پارت65 دلبربلا
#پارت65 #دلبربلا
نیم ساعت بعد اومد و رفتیم خونه ما
قبل از اینکه کسی بره حموم خودمو پرت کردم توش و یه دوش یه ربعه گرفتم
و اومدم بیرون که دنیا کوسن مبلو پرت کرد سمتمو گفت
_به زمین گرم بخوری به حق دوازده معصوم گوساله منم میخوام برم خب
_دیر میشه دنیا سریع بپر حاضر شو
ثنا گفت
_خب بزار بره چی چیو دیر میشه
_دیر نمیشه من گشنمه
رفتم تو اتاقمو سریع یه سشوار کشیدمو موهامو بافتم و انداختم پشتم یه تیپ مشکی سفید هم زدمو رژ قهوه ایمو کشیدم رو لبام کولمو برداشتم و اومدم بیرون
بچه ها هم حاضر بودن
همون موقع به گوشیم مسیج اومد
یه شماره ناشناس بود که مطمئن بودم مهامه
بازش کردم نوشته بود
_رستوران....خیابان...
میدونستم کجاست
گاز دادم سمتش بیست مین بعد جلوی در رستوران بودیم
ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم
واردش شدیم انقدر گشتم دنبال مهام که چشام کور شد ولی پیداش نکردم
یه میز خالی دیدم اومدیم بشینیم که یه گارسون اومد گفت
_این میز از قبل رزرو شده بفرمایید بالا
رفتیم بالا که دیدم بله مهام اینا اونجا نشستن
خودمو متعجب نشون دادم و به بچه ها گفتم
_اینا اینجا چیکار میکنن؟
بچه ها هم الکی متعجب شدن
_بریم بهشون سلام کنیم زشته دیدنمون
ثنا مانتومو کشید و گفت
_تورو خدا بیخیال شو مانیا بیا بریم اصلا
_دیوونه دیدنمون زشته
رفتیم سمتشون و یه سلام کردیم
منتظر بودم امیر بگه بشینین که نگفت و ما خیت شدیم
نا امیدشدم رفتیم سمت یه میز دیگه نشستیم و گارسون اومد سفارشارو گرفت
_بچه ها اصلا بهشون نگاه نمیکنید براتون هم اصلا مهم نیست که کین اینا و اینجا چیکار میکنن خب؟
دنیا و سونیا سرشونو تکون دادن ولی ثنا زیر زیرکی داشت به امیر نگاه میکرد
به دنیا اشاره کردم که محکم زد پشت گردنش
ثنا از جاش پرید و گفت
_چته وحشی
_نشنیدی چی گفتم
_باشه بابا
غذامونو خوردیم و بلند شدیم بریم اما اونا هنوز نشسته بودن
حساب کردم و اومدیم بیرون
_بچه ها بریم خرید
_بریم
رفتم سمت یه پاساژ که لباساش خیلی شیک و قشنگ بود
همینطوری داشتیم راه میرفتیم که ثنا گفت
_بچه ها من باید برم سرویس
_ما میریم تو همین مغازه لباساشو ببینیم تو کارت تموم شد بیا
سرشو تکون دادو رفت
یه ربع گذشته بود ولی ثنا نیومد
نگرانش شدم و زنگ زدم بهش ولی گوشیش در دسترس نبود
بچه ها هم نگران بودن
پشت سر هم گوشیشو میگرفتیم ولی جواب نمیداد
رفتیم سمت سرویس و تک تک درارو زدیم ولی ثنا تو هیچکدومشون نبود
لایک و کامنت فراموش نشه😉
نیم ساعت بعد اومد و رفتیم خونه ما
قبل از اینکه کسی بره حموم خودمو پرت کردم توش و یه دوش یه ربعه گرفتم
و اومدم بیرون که دنیا کوسن مبلو پرت کرد سمتمو گفت
_به زمین گرم بخوری به حق دوازده معصوم گوساله منم میخوام برم خب
_دیر میشه دنیا سریع بپر حاضر شو
ثنا گفت
_خب بزار بره چی چیو دیر میشه
_دیر نمیشه من گشنمه
رفتم تو اتاقمو سریع یه سشوار کشیدمو موهامو بافتم و انداختم پشتم یه تیپ مشکی سفید هم زدمو رژ قهوه ایمو کشیدم رو لبام کولمو برداشتم و اومدم بیرون
بچه ها هم حاضر بودن
همون موقع به گوشیم مسیج اومد
یه شماره ناشناس بود که مطمئن بودم مهامه
بازش کردم نوشته بود
_رستوران....خیابان...
میدونستم کجاست
گاز دادم سمتش بیست مین بعد جلوی در رستوران بودیم
ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم
واردش شدیم انقدر گشتم دنبال مهام که چشام کور شد ولی پیداش نکردم
یه میز خالی دیدم اومدیم بشینیم که یه گارسون اومد گفت
_این میز از قبل رزرو شده بفرمایید بالا
رفتیم بالا که دیدم بله مهام اینا اونجا نشستن
خودمو متعجب نشون دادم و به بچه ها گفتم
_اینا اینجا چیکار میکنن؟
بچه ها هم الکی متعجب شدن
_بریم بهشون سلام کنیم زشته دیدنمون
ثنا مانتومو کشید و گفت
_تورو خدا بیخیال شو مانیا بیا بریم اصلا
_دیوونه دیدنمون زشته
رفتیم سمتشون و یه سلام کردیم
منتظر بودم امیر بگه بشینین که نگفت و ما خیت شدیم
نا امیدشدم رفتیم سمت یه میز دیگه نشستیم و گارسون اومد سفارشارو گرفت
_بچه ها اصلا بهشون نگاه نمیکنید براتون هم اصلا مهم نیست که کین اینا و اینجا چیکار میکنن خب؟
دنیا و سونیا سرشونو تکون دادن ولی ثنا زیر زیرکی داشت به امیر نگاه میکرد
به دنیا اشاره کردم که محکم زد پشت گردنش
ثنا از جاش پرید و گفت
_چته وحشی
_نشنیدی چی گفتم
_باشه بابا
غذامونو خوردیم و بلند شدیم بریم اما اونا هنوز نشسته بودن
حساب کردم و اومدیم بیرون
_بچه ها بریم خرید
_بریم
رفتم سمت یه پاساژ که لباساش خیلی شیک و قشنگ بود
همینطوری داشتیم راه میرفتیم که ثنا گفت
_بچه ها من باید برم سرویس
_ما میریم تو همین مغازه لباساشو ببینیم تو کارت تموم شد بیا
سرشو تکون دادو رفت
یه ربع گذشته بود ولی ثنا نیومد
نگرانش شدم و زنگ زدم بهش ولی گوشیش در دسترس نبود
بچه ها هم نگران بودن
پشت سر هم گوشیشو میگرفتیم ولی جواب نمیداد
رفتیم سمت سرویس و تک تک درارو زدیم ولی ثنا تو هیچکدومشون نبود
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۲۰.۶k
۰۷ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.