Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁶⁶
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
با یه فنجون قهوه روی پله حياط نشسته بودم و یه گربه سفید پشمالو رو ناز میکردم چند باری اومده بود در خونه براش غذا داده بودم فک کنم عادت کرده بود خیلی گربه نازی هست همونی به گربه ها آلرژی داره وگرنه با خودم میبردمش داخل خونه.
یهو صدای باز شدن در حیاط زهره ام رو ترکوند، دستم از نوازش گربه ثابت ایستاد نگاهم مات موند و عصبانیت نگاهش رو اول از هر چیزی توی چشماش ديدم.
اخمی که داشت اونقدر عمیق بود که ناخودآگاه ته دلم رو خالی کرد.
جلوتر اومد، نگاهش صاف روی من بود و خشم و کینه رو واضح از نگاهش میخوندم، آروم گفت:
تهیونگ: چرا از سوراخت نمیای بیرون موش کوچولی مجبورم کردی خودم بیام.
ابرو انداخت بالا و ادامه حرفش رو گفت:
تهیونگ: مگه به خودت شک داری یا کاری کردی که اینجوری رنگ باختی.
یه قدم دیگه نزدیک شد و محکم و خشدار گفت:
تهیونگ: هیچ ارفاقی در حقت نميکنم ا/ت.
بیشتر ماتم برد و دستام از ترس میلرزیدن.
ناخودآگاه از جام بلند شدم و قدمی به عقب برداشتم که یهو بازوم رو کشید، بی تعادل شدم و پرت شدم تو سينه اش،فقط فهمیدم نفسم حبس شده و لب هام داغ و مچاله شده...
باورم نميشد دلشت توی خونه همونی جایی که همه بهم میگفتن عروس منو میبوسيد.
از ترس مردم و زنده شدم و روی شونه اش ضربه میزدم تا عقب بره یه وقت، همونی نیاد تا ببینمون.
یهو خودشو عقب کشید ولی رهام نکرد،با عصبانیت ریزی زمزمه کرد:
تهیونگ: چرا هرچی زنگ میزنم بی جواب میمونن؟!.
سرم رو انداختم پایین و نالیدم:
ا/ت: ولم کن الان همونی میاد.
محکم تکونم داد:
تهیونگ: چرا دانشگاه نیومدی؟!.
چشمام رو بستم:
ا/ت: برو عقب لطفا یه وقت همونی میاد می بینمتمون.
تهیونگ: جواب منو بده ا/ت
ا/ت: نمیتونستم بیام.
تهیونگ: چرا؟!.
ا/ت: چون....
چونه ام لرزید:
ا/ت: چون ازت میترسیدم.
پوزخندی زد و در حالی که نگاهش توی چشمام میچرخید با تمسخر لب زد:
تهیونگ: اگه میترسیدی دهن لقی نمیکردی درست میگم؟!.
ا/ت: مجبور شدم.
چشماش رو ریز کرد.
ا/ت: پیام که دادی کِی بیام خونت عمه اونو خوند،سوال پیچم کرد،منم نتونستم دروغ بگم.
با صدای همونی که گفت" عروس کجایی" سریع منو رها کرد.
ا/ت: تو حیاطم الان میام.
داشتم میرفتم که دستم رو از پشت گرفت.
تهیونگ: به عمه خانمت بگو تو کار ما دخالت نکنه. موضوع رو فهمید که فهمید، به نفع همه ست زیپ دهنشو بکشه.
دستمو از توی دستش درآوردم و پشت بهش کردم بدون نگاه کردن بهش و تعارف کردنش به خونه سریع رفتم داخل..
ادامش تو کامنت
ₚₐᵣₜ⁶⁶
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
با یه فنجون قهوه روی پله حياط نشسته بودم و یه گربه سفید پشمالو رو ناز میکردم چند باری اومده بود در خونه براش غذا داده بودم فک کنم عادت کرده بود خیلی گربه نازی هست همونی به گربه ها آلرژی داره وگرنه با خودم میبردمش داخل خونه.
یهو صدای باز شدن در حیاط زهره ام رو ترکوند، دستم از نوازش گربه ثابت ایستاد نگاهم مات موند و عصبانیت نگاهش رو اول از هر چیزی توی چشماش ديدم.
اخمی که داشت اونقدر عمیق بود که ناخودآگاه ته دلم رو خالی کرد.
جلوتر اومد، نگاهش صاف روی من بود و خشم و کینه رو واضح از نگاهش میخوندم، آروم گفت:
تهیونگ: چرا از سوراخت نمیای بیرون موش کوچولی مجبورم کردی خودم بیام.
ابرو انداخت بالا و ادامه حرفش رو گفت:
تهیونگ: مگه به خودت شک داری یا کاری کردی که اینجوری رنگ باختی.
یه قدم دیگه نزدیک شد و محکم و خشدار گفت:
تهیونگ: هیچ ارفاقی در حقت نميکنم ا/ت.
بیشتر ماتم برد و دستام از ترس میلرزیدن.
ناخودآگاه از جام بلند شدم و قدمی به عقب برداشتم که یهو بازوم رو کشید، بی تعادل شدم و پرت شدم تو سينه اش،فقط فهمیدم نفسم حبس شده و لب هام داغ و مچاله شده...
باورم نميشد دلشت توی خونه همونی جایی که همه بهم میگفتن عروس منو میبوسيد.
از ترس مردم و زنده شدم و روی شونه اش ضربه میزدم تا عقب بره یه وقت، همونی نیاد تا ببینمون.
یهو خودشو عقب کشید ولی رهام نکرد،با عصبانیت ریزی زمزمه کرد:
تهیونگ: چرا هرچی زنگ میزنم بی جواب میمونن؟!.
سرم رو انداختم پایین و نالیدم:
ا/ت: ولم کن الان همونی میاد.
محکم تکونم داد:
تهیونگ: چرا دانشگاه نیومدی؟!.
چشمام رو بستم:
ا/ت: برو عقب لطفا یه وقت همونی میاد می بینمتمون.
تهیونگ: جواب منو بده ا/ت
ا/ت: نمیتونستم بیام.
تهیونگ: چرا؟!.
ا/ت: چون....
چونه ام لرزید:
ا/ت: چون ازت میترسیدم.
پوزخندی زد و در حالی که نگاهش توی چشمام میچرخید با تمسخر لب زد:
تهیونگ: اگه میترسیدی دهن لقی نمیکردی درست میگم؟!.
ا/ت: مجبور شدم.
چشماش رو ریز کرد.
ا/ت: پیام که دادی کِی بیام خونت عمه اونو خوند،سوال پیچم کرد،منم نتونستم دروغ بگم.
با صدای همونی که گفت" عروس کجایی" سریع منو رها کرد.
ا/ت: تو حیاطم الان میام.
داشتم میرفتم که دستم رو از پشت گرفت.
تهیونگ: به عمه خانمت بگو تو کار ما دخالت نکنه. موضوع رو فهمید که فهمید، به نفع همه ست زیپ دهنشو بکشه.
دستمو از توی دستش درآوردم و پشت بهش کردم بدون نگاه کردن بهش و تعارف کردنش به خونه سریع رفتم داخل..
ادامش تو کامنت
۷.۵k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.