شراب سرخ پارت ۳۷🍷
شراب سرخ پارت ۳۷🍷
#red_wine 🍷
با بغض و غضب لب زدم:نمیخوام بشنومش..
پیشانیاش را روی پیشانیام قرار داد:اما من نیاز دارم تو بشنویم ، من نمیتونم جز تو با کس دیگهای باشم ، بعد مدتها دختری پیدا شده که تونسته تمام حس های مردانهام رو بیدار کنه ، کسی که از خود بیخودم میکنه ، کسی که تنش درست قاب بدن منه ، باب میل منه ، مال منه ، چطور میتونم به تن بکر و ناب تو با تنی که معلوم نیست چه دست های کثیفی لمسش کردن خیانت کنم.
کیم کسی نبود که بخواهد خودش را به من اثبات کند یا کسی نبود که بخواهد به کسی اشتباهش را توضیح دهد یا بخواهد با دروغ فتنهای را هپلی هاپول کند..
او یک مرد بود! برای رابطهاش با من ارزش قائل میشد برخلاف حرفایی که از بقیه شنیده بودم و میگفتن او به کسی تعهد نمیدهد..
اما او به من ، دختر دشمنش ، دختری که بکارتش را دریده بود تعهد داشت... تعهد داد...
انگشتم را بین شیار های عضلهای سیکس پک اش سوق دادم و آنها را به نرمی نوازش کردم و گفتم:منو از اینجا ببر نمیتونم نفس بکشم..
اشک گوشه چشمم را پاک کرد و گفت:میبرمت جایی که حال قشنگتو بهتر کنه..
_کجا؟
ساعت یک بامداد را نشان میداد..
خمیازهای کشیدم و رو به تهیونگ که درحال رانندگی بود پرسیدم:هنوزم نمیگی کجا میخوایم بریم؟
لبخندی زد اما حرفی نزد.
لعنت! این لبخند های گاه بی گاهاش چه بود رسما قصد کرده بود مرا شیفته خودش کند.
مانده بودم! او که لبخند به این قشنگی دارد؛ چرا همش اخمالود و بی اعصاب است ؟!
اما از حق نگذریم اخم به ابهت و مردانگی اش اضافه میکرد!
وارد قسمت خاکی جاده شدیم و صدای ویراژ کلی ماشین بود که به گوش میرسید تکیهام را گرفتم و با بهت به تهیونگ که همچنان لبخند زده بود نگاه کردم : اوه خدای من تهیونگ تو...
برگشتم و دوباره حمایش بزرگ ماشین ها نگاه کرد..
محوطهای وسیع که با کلی پروژکتور سرتاسرش نوپردازی شده بود.
کلی ماشین لوکس و لاکچری که چراغ میدادن و با سرعت دور خودشون میچرخیدن.
با همان لبخند جذابش گفت:به رالی وحشت خوش اومدی.
حیرت زده سمتش چرخیدم ..
#red_wine 🍷
با بغض و غضب لب زدم:نمیخوام بشنومش..
پیشانیاش را روی پیشانیام قرار داد:اما من نیاز دارم تو بشنویم ، من نمیتونم جز تو با کس دیگهای باشم ، بعد مدتها دختری پیدا شده که تونسته تمام حس های مردانهام رو بیدار کنه ، کسی که از خود بیخودم میکنه ، کسی که تنش درست قاب بدن منه ، باب میل منه ، مال منه ، چطور میتونم به تن بکر و ناب تو با تنی که معلوم نیست چه دست های کثیفی لمسش کردن خیانت کنم.
کیم کسی نبود که بخواهد خودش را به من اثبات کند یا کسی نبود که بخواهد به کسی اشتباهش را توضیح دهد یا بخواهد با دروغ فتنهای را هپلی هاپول کند..
او یک مرد بود! برای رابطهاش با من ارزش قائل میشد برخلاف حرفایی که از بقیه شنیده بودم و میگفتن او به کسی تعهد نمیدهد..
اما او به من ، دختر دشمنش ، دختری که بکارتش را دریده بود تعهد داشت... تعهد داد...
انگشتم را بین شیار های عضلهای سیکس پک اش سوق دادم و آنها را به نرمی نوازش کردم و گفتم:منو از اینجا ببر نمیتونم نفس بکشم..
اشک گوشه چشمم را پاک کرد و گفت:میبرمت جایی که حال قشنگتو بهتر کنه..
_کجا؟
ساعت یک بامداد را نشان میداد..
خمیازهای کشیدم و رو به تهیونگ که درحال رانندگی بود پرسیدم:هنوزم نمیگی کجا میخوایم بریم؟
لبخندی زد اما حرفی نزد.
لعنت! این لبخند های گاه بی گاهاش چه بود رسما قصد کرده بود مرا شیفته خودش کند.
مانده بودم! او که لبخند به این قشنگی دارد؛ چرا همش اخمالود و بی اعصاب است ؟!
اما از حق نگذریم اخم به ابهت و مردانگی اش اضافه میکرد!
وارد قسمت خاکی جاده شدیم و صدای ویراژ کلی ماشین بود که به گوش میرسید تکیهام را گرفتم و با بهت به تهیونگ که همچنان لبخند زده بود نگاه کردم : اوه خدای من تهیونگ تو...
برگشتم و دوباره حمایش بزرگ ماشین ها نگاه کرد..
محوطهای وسیع که با کلی پروژکتور سرتاسرش نوپردازی شده بود.
کلی ماشین لوکس و لاکچری که چراغ میدادن و با سرعت دور خودشون میچرخیدن.
با همان لبخند جذابش گفت:به رالی وحشت خوش اومدی.
حیرت زده سمتش چرخیدم ..
۴۶۲
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.