Part35
#Part35
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
ولی خیلی مسخره میشد از طرف کسی که دائم اس ام اس های تهدید آمیز بهت میده الان یهو همچین اس ام اسی شوکش میکنه، نه بدار فعلاً ازم بترسه!
مسیر خیلی برام نا آشنا بود فقط از روی اسم هایی که روی تابلو ها میدیدم فهمیدم شمال تهران هستیم
پارمیس راهنما زد و رفت سمت یکی از مناطق خیلی مشهوره تهران رفت تو یکی از کوچه ها و جلوی یه برج ویلا نگه داشت
توی طول مسیر هیچ کدوم حرفی نزده بودم و الان فقط سعی میکردم خونسرد باشم دقیق مثل همون لحظه که تو کافه بودیم و با حضور شیرین من آرامش داشتم همین نگاه کردنش هم به من اعتماد به نفس و آرامش داده بود
پارمیس از ماشین پیاده شد و منتظر پیاده شدن من موند
از ماشین با تردید پیاده شدم
به خودم تشر زدم
مرد باش سام به قول شیرین نر نباش مرد باش، اعتماد به نفس داشته باش نترس ترسیدن در شان یه مرد نیست
برو ببین چه خبره، تو زندگیت باید ریسک کنی، برو پسر برو... شاید حرف پارمیس واقعی باشه شاید بتونم سریعتر به مقصدم برسم
نمیخوام شیرین رو زیاد منتظر خودم بذارم
رفتیم داخل ساختمان و سوار آسانسور شدیم
طبقه ی سوم رو فشار داد انقدر به خودم تشر زده بودم که کم کم آروم شده بودم
من به خاطر خودم هم شده با این سرنوشتی که از اول برای من رقم خورده بوده مبارزه میکنم
در الکترونیکی بود رمز رو وارد کرد و در باز شد
رفتیم داخل که پارمیس با صدای بلند سلام کرد ولی کسی نبود
پارمیس_ هی اهالی محترم کجایید بابا
صدای مردونه ای رو شنیدم ولی صدای قدمی رو نشنیدم
در عوض صدای چرخیدن چرخی رو روی زمین شنیدم پارمیس به پشت سرم نگاه کرد و لبخندی زد و با صدای بلند گفت
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
ولی خیلی مسخره میشد از طرف کسی که دائم اس ام اس های تهدید آمیز بهت میده الان یهو همچین اس ام اسی شوکش میکنه، نه بدار فعلاً ازم بترسه!
مسیر خیلی برام نا آشنا بود فقط از روی اسم هایی که روی تابلو ها میدیدم فهمیدم شمال تهران هستیم
پارمیس راهنما زد و رفت سمت یکی از مناطق خیلی مشهوره تهران رفت تو یکی از کوچه ها و جلوی یه برج ویلا نگه داشت
توی طول مسیر هیچ کدوم حرفی نزده بودم و الان فقط سعی میکردم خونسرد باشم دقیق مثل همون لحظه که تو کافه بودیم و با حضور شیرین من آرامش داشتم همین نگاه کردنش هم به من اعتماد به نفس و آرامش داده بود
پارمیس از ماشین پیاده شد و منتظر پیاده شدن من موند
از ماشین با تردید پیاده شدم
به خودم تشر زدم
مرد باش سام به قول شیرین نر نباش مرد باش، اعتماد به نفس داشته باش نترس ترسیدن در شان یه مرد نیست
برو ببین چه خبره، تو زندگیت باید ریسک کنی، برو پسر برو... شاید حرف پارمیس واقعی باشه شاید بتونم سریعتر به مقصدم برسم
نمیخوام شیرین رو زیاد منتظر خودم بذارم
رفتیم داخل ساختمان و سوار آسانسور شدیم
طبقه ی سوم رو فشار داد انقدر به خودم تشر زده بودم که کم کم آروم شده بودم
من به خاطر خودم هم شده با این سرنوشتی که از اول برای من رقم خورده بوده مبارزه میکنم
در الکترونیکی بود رمز رو وارد کرد و در باز شد
رفتیم داخل که پارمیس با صدای بلند سلام کرد ولی کسی نبود
پارمیس_ هی اهالی محترم کجایید بابا
صدای مردونه ای رو شنیدم ولی صدای قدمی رو نشنیدم
در عوض صدای چرخیدن چرخی رو روی زمین شنیدم پارمیس به پشت سرم نگاه کرد و لبخندی زد و با صدای بلند گفت
۲.۹k
۲۰ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.