چرا زودتر پیدایش نکردم
چرا زودتر پیدایش نکردم
پارت آخر( امشب شب آخره😂)
از ویو ات
یک ماهی میشه با کوک قرار میزارم و زندگی میکنم ( ازدواج نکردن بدونید بعد برو ادامه رو بخون)
این چند روز خیلی حالت تهوع داشتم ولی به کوک نگفتم
داشتیم صبحانه میخوریم حالم بهم خورد
کوک نگران شد
مستقیم رفتم تو دستشویی 😂 بالا آوردم
کوک گفت ات خوب باید بریم دکتر
گفتم نه خوبم
گفت همین الان آماده شو بریم زود
گفتم کوک
گفت حرفی نباشه تا عصبانی نشدم
از ویو ات
رفتم آماده شدم و رفتیم سنوگرافی
آزمایش دادم گفت چند ساعت دیگه آماده میشه کوک براش کار پیش آمد بخاطر همین رفت کمپانی
که یهو پرستار صدام زد گفت خانم جئون ات لطفا بیایید
گفتم بله
گفت بهتون تبریک میگم باردار شدید
وقتی گفت خیلی خوشحال شدم رفتم خرید
کردم که امشب کوک رو سوپراز کنم
(قبلش بگم که ات جریان رو به خانوادش گفت و قبول کردن ازدواج کنن ولی هنوز ازدواج نکردن )
شب
کوک آمد خونه چراغ خاموش کردم
کوک گفت ات کجایی چرا چراغ خاموشه که یهو روشن کردم گفتم کوککککک بابا شدی برگه رو نشونش دادم ( ببخشید من رمانتیک بازی بلد نیستم😐)
کوک شکه شد ولی بعد چند دقیقه گفت راست میگی
گفتم اره خوشحال نشدی ( با حالت کیوت)
گفت چی من من دارم میمرم از خوشحالی این حرفو نزن باید زود ازدواج کنیم
گفتم اره
بعد کار های منحرف شد😐 حوصله ندارم
چند روز بعد
روز عروسی خانواده ات و کوک بودن و موافقت کردن و ازدواج کردن و بعد چند ماه یک دختر کوچولو به دنیا اوردن🙂💜🐰
قصه ی ما به سر رسید ات همش خواب میدید 😂😂
خوبه این شکلی
ولی الکی گفتم خواب نبود 😂
پارت آخر( امشب شب آخره😂)
از ویو ات
یک ماهی میشه با کوک قرار میزارم و زندگی میکنم ( ازدواج نکردن بدونید بعد برو ادامه رو بخون)
این چند روز خیلی حالت تهوع داشتم ولی به کوک نگفتم
داشتیم صبحانه میخوریم حالم بهم خورد
کوک نگران شد
مستقیم رفتم تو دستشویی 😂 بالا آوردم
کوک گفت ات خوب باید بریم دکتر
گفتم نه خوبم
گفت همین الان آماده شو بریم زود
گفتم کوک
گفت حرفی نباشه تا عصبانی نشدم
از ویو ات
رفتم آماده شدم و رفتیم سنوگرافی
آزمایش دادم گفت چند ساعت دیگه آماده میشه کوک براش کار پیش آمد بخاطر همین رفت کمپانی
که یهو پرستار صدام زد گفت خانم جئون ات لطفا بیایید
گفتم بله
گفت بهتون تبریک میگم باردار شدید
وقتی گفت خیلی خوشحال شدم رفتم خرید
کردم که امشب کوک رو سوپراز کنم
(قبلش بگم که ات جریان رو به خانوادش گفت و قبول کردن ازدواج کنن ولی هنوز ازدواج نکردن )
شب
کوک آمد خونه چراغ خاموش کردم
کوک گفت ات کجایی چرا چراغ خاموشه که یهو روشن کردم گفتم کوککککک بابا شدی برگه رو نشونش دادم ( ببخشید من رمانتیک بازی بلد نیستم😐)
کوک شکه شد ولی بعد چند دقیقه گفت راست میگی
گفتم اره خوشحال نشدی ( با حالت کیوت)
گفت چی من من دارم میمرم از خوشحالی این حرفو نزن باید زود ازدواج کنیم
گفتم اره
بعد کار های منحرف شد😐 حوصله ندارم
چند روز بعد
روز عروسی خانواده ات و کوک بودن و موافقت کردن و ازدواج کردن و بعد چند ماه یک دختر کوچولو به دنیا اوردن🙂💜🐰
قصه ی ما به سر رسید ات همش خواب میدید 😂😂
خوبه این شکلی
ولی الکی گفتم خواب نبود 😂
۵۲.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.