برای اولین بار توی عمرم حالت کلافگی و سردرگمی رو توی چشما
برای اولین بار توی عمرم حالت کلافگی و سردرگمی رو توی چشمای بابا میدیدم
+بابا...دارم نگران میشم نمیخوای چیزی بگی
نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه
سریع گفت
-آوا ... 3ماهه بارداره
بعد از 50 روز یه شوک دیگه
لب زدم
+وای وای وای
دستامو روی صورت گذاشتم و چندبار بالا و پایین کشیدم
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت
نمیدونستم گریه کنم یا بخندم
طولی نکشید که کف دستام خیس اشک شد
اخه الان چرا
صدای تحلیل رفته بابا به گوشم رسید
-رضا میخوام کامل به حرفام گوش کنی...تو رو به روح برادرت اروم بمون تا حرفامو بزنم و بعد هر داد و قالی خواستی راه بنداز
دستی به لبش کشید
-غیرتت میزاره بچه برادرت بی سایه پدر یا زیر سایه یه نامرد بزرگ شه؟ بیا با خودمون رو راست باشیم رضا ، اوا زندگیشو دوس داشت قبول برادرتم دوست داشت اونم قبول ولی خانوادش راضی میشن که دختره دسته گله جوونشون به این جوونی مجرد بمونه؟حقم دارن تا کی بمونن به پای ...
نتونست ادامه بده و و لباشو روی هم گذاشت تا بغضش نترکه
بی صدا یه گوله اشک از کنار گونش سر خورد
+بابا؟
چند ثانیه بعد بغضشو فرو برد
اینو میشد از روی بالا و پایین شدن گلوش فهمید
-میخوام مردونگی کنی رضا...تا وقتی که به دنیا اومد کنارشون بمون...بعد اگه خواستی میتونی ازش جدا شی فقط 6ماه
سرمو به شدت بالا اوردم
دیگه از اشکام خبری نبود
داد زدم
+میفهمی داری چی میگی؟
-تو زیر قسم رفتی که آروم باشی
+ده آخه تو میزاری من آروم باشم لامصب...داری حق زندگی رو از هردومون میگیری دستاموروی صورتم کشیدم اروم ترولی همچنان عصبی ادامه داد
+یعنی تو اینقد من و اونو پست دیدی که داری شبیه دوتا وسیله در موردمون حرف میزنی؟ احساسات من هیچ اونو در نظر نمیگیری؟بچشو به دنیا بیاره و بعد هری؟بابا میفهمی چی ازم میخوای؟اوا تو شرایط حساسیه تو یکی دیگه بهش شوک نده لعنتی
جمله آخرمودادزدم
صدای زنگ و تق تق کوبیده شدن در میومد
بی حرف بلند شدم و کفشامو پوشیده نپوشیده از خونه بیرون زدم
جلوی در معصومه با نگرانی ایستاده بود
با چشمای به خون نشستم نگاه گذرایی بش انداختم از کنارش گذشتم
تحمل فضا اونقد برام سخت بود که نمیتونستم صبر کنم تا آسانسور بیاد
یه ضرب 3 طبقه پله رو پایین رفتم و از ساختمون خارج شدم
+بابا...دارم نگران میشم نمیخوای چیزی بگی
نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه
سریع گفت
-آوا ... 3ماهه بارداره
بعد از 50 روز یه شوک دیگه
لب زدم
+وای وای وای
دستامو روی صورت گذاشتم و چندبار بالا و پایین کشیدم
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت
نمیدونستم گریه کنم یا بخندم
طولی نکشید که کف دستام خیس اشک شد
اخه الان چرا
صدای تحلیل رفته بابا به گوشم رسید
-رضا میخوام کامل به حرفام گوش کنی...تو رو به روح برادرت اروم بمون تا حرفامو بزنم و بعد هر داد و قالی خواستی راه بنداز
دستی به لبش کشید
-غیرتت میزاره بچه برادرت بی سایه پدر یا زیر سایه یه نامرد بزرگ شه؟ بیا با خودمون رو راست باشیم رضا ، اوا زندگیشو دوس داشت قبول برادرتم دوست داشت اونم قبول ولی خانوادش راضی میشن که دختره دسته گله جوونشون به این جوونی مجرد بمونه؟حقم دارن تا کی بمونن به پای ...
نتونست ادامه بده و و لباشو روی هم گذاشت تا بغضش نترکه
بی صدا یه گوله اشک از کنار گونش سر خورد
+بابا؟
چند ثانیه بعد بغضشو فرو برد
اینو میشد از روی بالا و پایین شدن گلوش فهمید
-میخوام مردونگی کنی رضا...تا وقتی که به دنیا اومد کنارشون بمون...بعد اگه خواستی میتونی ازش جدا شی فقط 6ماه
سرمو به شدت بالا اوردم
دیگه از اشکام خبری نبود
داد زدم
+میفهمی داری چی میگی؟
-تو زیر قسم رفتی که آروم باشی
+ده آخه تو میزاری من آروم باشم لامصب...داری حق زندگی رو از هردومون میگیری دستاموروی صورتم کشیدم اروم ترولی همچنان عصبی ادامه داد
+یعنی تو اینقد من و اونو پست دیدی که داری شبیه دوتا وسیله در موردمون حرف میزنی؟ احساسات من هیچ اونو در نظر نمیگیری؟بچشو به دنیا بیاره و بعد هری؟بابا میفهمی چی ازم میخوای؟اوا تو شرایط حساسیه تو یکی دیگه بهش شوک نده لعنتی
جمله آخرمودادزدم
صدای زنگ و تق تق کوبیده شدن در میومد
بی حرف بلند شدم و کفشامو پوشیده نپوشیده از خونه بیرون زدم
جلوی در معصومه با نگرانی ایستاده بود
با چشمای به خون نشستم نگاه گذرایی بش انداختم از کنارش گذشتم
تحمل فضا اونقد برام سخت بود که نمیتونستم صبر کنم تا آسانسور بیاد
یه ضرب 3 طبقه پله رو پایین رفتم و از ساختمون خارج شدم
۹.۹k
۱۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.