درخواستی جیمین
درخواستی جیمین
وقتی برادر ناتنیت بود و...
ات
از دستشویی رفتم بیرون رفتم کنار جیمین نشستم
حدود نیم ساعت گذشته بود سرمو گذاشتم رو شونه های جیمین
جیمین.خسته شدی؟
ات.اره میشه بریم؟
جیمین.ارع چرا که نه..بچه ها منو ات دیگه میریم خدافظ
بقیه.خدافظ
میا.اوپاا....
ات.میا میخاست چیزی بگه که دست جیمینو کشیدم بردم بیرون سوار ماشین شدیم
ات.جیمین خونه نرو
جیمین.پس کجا برم؟
ات.نمیدونم هر جا میری فقط خونه نرو
جیمین.باشه بریم خونه خودم؟
ات.ارع
پرش زمانی خونه جیمین
جیمین.بزار من به مامان زنگ بزنم بگم شب نمیایم
ات.باشه..جیمین زنگ زد به مامان اطلاع داد
جیمین.خب پرنسس شام چی میخوری؟
ات.نمیدونم هر چی باشه
جیمین.پیتزا سفارش بدم؟
ات.اره..جیمین زنگ زد پیتزا رو بیارن
جیمین.ات چیزی شده؟
ات.نهه چیزی نشده
جیمین.مطمئنی؟ آخه داخل پاساژ که شاد بودی اما وقتی رفتیم بار یه چیزیت شد انگار کسل شدی راستشو بگو چیزی شده؟
ات.نه
جیمین.بع میا حسودی میکنی؟
ات.نه چرا باید بهش حسودی کنم؟(زر میزنه)
همین موقع صدای زنگ در اومد
جیمین.فک کنم شامو ٱوردن من باز میکنم
بعد از شام
جیمین.بدو ات
ات.اومدم..اینم خوراکی ها
جیمین.چه فیلمی بزارم؟
ات.درام
جیمین.اوکی
ات
بعداز شام به جیمین گفتم که بریم تراس میخاستم بهش بگم نمیتونستم حسمو پنهون کنم
ات.جیمین من میخام یه چیزی بهت بگم
جیمین.چی؟
ات.ببین جیمین من از بچگی کنار تو بودم تو مثل برادرمی اما یه چند وقتیه من دیگه این حس برادری رو نسبت بهت ندارم یه حس دیگه بهت دارم
چجوری بگم م من عاشقت شدم(سرشو انداخت پایین)
جیمین.فک میکردم میکردم حس من یه طرفس
ات.سریع سرشو بلند کرد تو چشمای جیمین نگاه کرد..ی یعنی تو هم....
جیمین.اره ات منم دوست دارم،عاشقتم اما فکر میکردم اگه حسمو بهت بگم ازم متنفر شی تنها دختری که حاضرم جونمو بهش بدم توئی ات..خیلی دوست دارم
ات.رفتم بغلش کردم اونم محکم منو بغل کرد..ازش جدا شدم توی چشماش که داخل تاریکی شب مثل ستاره میدرخشید نگاه کردم آروم سرشو ٱورد نزدیکم لباشو گذاشت رو لبام شروع به بوسیدنم کرد منم همراهی کردم....
بعد از چند مین ازم جدا شد
ات.ولی جیمین اگه مامان بابا راضی نبودن چی؟
جیمین.نگران نباش اگه بفهمن منو تو همو دوست داریم راضی میشن..بیا بریم داخل هوا کم کم داره سرد میشه
ات.باشه....
دستم شکست اینو یه بار نوشتم پاک شد الان دوباره نوشتم😫
شما هم حمایت کنین
وقتی برادر ناتنیت بود و...
ات
از دستشویی رفتم بیرون رفتم کنار جیمین نشستم
حدود نیم ساعت گذشته بود سرمو گذاشتم رو شونه های جیمین
جیمین.خسته شدی؟
ات.اره میشه بریم؟
جیمین.ارع چرا که نه..بچه ها منو ات دیگه میریم خدافظ
بقیه.خدافظ
میا.اوپاا....
ات.میا میخاست چیزی بگه که دست جیمینو کشیدم بردم بیرون سوار ماشین شدیم
ات.جیمین خونه نرو
جیمین.پس کجا برم؟
ات.نمیدونم هر جا میری فقط خونه نرو
جیمین.باشه بریم خونه خودم؟
ات.ارع
پرش زمانی خونه جیمین
جیمین.بزار من به مامان زنگ بزنم بگم شب نمیایم
ات.باشه..جیمین زنگ زد به مامان اطلاع داد
جیمین.خب پرنسس شام چی میخوری؟
ات.نمیدونم هر چی باشه
جیمین.پیتزا سفارش بدم؟
ات.اره..جیمین زنگ زد پیتزا رو بیارن
جیمین.ات چیزی شده؟
ات.نهه چیزی نشده
جیمین.مطمئنی؟ آخه داخل پاساژ که شاد بودی اما وقتی رفتیم بار یه چیزیت شد انگار کسل شدی راستشو بگو چیزی شده؟
ات.نه
جیمین.بع میا حسودی میکنی؟
ات.نه چرا باید بهش حسودی کنم؟(زر میزنه)
همین موقع صدای زنگ در اومد
جیمین.فک کنم شامو ٱوردن من باز میکنم
بعد از شام
جیمین.بدو ات
ات.اومدم..اینم خوراکی ها
جیمین.چه فیلمی بزارم؟
ات.درام
جیمین.اوکی
ات
بعداز شام به جیمین گفتم که بریم تراس میخاستم بهش بگم نمیتونستم حسمو پنهون کنم
ات.جیمین من میخام یه چیزی بهت بگم
جیمین.چی؟
ات.ببین جیمین من از بچگی کنار تو بودم تو مثل برادرمی اما یه چند وقتیه من دیگه این حس برادری رو نسبت بهت ندارم یه حس دیگه بهت دارم
چجوری بگم م من عاشقت شدم(سرشو انداخت پایین)
جیمین.فک میکردم میکردم حس من یه طرفس
ات.سریع سرشو بلند کرد تو چشمای جیمین نگاه کرد..ی یعنی تو هم....
جیمین.اره ات منم دوست دارم،عاشقتم اما فکر میکردم اگه حسمو بهت بگم ازم متنفر شی تنها دختری که حاضرم جونمو بهش بدم توئی ات..خیلی دوست دارم
ات.رفتم بغلش کردم اونم محکم منو بغل کرد..ازش جدا شدم توی چشماش که داخل تاریکی شب مثل ستاره میدرخشید نگاه کردم آروم سرشو ٱورد نزدیکم لباشو گذاشت رو لبام شروع به بوسیدنم کرد منم همراهی کردم....
بعد از چند مین ازم جدا شد
ات.ولی جیمین اگه مامان بابا راضی نبودن چی؟
جیمین.نگران نباش اگه بفهمن منو تو همو دوست داریم راضی میشن..بیا بریم داخل هوا کم کم داره سرد میشه
ات.باشه....
دستم شکست اینو یه بار نوشتم پاک شد الان دوباره نوشتم😫
شما هم حمایت کنین
۱۱.۸k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.