاش گوش ندادم که با دستاش چونمو گرفت و سرمو بلند کرد و گفت : بیا کمکت کنم ، پشتمو کردم بهش _ سریع بازش کن میرم تو حموم درش میارم ، موهامو از رو شونم کنار زد و گفت موهاتو بگیر موهامو گرفتم و هر چی وایسادم بازش نکرد میخواستم رومو برگردونم که یدفعه حس کردم گردنم داغ شد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گفتم : امیر بسه الان یکی میاد ، اونم گفت : بزار بیاد زنمی ، خواستم جیم شم اون زرنگ تر از این حرفا بود و سریع منو گرفت و گفت : به همین خیال باش خانوم کوچولو ، وقتی نمیتونی شوهرتو راضی کنی بزار کارشو انجام بده ، منم گفتم : ااااا چه کاری اونوقت ؟ امیر خندید و گفت : خیلی وروجکی ، بعدش زیپ لباسمو باز کرد و از جلو گرفتمش که نیوفته و سریع چپیدم تو حموم ، صدای خنده امیررو شنیدم ، بعد از یه دوش حسابی لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون امیر دیدم که رو تخت دراز کشیده یکم رفتم جلو تر که دیدم چشماشو بسته ، آروم خم شدم که پیشونیشو ببوسم موهای خیسم از رو شونم لیز خورد و افتاد رو صورت امیر اونم اروم چشماشو باز کرد و سریع با یه حرکت منو انداخت رو تخت و گفت : ای شیطون ، خواستی تنهایی چیکار کنی هوم ، بعد با بد جنسی گفت :الان خودم همراهیت میکنم عشقم ، منم گفتم : خواستم پیشونیتو ببوسم ، اونم خندید و گفت رو سرمو ببین ، منم چشمامو ریز کردم و رو سرشو نگاه کردم و گفتم : خو ، داشت از خنده میپاچید که گفت : شاخ روشه؟ منم مشتمو کوبیدم رو سینش که گفت : اوخ دستای خودت درد میگیره توله نکن ، منم گفتم پاشو لباساتو عوض کن دوش بگیر فردا باید بریم شمال ، اونم گفت : باشه ولی لباس نیاوردم به مامان گفتم واسم آمادشون کنه حوصله ندارم _خوبه ، فعلا از ارشام بگیر خو ، اونم گفت : باشه برو واسم لباس بیار من میرم حموم ، خواستم بلند شم که نزاشت و گفت : اول بوس ، منم اروم اروم به سمت گردنش خم شدم و یدفعه لاله گوششو گاز گرفتم و فرار کردم بالشتو پرت کرد که سریع درو بستم خورد به در و گفت : دارم برات الیناخانوم ، منم با صدای بلند خندیدم _ تا تو باشی دیگه از من بوس نخوای آقای محترم ، تقهایی به در اتاق ارشام زدم که گفت : گمشو تو ببینم دردت چیه ، منم رفتم تو که گفت : از کی تاحالا در میزنی الی نکنه سرت به جایی خورده؟ ، منم گفتم : خو عین یابو بپرم داخل بگم پـخ ، اونم از این حرفم خندش گرفت و گفت : گر چه دست کمی از یابو نداری ، منم با لگد افتادم به جونش که گفت : آخ ، باشه باشه غلط کردم _ یه دست از لباساتو میبرم ، اونم با تعجب گفت : تا جایی که یادم میاد توی وروجک تو لباسام قایم میشدی حالا میخوای بپوشی؟ منم گفتم : ای کیو واسه امیر ه رفته دوش بگیره لباس همراهش نیست ، اونم ادای این غیرتیارو در اورد و قیافه گرفت گفت بده خودم بهش میدم ، منم لبخند ژکوندی تحویلش دادم و گفتم : نچ نچ ، خندید و گفت : به پرو گفته برو کنار من هستم ، بعدش از ات
بعد از تمام شدن مراسم همگی رفتیم خونه ، بابام اومد و پیشونیمو بوسید و روبه امیر گفت : مراقبش باشی ، امیرم به نشونه تایید سرشو تکون داد و گفت : مثل چشمام ازش مراقبت میکنم . بابامم در جواب بهش لبخند زد روبه امیر گفتم : من برم یه دوش بگیرم و لباسامو عوض کنم ، امیر لبخند شیطونی زد و گفت : پس من چی؟! چشام گرد شد و گفتم : دیگه چـی؟؟؟ اونم چشماشو ریز کرد و گفت : دیگه بهم محرم شدیم یعنی زنمی و اختیارتو دارم ، پس حرفی نباشه ؛ منم بیخیال بلند شدم که عزیز جون گفت : دخترم کجا میری ، منم گفتم : برم لباسامو عوض کنم ، اذیت میشم ، عزیز اخماشو بهم زد و گفت : فقط خودت اذیت میشی پس امیر اذیت نمیشه با این کت و شلوار! ، یه جوری حق به جانب نگاهش کردم که امیر یه چشمک زد و دنبالم راه افتاد ، رفتم تو اتاق اونم پشت سرم درو بست منم برگشتم نگاهش کردم که گفت : امری داشتی ! منم مظلومانه بهش زل زدم و گفتم : امــــیررر ، اونم فهمید خبریه با خنده گفت : جونم ، منم گفتم : میخوام لباسمو عوض کنم ، اونم بیخیال نشست رو تخت و گفت : خو عوض کن من مشکلی ندارم ؛ ای کوفت و مشکلی ندارم ، جانور ناشناختهی بیشور _یا برو بیرون یا روتو برگردون اونم گفت : باشه پس رومو برمیگردونم تو به کارت برس ، با اینکه بهش اعتمادی نبود ناچار گفتم : باشه ، دستمو بردم پشتم که زیپ لباسو باز کنم ، ای بخشکی شانس هر کاری کردم دستم نرسید با ناله گفتم : امیر گفت : جانم تموم شد ؟ _ نچ ، رفتم رو به روش وایسادم و گفتم این لعنتی باز نمیشه اونم خندید و گفت : آخرش خودت اومدی منت کشی منم گفتم نمیخوام اصلا الان ارشام وصدا میکنم ، رفتم سمت در که بازش کنم از پشت دستمو گرفت و با یه حرکت منو چرخوند و گفت : خانوم خانوما کجـا با این عجله!؟ منم اخم کردم و گفتم ولم کن ، اونم کمرمو گرفت و گفت : اوه اوه چقد عصبی شد خانومم ، اخماتو باز کن ببینمت ، منم به حرفاش گوش ندادم که با دستاش چونمو گرفت و سرمو بلند کرد و گفت : بیا کمکت کنم ، پشتمو کردم بهش _ سریع بازش کن میرم تو حموم درش میارم ، موهامو از رو شونم کنار زد و گفت موهاتو بگیر موهامو گرفتم و هر چی وایسادم بازش نکرد میخواستم رومو برگردونم که یدفعه حس کردم گردنم داغ شد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گفتم : امیر بسه الان یکی میاد ، اونم گفت : بزار بیاد زنمی ، خواستم جیم شم اون زرنگ تر از این حرفا بود و سریع منو گرفت و گفت : به همین خیال باش خانوم کوچولو ، وقتی نمیتونی شوهرتو راضی کنی بزار کارشو انجام بده ، منم گفتم : ااااا چه کاری اونوقت ؟ امیر خندید و گفت : خیلی وروجکی ، بعدش زیپ لباسمو باز کرد و از جلو گرفتمش که نیوفته و سریع چپیدم تو حموم ، صدای خنده امیررو شنیدم ، بعد از یه دوش حسابی لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون امیر دیدم که رو تخت دراز کشیده یکم رفتم جلو تر که دیدم چشماشو بسته ، آروم خم شدم که پیشونیشو ببوسم موهای خیسم از رو شونم لیز خورد و افتاد رو صورت امیر اونم اروم چشماشو باز کرد و سریع با یه حرکت منو انداخت رو تخت و گفت : ای شیطون ، خواستی تنهایی چیکار کنی هوم ، بعد با بد جنسی گفت :الان خودم همراهیت میکنم عشقم ، منم گفتم : خواستم پیشونیتو ببوسم ، اونم خندید و گفت رو سرمو ببین ، منم چشمامو ریز کردم و رو سرشو نگاه کردم و گفتم : خو ، داشت از خنده میپاچید که گفت : شاخ روشه؟ منم مشتمو کوبیدم رو سینش که گفت : اوخ دستای خودت درد میگیره توله نکن ، منم گفتم پاشو لباساتو عوض کن دوش بگیر فردا باید بریم شمال ، اونم گفت : باشه ولی لباس نیاوردم به مامان گفتم واسم آمادشون کنه حوصله ندارم _خوبه ، فعلا از ارشام بگیر خو ، اونم گفت : باشه برو واسم لباس بیار من میرم حموم ، خواستم بلند شم که نزاشت و گفت : اول بوس ، منم اروم اروم به سمت گردنش خم شدم و یدفعه لاله گوششو گاز گرفتم و فرار کردم بالشتو پرت کرد که سریع درو بستم خورد به در و گفت : دارم برات الیناخانوم ، منم با صدای بلند خندیدم _ تا تو باشی دیگه از من بوس نخوای آقای محترم ، تقهایی به در اتاق ارشام زدم که گفت : گمشو تو ببینم دردت چیه ، منم رفتم تو که گفت : از کی تاحالا در میزنی الی نکنه سرت به جایی خورده؟ ، منم گفتم : خو عین یابو بپرم داخل بگم پـخ ، اونم از این حرفم خندش گرفت و گفت : گر چه دست کمی از یابو نداری ، منم با لگد افتادم به جونش که گفت : آخ ، باشه باشه غلط کردم _ یه دست از لباساتو میبرم ، اونم با تعجب گفت : تا جایی که یادم میاد توی وروجک تو لباسام قایم میشدی حالا میخوای بپوشی؟ منم گفتم : ای کیو واسه امیر ه رفته دوش بگیره لباس همراهش نیست ، اونم ادای این غیرتیارو در اورد و قیافه گرفت گفت بده خودم بهش میدم ، منم لبخند ژکوندی تحویلش دادم و گفتم : نچ نچ ، خندید و گفت : به پرو گفته برو کنار من هستم ، بعدش از ات
۱۹.۶k
۳۱ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.