عمارت کیم تهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۴۰
_کوک...
دست میونگ رو بگیر و ببر شهر
و دیگه هیچوقت پشت سرتو نگاه نکن
منو سعی کن براي هميشه فراموش کنی
باشه؟
کوک:چ..چی میگی؟خل شدی؟
_آره...بزار تو درد خودم بمیرم کوک.
کوک:رفیق بدرد همین چیزا میخوره
تو غصه و غم تو شادی و خوشحالی
باید پیش هم باشن
_من به حقت هیچ رفاقتی نکردم
کوک:ول...
_کوک...برو،برای همیشه دست میونگ رو بگیر و برو
کوک:تهی..
_برو(با داد)
اینو گفتم و کوک با بغض از اتاق رفت بیرون
*از زبان کوک*
وارد اتاق میونگ شدم
میونگ سریع اومد سمتم و گفت
میونگ:کوک...چیشده؟خوبی؟
_میونگ...برو وسایلت رو جمع کن
بریم شهر
میونگ:چ_چی؟...الان؟
_آره
میونگ:چی شده کوک؟
_رفتیم شهر همچی رو برات توضیح میدم
میونگ:اتفاقی افتاده؟
_گفتم تو شهر بهت توضیح میدم(با داد)
میونگ گریه کنان رفت به سمت کمدش و با یه ساک پر از لباس اومد سمتم
میونگ:لباسهای جفتمون رو جمع کردم
بلند شدم و دستش رو گرفتم
_بریم...
میونگ:با...با ته خداحافظی نمیکنی؟
_از قبل انجامش دادم..از طرف تو هم خداحافظی کردم
میونگ:ولی اون خیلی برام زحمت کشید تو این چند سال زشته اگه نرم ب..
_میونگ....ساکت باش..تهیونگ الان حالش خوب نیست.
میونگ:تو چت شده؟(با گریه)
منن...من باهات نمیام
محکم بغلش کردم و گفتم
_ببخشید منو میونگ...تو نمیدونی دارم چه زجری میکشم
میونگ:باید سر من خالیش کنی؟
_ببخشید...ببخشید..
میونگ با گریه از بغلم اومد بیرون و دستام رو گرفت
و دوتایی از عمارت رفتیم بیرون
_پایان فصل اول عمارت کیم تهیونگ_
#پارت_۴۰
_کوک...
دست میونگ رو بگیر و ببر شهر
و دیگه هیچوقت پشت سرتو نگاه نکن
منو سعی کن براي هميشه فراموش کنی
باشه؟
کوک:چ..چی میگی؟خل شدی؟
_آره...بزار تو درد خودم بمیرم کوک.
کوک:رفیق بدرد همین چیزا میخوره
تو غصه و غم تو شادی و خوشحالی
باید پیش هم باشن
_من به حقت هیچ رفاقتی نکردم
کوک:ول...
_کوک...برو،برای همیشه دست میونگ رو بگیر و برو
کوک:تهی..
_برو(با داد)
اینو گفتم و کوک با بغض از اتاق رفت بیرون
*از زبان کوک*
وارد اتاق میونگ شدم
میونگ سریع اومد سمتم و گفت
میونگ:کوک...چیشده؟خوبی؟
_میونگ...برو وسایلت رو جمع کن
بریم شهر
میونگ:چ_چی؟...الان؟
_آره
میونگ:چی شده کوک؟
_رفتیم شهر همچی رو برات توضیح میدم
میونگ:اتفاقی افتاده؟
_گفتم تو شهر بهت توضیح میدم(با داد)
میونگ گریه کنان رفت به سمت کمدش و با یه ساک پر از لباس اومد سمتم
میونگ:لباسهای جفتمون رو جمع کردم
بلند شدم و دستش رو گرفتم
_بریم...
میونگ:با...با ته خداحافظی نمیکنی؟
_از قبل انجامش دادم..از طرف تو هم خداحافظی کردم
میونگ:ولی اون خیلی برام زحمت کشید تو این چند سال زشته اگه نرم ب..
_میونگ....ساکت باش..تهیونگ الان حالش خوب نیست.
میونگ:تو چت شده؟(با گریه)
منن...من باهات نمیام
محکم بغلش کردم و گفتم
_ببخشید منو میونگ...تو نمیدونی دارم چه زجری میکشم
میونگ:باید سر من خالیش کنی؟
_ببخشید...ببخشید..
میونگ با گریه از بغلم اومد بیرون و دستام رو گرفت
و دوتایی از عمارت رفتیم بیرون
_پایان فصل اول عمارت کیم تهیونگ_
۱۰.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.