نویسندهجیتن
نویسنده:جیتن
مترجم و ویرایشگر:فیونا
اگر دیگران از تجربیات من مطلع میشدند، آیا فکر میکردند دیوانهام؟ برای اولینبار در زندگیام، حس کوچک بودن و عدم کنترل داشتم. دستم را به مشت درآوردم و به دیوار کوبیدم.
آن شب بیخوابی سپری شد. تنها چیزی که میتوانستم انجام دهم این بود که به سقف خیره شوم. افکار خالی در ذهنم جولان میدادند. نمیتوانستم از آنچه که تجربه کرده بودم سر در بیاورم، بنابراین فقط آنها را به عنوان کابوس رد کردم. شما را از هر گونه پیشرفتهای آینده مطلع خواهم کرد. نیاز دارم که جایی برای بیان افکارم داشته باشم. نمیخواهم بر روی پسرم فشار بیاورم، بنابراین اینجا افکارم را مینویسم. از توجه شما سپاسگزارم، قدردانی میکنم.
در این روزها برایم سخت شده که غذا بخورم. به جز خوراک گوشت خوکی که با شان خوردم، اشتهای زیادی برای چیزی نداشتهام. وزن زیادی از دست دادهام که از روی فرم لاغرم مشخص است. خواب خوبی هم نداشتهام. با وجود اینها، تمام تلاش خود را میکنم تا قوی بمانم. واقعاً معتقدم که شان و من از این وضعیت عبور خواهیم کرد.
وقتی شان در طول شب به خواب رفت، تصمیم گرفتم برای اولین بار در مدتی دوباره به رانندگی امتحان کنم. تا آن زمان، برای جا به جا شدن یا پیادهروی کرده بودم یا با وسایل حمل و نقل عمومی سفر میکردم، اما میدانستم که نمیتوانم برای همیشه از رانندگی فرار کنم. آن شب، ما از ماشین الیزا استفاده کرده بودیم، بنابراین میتوانستم از ماشین خودم استفاده کنم. به سمت پارکینگ رفتم و سوار ماشین شدم. کلید را در جعبه دنده گذاشتم و آرام آرام چرخاندن آن را شروع کردم تا صدای موتور را بشنوم. نفس عمیقی کشیدم، دنده را در حالت عقب قرار دادم و از پارکینگ خارج شدم.
ادامه دارد...
مترجم و ویرایشگر:فیونا
اگر دیگران از تجربیات من مطلع میشدند، آیا فکر میکردند دیوانهام؟ برای اولینبار در زندگیام، حس کوچک بودن و عدم کنترل داشتم. دستم را به مشت درآوردم و به دیوار کوبیدم.
آن شب بیخوابی سپری شد. تنها چیزی که میتوانستم انجام دهم این بود که به سقف خیره شوم. افکار خالی در ذهنم جولان میدادند. نمیتوانستم از آنچه که تجربه کرده بودم سر در بیاورم، بنابراین فقط آنها را به عنوان کابوس رد کردم. شما را از هر گونه پیشرفتهای آینده مطلع خواهم کرد. نیاز دارم که جایی برای بیان افکارم داشته باشم. نمیخواهم بر روی پسرم فشار بیاورم، بنابراین اینجا افکارم را مینویسم. از توجه شما سپاسگزارم، قدردانی میکنم.
در این روزها برایم سخت شده که غذا بخورم. به جز خوراک گوشت خوکی که با شان خوردم، اشتهای زیادی برای چیزی نداشتهام. وزن زیادی از دست دادهام که از روی فرم لاغرم مشخص است. خواب خوبی هم نداشتهام. با وجود اینها، تمام تلاش خود را میکنم تا قوی بمانم. واقعاً معتقدم که شان و من از این وضعیت عبور خواهیم کرد.
وقتی شان در طول شب به خواب رفت، تصمیم گرفتم برای اولین بار در مدتی دوباره به رانندگی امتحان کنم. تا آن زمان، برای جا به جا شدن یا پیادهروی کرده بودم یا با وسایل حمل و نقل عمومی سفر میکردم، اما میدانستم که نمیتوانم برای همیشه از رانندگی فرار کنم. آن شب، ما از ماشین الیزا استفاده کرده بودیم، بنابراین میتوانستم از ماشین خودم استفاده کنم. به سمت پارکینگ رفتم و سوار ماشین شدم. کلید را در جعبه دنده گذاشتم و آرام آرام چرخاندن آن را شروع کردم تا صدای موتور را بشنوم. نفس عمیقی کشیدم، دنده را در حالت عقب قرار دادم و از پارکینگ خارج شدم.
ادامه دارد...
- ۳.۳k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط