My police boyfriend
My police boyfriend
Part 9
جونگ کوک: فعلا برای امروز کافیه فردا دوباره تمرین داریم یادت نره
من:ه.. هوم
جیمین:وقت تمرین تیراندازیه( خطاب به همه)
از دید بورا
پشت سر بقیه از سالن خارج شدم
محوطه تیراندازی خیلی بزرگ بود اونجا چندتا تابلو هدف قرار داشت که باید با تفنگ هدفارو میزدی
هممون ردیف شدیم
که..
یونگی:هی خانوم کوچولو .. ببینم چیکار میکنی
من: پوزخندی زدم تفنگم گرفتم و گارد گرفتم
هدف خیلی دور بود اما من کاملا روش تسلط داشتم پس جای نگرانی نبود
نفس عمیقی کشیدم و... بنگ
تیرم دقیقا خورد وسط هدف
میتونستم چهره یونگی رو ببینم که با بهت و حیرت به تابلو نگام میکرد
من:حالا کی کوچولو؟!.
یونگی:خیلی خوب.. قبوله من اشتباه کردم ولی هنوزم به پای من نمیرسی( لبخند شیطانی)
من:جدا؟! چطوره مسابقه بدیم! هوم.. ؟!.
یونگی:قبوله
از دید بورا
هردومون گارد گرفتیم و ماشرو کشیدیم
خیلی جالبه... تیر هردومون دقیقا خورد یه جا
تفنگو اوردم پایین و نیشخندی زدم
یونگی:او... پرتاب خوبی بود
جیمین:میبینم که رقیب پیدا کردی
یونگی:اونم چه رقیبی
جیمین:جونگ کوک هم شکست دادی نظرت چیه ایندفعه با من رقابت کنی؟ ( پوزخند)
من:چرا که نه...
جیمین:خیلی خوب.. و دستاش اورد جلو
من:موهام که نا مرتب شده بود درست کردم و گارد گرفتم یه ضربه زدم که سریع دستم گرفت و چرخوندم منم سریع از فرصت استفاده کردم و پام بردم زبر پاش که یهو افتاد روم
بین صورتامون فقط 1 سانت فاصله بود
تو چشای هم زل زده بودیم بعد چند ثانیه به خودم اومدم و به سمت عقب هولش دادم
جیمین:تک سرفه ای زد و گفت:برای امروز کافیه
اینو که گفت همه اعضا وایسادن
از دید بورا
من زودتر سالن ترک کردم و رفتم تو اتاقم
خیلی خسته بودم پس معطل نکردم و رفتم دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون لباسام عوض کردم حوصله نداشتم موهام خشک کنم پس همونجوری گذاشتم خودش خشک بشه یه نگا به ساعت انداختم ساعت 12 بود خیلی گشنم بود تصمیم گرفتم برم اشپزخونه و یه چیزی بخورم
Part 9
جونگ کوک: فعلا برای امروز کافیه فردا دوباره تمرین داریم یادت نره
من:ه.. هوم
جیمین:وقت تمرین تیراندازیه( خطاب به همه)
از دید بورا
پشت سر بقیه از سالن خارج شدم
محوطه تیراندازی خیلی بزرگ بود اونجا چندتا تابلو هدف قرار داشت که باید با تفنگ هدفارو میزدی
هممون ردیف شدیم
که..
یونگی:هی خانوم کوچولو .. ببینم چیکار میکنی
من: پوزخندی زدم تفنگم گرفتم و گارد گرفتم
هدف خیلی دور بود اما من کاملا روش تسلط داشتم پس جای نگرانی نبود
نفس عمیقی کشیدم و... بنگ
تیرم دقیقا خورد وسط هدف
میتونستم چهره یونگی رو ببینم که با بهت و حیرت به تابلو نگام میکرد
من:حالا کی کوچولو؟!.
یونگی:خیلی خوب.. قبوله من اشتباه کردم ولی هنوزم به پای من نمیرسی( لبخند شیطانی)
من:جدا؟! چطوره مسابقه بدیم! هوم.. ؟!.
یونگی:قبوله
از دید بورا
هردومون گارد گرفتیم و ماشرو کشیدیم
خیلی جالبه... تیر هردومون دقیقا خورد یه جا
تفنگو اوردم پایین و نیشخندی زدم
یونگی:او... پرتاب خوبی بود
جیمین:میبینم که رقیب پیدا کردی
یونگی:اونم چه رقیبی
جیمین:جونگ کوک هم شکست دادی نظرت چیه ایندفعه با من رقابت کنی؟ ( پوزخند)
من:چرا که نه...
جیمین:خیلی خوب.. و دستاش اورد جلو
من:موهام که نا مرتب شده بود درست کردم و گارد گرفتم یه ضربه زدم که سریع دستم گرفت و چرخوندم منم سریع از فرصت استفاده کردم و پام بردم زبر پاش که یهو افتاد روم
بین صورتامون فقط 1 سانت فاصله بود
تو چشای هم زل زده بودیم بعد چند ثانیه به خودم اومدم و به سمت عقب هولش دادم
جیمین:تک سرفه ای زد و گفت:برای امروز کافیه
اینو که گفت همه اعضا وایسادن
از دید بورا
من زودتر سالن ترک کردم و رفتم تو اتاقم
خیلی خسته بودم پس معطل نکردم و رفتم دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون لباسام عوض کردم حوصله نداشتم موهام خشک کنم پس همونجوری گذاشتم خودش خشک بشه یه نگا به ساعت انداختم ساعت 12 بود خیلی گشنم بود تصمیم گرفتم برم اشپزخونه و یه چیزی بخورم
۲۱.۲k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.