the devil made me do it part4 👠🥼💋💉
the devil made me do it part4 👠🥼💋💉
از زبان ا/ت
صدای پاشنه های بلند کفشای تق تقیه مسئول بخش مون که بیشتر منو یاد ناظمای مدرسه مینداخت می اومد فهمیدم که بهش گفتن من اینجا دارم چه غلطی میکنم فهمیدم که پشت در دسشویی که اونجا بودم ایستاده
دستگیره درو گرفت اما در باز نشد
علامت مسئول بخش زنان روانی ×
×: این درو باز کن ات
+: و اگه باز نکنم چی؟
×: اون وقت مجبور میشم به مدت سه ماه بندازمت انفرادی به اتاق تاریک و کوچیک
+: من همیشه تو یه اتاق تاریک و کوچیک خودمو محبوس کردم
×: منظورت اون عقل کوچیکته؟
تو از اولشم یه اشتباه بودی (وقتی اینو گفت خاطرات لعنتیم یدفه به سرت رعد و برق برگشتن به سرم وقتی پدرم سرم داد می زد و میگفت
تو از اولشم یه اشتباه بودی... باید همون موقع که هنوز به سلول بودی مادرت میکشتت تو نباید هیچ وقت به دنیا می اومدی اگه سقط شده بودی الان مجبور نبودی این همه بدبختی بکشی
هرچی به سرت میاد تقصیر خودته ا/ت
وقتی اینو گفت از رو در توالت فرنگی پاشدم و قفل درو باز کردم و اومدم بیرون
+: امریه؟
×: آفرین دختر خوب
حالا برو پیش بقیه دخترا تا به فرشته ی نجاتت نگفتم بهت شوک الکتریکی وصل کنه
وقتی جمله ی آخرش رو گفت به نیشخندی گوشه ی لبم نشست با نگاهی از رو تمسخر بهش خیره شدم بعد همراه نگهبانا رفتم پیش اون احمقای کدن کیتی همون دختره ی هرز*ه هم اونجا بود
وقتی پامو گذاشتم تو سالن همه بهم خیره شدن انگار جن دیدن البته فرقی با جنم نداشتم اما فرق شیطان با جن کلیه
+: چتونه؟ نکنه دلتون یه مشت و مال حسابی میخواد؟
برین سر کارتون احمقای هرز*ه (بلند و لاتی ایشون قلدر تیمارستانن)
وقتی اینو گفتم همه با ترس برگشتن سر کار خودشون ولی صدای ویز ویز درگوشی شون اعصابمو خط خطی می کرد چون می دونستم درباره ی من حرف می زنن
وقتی داشتم می رفتم سمت میز خودم که پاکت سیگارمو بردارم و یکی دیگه بکشم کیتی خانوم اومد پیشم
کیتی: ا/ت جونم... (زر نزن)
+: چی می خوای هرز*ه؟
کیتی: می دونستی دیشب که تو بستری بودی منو اربابت برد تو سلولش؟ (وقتی اینو گفت دیگه تمام حواسم رفت بهش تا ببینم باز چه دروغایی می خواد سرو هم کنه تحویلم بده)
می دونی باهم چیکار کردیم: اون بهم گفت که دیگه تورو فراموش کرده چون براش چیزی بجز یه دردسر نیستی
تو برده ی پدرش بودی و حالا هم اون بخاطر همین بهم گفت که بهت اطلاع بدم تو فقط مثل مامانت یه جند*ه ای (تا جمله ی آخرش رو گفت یه مشت محکم خوابوندم تو صورتش که افتاد رو زمین و از لبش خون اومد و گوشه ی چشش کمی کبود شد)
+: یه بار دیگه حرفتو تکرار کن تا یه مشت دیگه بخوابونم تو اون طرف صورتت یا دماغ خوشگلتو بشکنم
کیتی از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت: مادر جند*ت...
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان ا/ت
صدای پاشنه های بلند کفشای تق تقیه مسئول بخش مون که بیشتر منو یاد ناظمای مدرسه مینداخت می اومد فهمیدم که بهش گفتن من اینجا دارم چه غلطی میکنم فهمیدم که پشت در دسشویی که اونجا بودم ایستاده
دستگیره درو گرفت اما در باز نشد
علامت مسئول بخش زنان روانی ×
×: این درو باز کن ات
+: و اگه باز نکنم چی؟
×: اون وقت مجبور میشم به مدت سه ماه بندازمت انفرادی به اتاق تاریک و کوچیک
+: من همیشه تو یه اتاق تاریک و کوچیک خودمو محبوس کردم
×: منظورت اون عقل کوچیکته؟
تو از اولشم یه اشتباه بودی (وقتی اینو گفت خاطرات لعنتیم یدفه به سرت رعد و برق برگشتن به سرم وقتی پدرم سرم داد می زد و میگفت
تو از اولشم یه اشتباه بودی... باید همون موقع که هنوز به سلول بودی مادرت میکشتت تو نباید هیچ وقت به دنیا می اومدی اگه سقط شده بودی الان مجبور نبودی این همه بدبختی بکشی
هرچی به سرت میاد تقصیر خودته ا/ت
وقتی اینو گفت از رو در توالت فرنگی پاشدم و قفل درو باز کردم و اومدم بیرون
+: امریه؟
×: آفرین دختر خوب
حالا برو پیش بقیه دخترا تا به فرشته ی نجاتت نگفتم بهت شوک الکتریکی وصل کنه
وقتی جمله ی آخرش رو گفت به نیشخندی گوشه ی لبم نشست با نگاهی از رو تمسخر بهش خیره شدم بعد همراه نگهبانا رفتم پیش اون احمقای کدن کیتی همون دختره ی هرز*ه هم اونجا بود
وقتی پامو گذاشتم تو سالن همه بهم خیره شدن انگار جن دیدن البته فرقی با جنم نداشتم اما فرق شیطان با جن کلیه
+: چتونه؟ نکنه دلتون یه مشت و مال حسابی میخواد؟
برین سر کارتون احمقای هرز*ه (بلند و لاتی ایشون قلدر تیمارستانن)
وقتی اینو گفتم همه با ترس برگشتن سر کار خودشون ولی صدای ویز ویز درگوشی شون اعصابمو خط خطی می کرد چون می دونستم درباره ی من حرف می زنن
وقتی داشتم می رفتم سمت میز خودم که پاکت سیگارمو بردارم و یکی دیگه بکشم کیتی خانوم اومد پیشم
کیتی: ا/ت جونم... (زر نزن)
+: چی می خوای هرز*ه؟
کیتی: می دونستی دیشب که تو بستری بودی منو اربابت برد تو سلولش؟ (وقتی اینو گفت دیگه تمام حواسم رفت بهش تا ببینم باز چه دروغایی می خواد سرو هم کنه تحویلم بده)
می دونی باهم چیکار کردیم: اون بهم گفت که دیگه تورو فراموش کرده چون براش چیزی بجز یه دردسر نیستی
تو برده ی پدرش بودی و حالا هم اون بخاطر همین بهم گفت که بهت اطلاع بدم تو فقط مثل مامانت یه جند*ه ای (تا جمله ی آخرش رو گفت یه مشت محکم خوابوندم تو صورتش که افتاد رو زمین و از لبش خون اومد و گوشه ی چشش کمی کبود شد)
+: یه بار دیگه حرفتو تکرار کن تا یه مشت دیگه بخوابونم تو اون طرف صورتت یا دماغ خوشگلتو بشکنم
کیتی از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت: مادر جند*ت...
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۸.۸k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.