کاش به دنیا نمیومدم
فصل 2 پارت 24
+دختر تو کجایی همه جارو دنبالت گشتم
-امممم خب اون جا خیلی محیط شلوغ و خفه کننده ای بود اومدم بیرون هوام عوض شه
+عااا خیلی خوب بیا برا شام
-نمی خوام من اونجا کسیو نمیشناسم
+بیا پیش خودم میشنی
+راستی نمی خوای بابامو ببینی ؟ اومده ها
-فک نکنم آماده باشم
+مشکلی نیست اگه پرسید کی هستی بگو دوست تهیونگم حالا پاشو بریم
ویو الینا
پاشدم و پشت سرش راه افتادم رسیدیم جلو درو تهیونگ درو باز کرد دوباره وارد یه جای گرم شدیم و کلی سرو صدا دنبالش رفتم سمت سالن غذا خوری اونجا کولر روشن بودو هوا خنک بود همه سر میز نشسته بودن و وقتی ما وارد شدیم ساکت شدنو بهمون نگا کردن اول میز همون مرده بود که بیرون دیدمش زل زده بود تو تخم چشمام یه عینک شیشه ای گردم داشت یعنی اون بابامه؟ بابای واقعیم؟
تهیونگ رفتو روی یه صندلی نشست منم همراهش رفتمو نشستم دست راستم تهیونگ بود و دست چپم کویین و دست راست تهیونگ باباش بود یجوری با دقت نگام میکرد که به خودم شک کردم روشو داد سمت تهیونگو ازش پرسید
(علامتش∆)
∆ خب پسرم دوستاتو معرفی نمیکنی
تهیونگ یه پوزخند بهش زدو گفت
+دوست؟ نه بابا جان آشنان بعدا بهتون میگم
مرده دوباره با ابهت روشو کرد سمت افراد دور میز که همشون داشتن به منو کویین نگا میکردن و با صاف کردن گلوش کل حواسارو به خودش جلب کرد یه نگا انداختم به کویین که دیدم جوری به افراد نگا میکنه که انگار بزرگ جمع اونو و یه نگا انداختم به یونگی و تهیونگ دیدم اونا هم همونجورین متوجه شدم همه اونجورین و فقط منم که مثل خاکی ها با فیس عجیب غریب و دهن باز نشستم هرکی منو میدید فکر می کرد می خوام بخورمش خودمو جمع و جور کردمو یه فیس مغرور به خودم گرفتمو نگاهمو دادم به مرده
∆خب خوشحالم که بعد از 8 سال دوباره خانواده عزیزمو میبینم مننونم از همه شما که تشریف آوردید به این مجلس زیاد معطلتون نمی کنم بفرمایید شروع کنید
بعدش همه شروع کردن به غذا خوردن ولی ما چهارتا به اضافه مرده کاری نکردیم که تهیونگ با ابرو بالا دادنش ظرف غذارو برداشت و گذاشت جلو مرده بعدش ظرف سیبزمینی شیرینو داد به کویین و اونم برا خودش کشید و داد یونگی و ظرف مرغو تهیونگ برداشتو گذاشت جلو خودمون و ما چهار نفره یه ظرف مرغو تموم کردیم 🙂
بعد شام
ادامه دارد.....
+دختر تو کجایی همه جارو دنبالت گشتم
-امممم خب اون جا خیلی محیط شلوغ و خفه کننده ای بود اومدم بیرون هوام عوض شه
+عااا خیلی خوب بیا برا شام
-نمی خوام من اونجا کسیو نمیشناسم
+بیا پیش خودم میشنی
+راستی نمی خوای بابامو ببینی ؟ اومده ها
-فک نکنم آماده باشم
+مشکلی نیست اگه پرسید کی هستی بگو دوست تهیونگم حالا پاشو بریم
ویو الینا
پاشدم و پشت سرش راه افتادم رسیدیم جلو درو تهیونگ درو باز کرد دوباره وارد یه جای گرم شدیم و کلی سرو صدا دنبالش رفتم سمت سالن غذا خوری اونجا کولر روشن بودو هوا خنک بود همه سر میز نشسته بودن و وقتی ما وارد شدیم ساکت شدنو بهمون نگا کردن اول میز همون مرده بود که بیرون دیدمش زل زده بود تو تخم چشمام یه عینک شیشه ای گردم داشت یعنی اون بابامه؟ بابای واقعیم؟
تهیونگ رفتو روی یه صندلی نشست منم همراهش رفتمو نشستم دست راستم تهیونگ بود و دست چپم کویین و دست راست تهیونگ باباش بود یجوری با دقت نگام میکرد که به خودم شک کردم روشو داد سمت تهیونگو ازش پرسید
(علامتش∆)
∆ خب پسرم دوستاتو معرفی نمیکنی
تهیونگ یه پوزخند بهش زدو گفت
+دوست؟ نه بابا جان آشنان بعدا بهتون میگم
مرده دوباره با ابهت روشو کرد سمت افراد دور میز که همشون داشتن به منو کویین نگا میکردن و با صاف کردن گلوش کل حواسارو به خودش جلب کرد یه نگا انداختم به کویین که دیدم جوری به افراد نگا میکنه که انگار بزرگ جمع اونو و یه نگا انداختم به یونگی و تهیونگ دیدم اونا هم همونجورین متوجه شدم همه اونجورین و فقط منم که مثل خاکی ها با فیس عجیب غریب و دهن باز نشستم هرکی منو میدید فکر می کرد می خوام بخورمش خودمو جمع و جور کردمو یه فیس مغرور به خودم گرفتمو نگاهمو دادم به مرده
∆خب خوشحالم که بعد از 8 سال دوباره خانواده عزیزمو میبینم مننونم از همه شما که تشریف آوردید به این مجلس زیاد معطلتون نمی کنم بفرمایید شروع کنید
بعدش همه شروع کردن به غذا خوردن ولی ما چهارتا به اضافه مرده کاری نکردیم که تهیونگ با ابرو بالا دادنش ظرف غذارو برداشت و گذاشت جلو مرده بعدش ظرف سیبزمینی شیرینو داد به کویین و اونم برا خودش کشید و داد یونگی و ظرف مرغو تهیونگ برداشتو گذاشت جلو خودمون و ما چهار نفره یه ظرف مرغو تموم کردیم 🙂
بعد شام
ادامه دارد.....
۱۰.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.