🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت307
#جلد_دوم
به سمتم حمله کرد تا خواستم عکس العملی نشون بدم دوباره موهامو دور دستش پیچید و سرم رو روی عسلی کوبید من دختر بی دست و پایی بودم هرگز آزارم به مورچه حتی نرسیده بود الان با این کیمیای شیطان صفت چیکار میتونستم بکنم؟
تنها کاری که تونستم بکنم این بود با صدای بلند اسماهورا فریاد بزنم تنها کسی که داشتم اون بود
درد بدی توی سرم پیچیده بود خون جلوی چشمام رو گرفته بود و راحت نمی تونستم نگاه کنم چند باری سرم روی عسلی کوبید و من نقش زمین شدم بالای سرم ایستاد و با اون لبخنده که روی صورتش بود گفت
_حالا وقتشه این خونه آتیش بگیره و تو توی این خونه بسوزی وخاکستر بشی!
وقتی این حرف زد به سمت آشپزخونه رفت ج نمیتونستم تکون بخورم دیگه کم کم داشتم از هوش می رفتم خوب نمیدیدم اما دیدم با فندک از آشپزخانه به سمت من میاد کیفشو برداشت از توی کیفش یه باطری کوچک توش پر بود به چیزی شبیه بنزین بیرون کشید
کنارم زانو زد و گفت
_ خداحافظ آیلین
زودتر پسرتم میفرستم پیش خودت پس تنها نمیمونی نگران نباش
اینو گفت فندک روشن کرد و من دیگه هیچی ندیدم چشمام بسته شد
#اهورا
وقتی به بیمارستان رسیدم وقتی شاهین و مثل خودم آواره و سرگردونم اونجا دیدم از سراسیمه به طرفش رفتم و پرسیدم چی شده؟
حیرون گفت
_ اینجا هیچ کسی به اسم کیمیا نیست دروغ گفته انگار!
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت307
#جلد_دوم
به سمتم حمله کرد تا خواستم عکس العملی نشون بدم دوباره موهامو دور دستش پیچید و سرم رو روی عسلی کوبید من دختر بی دست و پایی بودم هرگز آزارم به مورچه حتی نرسیده بود الان با این کیمیای شیطان صفت چیکار میتونستم بکنم؟
تنها کاری که تونستم بکنم این بود با صدای بلند اسماهورا فریاد بزنم تنها کسی که داشتم اون بود
درد بدی توی سرم پیچیده بود خون جلوی چشمام رو گرفته بود و راحت نمی تونستم نگاه کنم چند باری سرم روی عسلی کوبید و من نقش زمین شدم بالای سرم ایستاد و با اون لبخنده که روی صورتش بود گفت
_حالا وقتشه این خونه آتیش بگیره و تو توی این خونه بسوزی وخاکستر بشی!
وقتی این حرف زد به سمت آشپزخونه رفت ج نمیتونستم تکون بخورم دیگه کم کم داشتم از هوش می رفتم خوب نمیدیدم اما دیدم با فندک از آشپزخانه به سمت من میاد کیفشو برداشت از توی کیفش یه باطری کوچک توش پر بود به چیزی شبیه بنزین بیرون کشید
کنارم زانو زد و گفت
_ خداحافظ آیلین
زودتر پسرتم میفرستم پیش خودت پس تنها نمیمونی نگران نباش
اینو گفت فندک روشن کرد و من دیگه هیچی ندیدم چشمام بسته شد
#اهورا
وقتی به بیمارستان رسیدم وقتی شاهین و مثل خودم آواره و سرگردونم اونجا دیدم از سراسیمه به طرفش رفتم و پرسیدم چی شده؟
حیرون گفت
_ اینجا هیچ کسی به اسم کیمیا نیست دروغ گفته انگار!
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۰.۴k
۰۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.