رها
#رها
عصبی نگاهی بهم کرد و رفت نشست پست فرمون ،منو نازی عقب نشستیم میبین جلو....
تاخوده راه نازی کلی باهام حرف زد ،باآهنگ میخوند میرقصید ،خیلی دختر شیطونی بود،داشتم همینطور به دلقک بازیا نازی میخندیدم که طاها دم به ویلا ماشینو نگه داشت ،که یه نگهبانه روبه طاها گفت:سلام آقا خوش اومدین ،بفرمایید ....
ماشین شکیب پشت سرمون وارد خونه شد ،ازماشین پیاده شدم وبدون اینکه بهش محل بدم رفتم تو خونه که اومد کنارم دستمو توی دستاش گرفتو توی گوشم گفت:رها میشه بس کنی ،زشته جلو بچه ها ....
پوزخندی بهش زدمو گفتم : فقط اینکه یه وقت جلو دوستان زشت نباشه برات مهمه نه....
کلافه دستی تو موهاش کشیدوگفت:چرا اینطوری میکنی یه بحثی بود تموم شد دیگه ....
با بغض گفتم:تموم نشده چون توطاهای قبل نیستی !!!
عصبی دستمو کشیدو گفت :بیا بریم بالا کارت دارم بدون اینکه چیزی بگم باهاش رفتم بالا در یه اتاقو باز کرد که پنجره اش روبه دریا بود ....
روبهم گفت:ببین رها یه چند مدت اوکیه نیستم فقط ام خودم میتونم خودمو خوب کنم ،پ یه مدت به پرو وام نپیچ ..باشه....
توصورتش زل زدم وبا بغضی که به گلوم فشار میا ورد گفتم:یعنی من آنقدر غریبم که نمیگی بهم چته ،دستامو روی گونه اش گذاشتم که چشاشو بست کنار لبشو بوسیدمو گفت:باش هر چی تو بخوای ،ولی زود خوب شو چون نمیتونم بااین سرد بودنت کنار بیام ....
پیشونیمو نرم بوسید وازاتاق بیرون زد ....
دستموروی صورتم کشیدم ،ولاسامو عوض کردم از اتاق زدم بیرون .....
#طاها
باید به شکیبو بچه ها میگفتم قرار چیکار کنم واسه همین به سمت کاناپه ای که مبینو شکیب نشسته بودن رفتم وگفتم: میشه بیاین کارتون دارم ....
دنبالم راه افتادن
رفتیم سمت بالکن خونه که شکیب گف:داداش چی میخوای بگی؟؟
_اوومم یه کاری هست که میخوام شماها بهم کمک کنین تو انجام اون کار....
شکیب دستی به صورتش کشیدو گفت:چه کاری؟
_من ...من میخوام از رها خاستگاری کنم.....شکیب گفت:داری جدی میگی اینو دادش؟؟؟!!!!
_من با کسی شوخی دارم ؟؟؟؟میخوام فردا همه ی بچه ها رو دعوت کنین ،میخوام جلوهمه ازش خواستگاری کنم ....
مبین بالبخندز دستشو روی شونه ام گذاشتو گفت:وای داداش چفدرخوبه که هیچی جز رها برات مهم نیست ،کاس منومثل جسور بودم.....
چیزی نگفتم چون اونا نمیدونستم قرار چه اتفاقی بیفته ،پ واسه همین سکوت زدم.....
لایک بشه ۴۰ تا پارت بعد رو میزارم
عصبی نگاهی بهم کرد و رفت نشست پست فرمون ،منو نازی عقب نشستیم میبین جلو....
تاخوده راه نازی کلی باهام حرف زد ،باآهنگ میخوند میرقصید ،خیلی دختر شیطونی بود،داشتم همینطور به دلقک بازیا نازی میخندیدم که طاها دم به ویلا ماشینو نگه داشت ،که یه نگهبانه روبه طاها گفت:سلام آقا خوش اومدین ،بفرمایید ....
ماشین شکیب پشت سرمون وارد خونه شد ،ازماشین پیاده شدم وبدون اینکه بهش محل بدم رفتم تو خونه که اومد کنارم دستمو توی دستاش گرفتو توی گوشم گفت:رها میشه بس کنی ،زشته جلو بچه ها ....
پوزخندی بهش زدمو گفتم : فقط اینکه یه وقت جلو دوستان زشت نباشه برات مهمه نه....
کلافه دستی تو موهاش کشیدوگفت:چرا اینطوری میکنی یه بحثی بود تموم شد دیگه ....
با بغض گفتم:تموم نشده چون توطاهای قبل نیستی !!!
عصبی دستمو کشیدو گفت :بیا بریم بالا کارت دارم بدون اینکه چیزی بگم باهاش رفتم بالا در یه اتاقو باز کرد که پنجره اش روبه دریا بود ....
روبهم گفت:ببین رها یه چند مدت اوکیه نیستم فقط ام خودم میتونم خودمو خوب کنم ،پ یه مدت به پرو وام نپیچ ..باشه....
توصورتش زل زدم وبا بغضی که به گلوم فشار میا ورد گفتم:یعنی من آنقدر غریبم که نمیگی بهم چته ،دستامو روی گونه اش گذاشتم که چشاشو بست کنار لبشو بوسیدمو گفت:باش هر چی تو بخوای ،ولی زود خوب شو چون نمیتونم بااین سرد بودنت کنار بیام ....
پیشونیمو نرم بوسید وازاتاق بیرون زد ....
دستموروی صورتم کشیدم ،ولاسامو عوض کردم از اتاق زدم بیرون .....
#طاها
باید به شکیبو بچه ها میگفتم قرار چیکار کنم واسه همین به سمت کاناپه ای که مبینو شکیب نشسته بودن رفتم وگفتم: میشه بیاین کارتون دارم ....
دنبالم راه افتادن
رفتیم سمت بالکن خونه که شکیب گف:داداش چی میخوای بگی؟؟
_اوومم یه کاری هست که میخوام شماها بهم کمک کنین تو انجام اون کار....
شکیب دستی به صورتش کشیدو گفت:چه کاری؟
_من ...من میخوام از رها خاستگاری کنم.....شکیب گفت:داری جدی میگی اینو دادش؟؟؟!!!!
_من با کسی شوخی دارم ؟؟؟؟میخوام فردا همه ی بچه ها رو دعوت کنین ،میخوام جلوهمه ازش خواستگاری کنم ....
مبین بالبخندز دستشو روی شونه ام گذاشتو گفت:وای داداش چفدرخوبه که هیچی جز رها برات مهم نیست ،کاس منومثل جسور بودم.....
چیزی نگفتم چون اونا نمیدونستم قرار چه اتفاقی بیفته ،پ واسه همین سکوت زدم.....
لایک بشه ۴۰ تا پارت بعد رو میزارم
۲۳.۲k
۱۱ بهمن ۱۳۹۹