Part 11
و به سمت اتاق یونا رفتم
یونا:ساراااا چرا انقدر دیر اومد ی حوصلم سر رفتتت
سارا:ببخشید قشنگم یک کاری برام پیش اومد بخاطر همین نتونستم زود بیام
یونا:باشه باباییم چه کاریت داشته؟
سارا:برای یک مسئله کاری بود اوکی؟خوب بیا بازی کنیم چه بازی کنیم؟
یونا:اممم عروسک بازی دوست دارم
سارا:باشه
(بعد چند مین )
خدمتکار:خانوم وقت شامه بیاییند سر میز شام
سارا:ام زود گذشت باشه الان میایم
به سمت میز غذا خوری رفتیم و کنار یونا نشستم
سارا:یونا از کدوم غذا میخوای؟
یونا،:از این سوپ و رامیون میخوام
سارا مقداری سوپ و رامیون برای یونا ریخت
( بعد از چند مین )
سارا :خوب یونا باید بریم بخوابیم
یونا: باشه (تهیونگ بوس کرد)باباییی شبت بخیر من میرم که بخوابممم
ته:باشه خواب های خوب ببینی
(چونمیخوام زود فیک پیش بره فلش میزنیم به هفته بعدی)
هفته بعدی : حدود یک هفتس دارم فکر میکنم تهیونگ دوست دارم یا نه و قراره که امروز بهش بگم
(قراره پارت بعدی اسمارت باشه)
با اینکه لایک ها نرسید ولی گذاشتم
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.