پارت سه عاشقم باش

پارت سه عاشقم باش

به سمت ادرسی که نیکا دادحرکت کردم ، بعد مدتی رسیدم. وقتی رسیدم تعداد زیادی از بچه ها رسیده بودن
چند ساعت بعد:

00:22

ارسلان: مامان بدرک که بابا بزرگم وصیت کرده من قبل مرگش باید ازدواج کنم
ارسلان: ولم کنید خستم از همتون
دیانا: یهو درو باز کرد ترسیدم .... امممم آقا ارسلان سرویس بهداشتی کجا؟

(راستی بچه هایی که ارسلان رو نمی شناختند مثل دیانا باهاش اشنا شده بودن)
ارسلان: همین گوشه
دیانا: ممنون
ارسلان : خواهش
دیانا: خیلی ترسیده بودم رفتم دستم و شستم اومدم پایین نشستم که ارسلان هم اومد روبروم نشست غم تو چشاش پر بود منم کنجکاو که باید می‌پرسیدم... ناراحتی؟
ارسلان: از ناراحت بودنم گذشته
دیانا: هع همه مشکلات زندگی دارن (با بغض)
ارسلان: ناراحتتون کردم؟
دیانا : نه ... من سه تا خواهر دارم یکی سرطان داشت که فوت کرد یکی هر روز با یک نفر یکی فقط منتظر من بمیرم یه داداش دارم اونم میخواد من بمیرم همشون می‌خوان من سر به تن من نباشه تنها زندگی میکنم
ارسلان: ببخشید منم که مشکلات خودم دارم بابا بزرگم وصیت کرده قبل مرگش باید ازدواج کنم من عاشق یه نفرم اونم فرانسه هیچ دختری هم نیست که ببرم به خانوادم نشون بدم بعد 5 ماه بره
دیانا : امیدوارم مشکلات همه درست بشه
ارسلان: ایشالا
نیکا : خوب باهم گرم گرفتین تازه این دوست متین که از آلمان اومده
دیانا : باهاشون آشنا شدم فقط نمی‌دونستم از آلمان اومده
تولد تموم شد که اومدم برم خونه یکدفعه یکی صدام کرد
ارسلان:.....
دیدگاه ها (۰)

عاشقم باش پارت چهاردر حال رفتن بودم که یک نفر صدام زدارسلان:...

عاشقم باش پارت پنجبعد ده دقیقه به خونه ای که رفته بودم رسیدی...

عاشقم باش پارت۲دیانا: از خواب بیدار شدم گوشیم برداشتم دیدم س...

رمان عاشقم باش پارت 1از خواب پادم رفتم دستو صورتمو شستم ک یه...

رمان بغلی من پارت ۷۹ارسلان: براش یه سری چیزا براش فرستادم دی...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط