P
P'4
ا.ت روی مبل نشسته بود و به یانگ هی که گریه میکرد نگاه می کرد.
ولی دل خودش خون تر بود...
دلش میخواست برای یه مدت بره و بیاد ببینه همه چی درست شده
بخیه های روی صورتش باز شده بود و صورتش پر از خون بود
شاید شاید فقط یکم عشق لازم داشت
عشقی که فقط جونگکوک بهش داده بود
دلش میخواست گریه کنه...اما برای کی
میدونست اگر گریه کنه هیچ چیز درست نمیشه
هیچ چیز هیچ چیز
میخواست از احساساتش بگه
میخواست بگه چقدر درد داره
نه جسمی و فیزیکی بلکه روحی
شکسته بود زخمی شده بود نه تنش بلکه قلبش
یه سنگینی روی گلوش احساس میکرد روی جسمش
دکترا و پرستارا هنوز جلوی در بودن تا ا.ت رو ببرن بیمارستان چون اگه نره وبستری نشه تموم میکنه...اما مگه برای کسی مهم بود؟
(جونگکوک ) (ا.ت-)
+بلند شو برو تو اتاق به لباس درست حسابی بپوش نگو که تا آخر عمرت میخوای
با لباس بیمارستان باشی
-با منی؟
+ زود باش
-نمیخوام
+دست خودته مگه
-زندگی خودمه
جونگکوک بهش پوزخندی زد
و رفت سمتش و بغلش مرد تا ببرته ش تو اتاق
همه تعجب کردن
یانگ هی با دیدن این صحنه بلندتر گریه کرد
وقتی وارد اتاق شدن جونگکوک ا.ت رو گذاشت روی تخت(منحرف خودتی) بهش یه سیلی محکم زد و گفت«این برای احمق بازیات
یه سیلی دیگه زد این محکم تر و گفت«این برای فحشایی که بهم دادی و طور حرف زدنت
و یک سیلی دیگه زد و گفت«این برای لجبازیات
و بعد ا.ت رو محکم بغل کرد و گفت«حتما خیلی درد کشیدی
کاش لیاقتت رو داشتم
ا.ت متعجب بود اما احساس آرامش میکرد توی آغوش جونگکوک فقط عشق رد و بدر میشد نه نفرت نه درد
این آغوش پر از حرف های نا گفته بود
ا.ت توی آغوش جونگکوک آرام آرام اشک میریخت و جونگکوک متوجه میشد و فقط درک میکرد
ا.ت بلخره آروم بود
جونگکوک گفت«دیگه هیچ وقت نمیگذارم درد بکشی
"پایان"
ا.ت روی مبل نشسته بود و به یانگ هی که گریه میکرد نگاه می کرد.
ولی دل خودش خون تر بود...
دلش میخواست برای یه مدت بره و بیاد ببینه همه چی درست شده
بخیه های روی صورتش باز شده بود و صورتش پر از خون بود
شاید شاید فقط یکم عشق لازم داشت
عشقی که فقط جونگکوک بهش داده بود
دلش میخواست گریه کنه...اما برای کی
میدونست اگر گریه کنه هیچ چیز درست نمیشه
هیچ چیز هیچ چیز
میخواست از احساساتش بگه
میخواست بگه چقدر درد داره
نه جسمی و فیزیکی بلکه روحی
شکسته بود زخمی شده بود نه تنش بلکه قلبش
یه سنگینی روی گلوش احساس میکرد روی جسمش
دکترا و پرستارا هنوز جلوی در بودن تا ا.ت رو ببرن بیمارستان چون اگه نره وبستری نشه تموم میکنه...اما مگه برای کسی مهم بود؟
(جونگکوک ) (ا.ت-)
+بلند شو برو تو اتاق به لباس درست حسابی بپوش نگو که تا آخر عمرت میخوای
با لباس بیمارستان باشی
-با منی؟
+ زود باش
-نمیخوام
+دست خودته مگه
-زندگی خودمه
جونگکوک بهش پوزخندی زد
و رفت سمتش و بغلش مرد تا ببرته ش تو اتاق
همه تعجب کردن
یانگ هی با دیدن این صحنه بلندتر گریه کرد
وقتی وارد اتاق شدن جونگکوک ا.ت رو گذاشت روی تخت(منحرف خودتی) بهش یه سیلی محکم زد و گفت«این برای احمق بازیات
یه سیلی دیگه زد این محکم تر و گفت«این برای فحشایی که بهم دادی و طور حرف زدنت
و یک سیلی دیگه زد و گفت«این برای لجبازیات
و بعد ا.ت رو محکم بغل کرد و گفت«حتما خیلی درد کشیدی
کاش لیاقتت رو داشتم
ا.ت متعجب بود اما احساس آرامش میکرد توی آغوش جونگکوک فقط عشق رد و بدر میشد نه نفرت نه درد
این آغوش پر از حرف های نا گفته بود
ا.ت توی آغوش جونگکوک آرام آرام اشک میریخت و جونگکوک متوجه میشد و فقط درک میکرد
ا.ت بلخره آروم بود
جونگکوک گفت«دیگه هیچ وقت نمیگذارم درد بکشی
"پایان"
- ۲.۵k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط