سرنوشت
#سرنوشت
#Part35
ویو ات
چند دیقه ای نشسته بودم و با انگشتام بازی میکردم فکرم خیلی درگیر بود چشمامو رو هم فشار دادم و سعی کردم تمام فکرای بد رو از ذهنم بریزم بیرون با تکون خوردن دستی جلو صورتم سرمو بالا اوردم که با تهیونگ چشم تو چشم شدم نگامو ازش گرفتم که گفت
ــ کجایی چندبار صدات کردم
.: ببخشید متوجه نشدم
ــ امروز چته چرا حالت گرفته اس
این بشر خنگ بود یا خودشو میزد به خنگی معلومه که بخاطر کارای اقا حالم انقد خرابه
با سردی بهش جواب دادم
.: چیزی نیس دیشب خوب نخابیدم
با یه پوزخند که میخاست منو حرص بده گفت
ــ مطمئنی چیز دیگه ای نیس
با تشر گفتم
.: نه چیزی نیس
ــ باشه
بعدم براه افتاد منم دورمو نگاه کردم این دختره ور پریده نبود
ــ رفته لباسشو بپوشه دنبالم بیا
بدون حرف دنبالش رفتم بسمت ماشینش رفت روی صندلی راننده نشست منم رفتم صندلی عقب که با اخم ساختنی گفت
ــ چرا اونجا نشستی بیا جلو بشین
با همون لحن سردم گفتم
.: اونجا جای بورا حانومه من...
هنوز حرفم تموم نشده بود که بورا بسمتمون اومد و جلو کنار تهیونگ نشست وبا عشوه ای.که حالم داشت بهم میخورد گفت
/ببخشید عزیزم خیلی منتظره شدی؟
ــ نه ماهم تازه اومدیم
بعدم ماشینو روشن کردو راه افتاد منکه کلا تو راه حرف نزدم ولی اون دختره عملی همش داشت با تهیونگ حرف میزد
وقتی رسیدیم شرکت من از اونا زودتر پیاده شدم و رفتم داخل شرکت....
#Part35
ویو ات
چند دیقه ای نشسته بودم و با انگشتام بازی میکردم فکرم خیلی درگیر بود چشمامو رو هم فشار دادم و سعی کردم تمام فکرای بد رو از ذهنم بریزم بیرون با تکون خوردن دستی جلو صورتم سرمو بالا اوردم که با تهیونگ چشم تو چشم شدم نگامو ازش گرفتم که گفت
ــ کجایی چندبار صدات کردم
.: ببخشید متوجه نشدم
ــ امروز چته چرا حالت گرفته اس
این بشر خنگ بود یا خودشو میزد به خنگی معلومه که بخاطر کارای اقا حالم انقد خرابه
با سردی بهش جواب دادم
.: چیزی نیس دیشب خوب نخابیدم
با یه پوزخند که میخاست منو حرص بده گفت
ــ مطمئنی چیز دیگه ای نیس
با تشر گفتم
.: نه چیزی نیس
ــ باشه
بعدم براه افتاد منم دورمو نگاه کردم این دختره ور پریده نبود
ــ رفته لباسشو بپوشه دنبالم بیا
بدون حرف دنبالش رفتم بسمت ماشینش رفت روی صندلی راننده نشست منم رفتم صندلی عقب که با اخم ساختنی گفت
ــ چرا اونجا نشستی بیا جلو بشین
با همون لحن سردم گفتم
.: اونجا جای بورا حانومه من...
هنوز حرفم تموم نشده بود که بورا بسمتمون اومد و جلو کنار تهیونگ نشست وبا عشوه ای.که حالم داشت بهم میخورد گفت
/ببخشید عزیزم خیلی منتظره شدی؟
ــ نه ماهم تازه اومدیم
بعدم ماشینو روشن کردو راه افتاد منکه کلا تو راه حرف نزدم ولی اون دختره عملی همش داشت با تهیونگ حرف میزد
وقتی رسیدیم شرکت من از اونا زودتر پیاده شدم و رفتم داخل شرکت....
۱۰.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.