مالکیت خونین p

مالکیت خونین p7
نرا: "بالاخره فهمیدی، نه؟"

شیزوکو مستقیم توی چشم‌های نرا نگاه کرد. دیگه نیازی نبود که تظاهر کنه. اون نمی‌دونست که دقیقاً چی بینشون در حال شکل‌گیریه، اما یه چیز رو با قطعیت حس می‌کرد: نرا با هیچ‌کس دیگه‌ای که تا حالا دیده بود فرق داشت.

شیزوکو: "شاید…"

این جواب برای نرا کافی بود. اون می‌دونست که برنده شده، اما این فقط شروع یه بازی جدید بود، یه بازی که حالا شیزوکو هم بخشی ازش بود.
نرا با دقت به چشمای شیزوکو خیره شد. اون جوابی که می‌خواست رو گرفته بود. شیزوکو هنوز کامل تسلیم نشده بود، اما دیگه نمی‌خواست فرار کنه. این برای نرا کافی بود. اما اینجا پایان ماجرا نبود—بلکه شروع یه چیز جدید بود.

نرا یه قدم جلوتر رفت، اونقدر نزدیک که فاصله بینشون تقریباً از بین رفت. شیزوکو پلک نزد، اما نفسش برای یه لحظه حبس شد.

نرا: "پس دیگه قصد فرار نداری؟"
شیزوکو نگاهش رو ازش برنداشت. یه لحظه سکوت بینشون موند، یه سکوت پر از تنش، پر از چیزی که هنوز اسم نداشت. بعد، خیلی آروم، شیزوکو سرش رو کمی به نشونه‌ی "نه" تکون داد.

لبخند محوی روی لب‌های نرا نشست. اون برنده شده بود، اما برای اولین بار، حس می‌کرد که این برد فقط برای خودش نیست—انگار یه چیز عمیق‌تر بینشون در حال شکل‌گیری بود.

نرا: "خوبه… چون دیگه نمی‌ذارم بری."

و این جمله، مثل یه قول بود. یه قولی که هم هیجان‌انگیز بود، هم خطرناک. شیزوکو اینو حس کرد، اما برای اولین بار، ازش نترسید.
شیزوکو نگاهش رو از نرا برنداشت. اون نمی‌دونست دقیقاً چه احساسی داره، اما یه چیز رو می‌فهمید—نرا برای اون فقط یه دشمن قدیمی یا یه رقیب نبود. حالا، یه چیزی بینشون تغییر کرده بود.

اون دیگه از این حس فرار نمی‌کرد. شاید هنوزم نمی‌تونست اعتراف کنه، اما حداقل، دیگه خودش رو گول نمی‌زد.
نرا انگار متوجه شده بود که توی ذهن شیزوکو چی می‌گذره. اون هنوز لبخند محوی روی لب‌هاش داشت، اما توی نگاهش یه چیزی بود… یه چیزی که باعث شد قلب شیزوکو یه لحظه محکم‌تر بزنه.

نرا: "داری بهش فکر می‌کنی، مگه نه؟"

شیزوکو اخم کرد. "به چی؟"

نرا یه قدم جلوتر اومد، فاصله‌شون رو کمتر کرد. "به اینکه چرا دیگه نمی‌خوای فرار کنی."
شیزوکو نفسش رو توی سینه حبس کرد. نرا، مثل همیشه، دقیقاً اصل ماجرا رو می‌دید. اما این بار، شیزوکو نمی‌خواست بحث رو عوض کنه یا انکار کنه.

شیزوکو: "شاید…"

نرا: "شاید؟" اون سرش رو کمی کج کرد. "یا واقعاً…؟"

شیزوکو نفس عمیقی کشید. اون هنوز مطمئن نبود، اما یه چیزو می‌دونست—این بازی دیگه یه بازی ساده نبود. این یه چیز جدید بود، یه چیزی که شیزوکو تا حالا تجربه نکرده بود.
دیدگاه ها (۰)

مالکیت خونین p8 شیزوکو همیشه عادت داشت که عقب نکشه، همیشه یه...

مالکیت خونین p9 نرا هنوز داشت نگاهش می‌کرد، آروم، منتظر. انگ...

مالیکیت خونین p6شیزوکو با اینکه بدنش دیگه مقاومتی نشون نمی‌د...

مالکیت خونین p5قلب شیزوکو داشت محکم توی سینه‌ش می‌کوبید، اما...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

دوست داشتن چیزی شبیه به گم شدنهتوی یه آدم دیگهحالا هرچی کسی ...

پارت : ۴۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط