اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۱۴۳
[ویو ملودی]
باید تزریق ها همین جا انجام می دادم... بخاطر فشار روی سرش فرصت زیادی نمونده بود
شروع کردم انجام دادن تزریق ها...با اتمام به سمت اورژانس بردنش.. نفس راحتی کشیدم
کلی آدم دورم جمع شده بود..از جمله آرتور..آسا دوباره با تندی اومد...این دختر جز خبر بد
چیزی نداره نفس نفس زنان گفت
آسا: دکتر باید بیاید دکتر اوه نتونستن بیان شما باید..مریض اورژانسی انجام بدید وضعش
وخیمه..زود لطفاً
با هر چقدر توان داشتم دوباره دویدم پله ها بالا رفتم به اورژانس رسیدیم.....و شروع کردم
با اتمام تمام کارا.. به سمت رختکن رفتم که ادوارد زنگ زد جواب دادم
ملودی: بله...
ادوارد: شب تو یک کلاب یک مهمونی بین شریک های من هست تو هم بیا
ملودی: باشه.. فعلآ
قطع کردم لباسم عوض کردم .. به سمت اتاق کار رفتم کیفم و گوشیم برداشتم..و با قدم هایی
از خستگی..جلوی در بیمارستان خودم رسوندم منتظر ماشینم بودم... ..که یونا و آرتور اومدن
فقط یک متر باهام فاصله داشتن ..یکی از پشت زد به شونه ام و با خنده اومد جلوم.............
هان : بیماریم به کل رفع شده.. دکتر من خوب شدم
جلو اومد و محکم بغلم کرد..پاهام از زمین جدا شد..هان بیمار من که خیلی شوخ طبع گذاشتم
زمین..بهش نگاه کردم
ملودی: تبریک میگم..تو قوی بودی و تونستی...
هان: همه اش به لطف تو بود...پدرم گفت حتماً می خواد ازت تشکر کنه
ملودی: وظیفه من بود..پدرت یک ریس جمهور که بسیار خوش قلبه من لازم نمی بینم تشکر کنه
پارت ۱۴۳
[ویو ملودی]
باید تزریق ها همین جا انجام می دادم... بخاطر فشار روی سرش فرصت زیادی نمونده بود
شروع کردم انجام دادن تزریق ها...با اتمام به سمت اورژانس بردنش.. نفس راحتی کشیدم
کلی آدم دورم جمع شده بود..از جمله آرتور..آسا دوباره با تندی اومد...این دختر جز خبر بد
چیزی نداره نفس نفس زنان گفت
آسا: دکتر باید بیاید دکتر اوه نتونستن بیان شما باید..مریض اورژانسی انجام بدید وضعش
وخیمه..زود لطفاً
با هر چقدر توان داشتم دوباره دویدم پله ها بالا رفتم به اورژانس رسیدیم.....و شروع کردم
با اتمام تمام کارا.. به سمت رختکن رفتم که ادوارد زنگ زد جواب دادم
ملودی: بله...
ادوارد: شب تو یک کلاب یک مهمونی بین شریک های من هست تو هم بیا
ملودی: باشه.. فعلآ
قطع کردم لباسم عوض کردم .. به سمت اتاق کار رفتم کیفم و گوشیم برداشتم..و با قدم هایی
از خستگی..جلوی در بیمارستان خودم رسوندم منتظر ماشینم بودم... ..که یونا و آرتور اومدن
فقط یک متر باهام فاصله داشتن ..یکی از پشت زد به شونه ام و با خنده اومد جلوم.............
هان : بیماریم به کل رفع شده.. دکتر من خوب شدم
جلو اومد و محکم بغلم کرد..پاهام از زمین جدا شد..هان بیمار من که خیلی شوخ طبع گذاشتم
زمین..بهش نگاه کردم
ملودی: تبریک میگم..تو قوی بودی و تونستی...
هان: همه اش به لطف تو بود...پدرم گفت حتماً می خواد ازت تشکر کنه
ملودی: وظیفه من بود..پدرت یک ریس جمهور که بسیار خوش قلبه من لازم نمی بینم تشکر کنه
- ۱۳.۴k
- ۱۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط