وقتی رئیست تبدیل به دد..یت میشه
وقتی رئیست تبدیل به دد..یت میشه
part_7
«پارت قبل>
جونگکوک: وقتی تنها بودیم میتونی جونگکوک صدام کنی من دیگه میرم
بعد از اتاق رفت منو با کلی سوال تنها گذاشت
_ _ _ _ _ _ _ _
چشمامو بستم ولی همیشه داشتم فکر میکردم یعنی کسی که با چوب زد توی سرم نقشه تهیونگ بود نفسم بالا نمیومد از تخت بلند شدمو رفتم کنار پنجره وایستادم و بعد پنجره رو باز کردم
من میدونم کار تهیونگه آخه تنها کسی بود که فقط منو اذیت میکرد دیگه تصمیم خودم گرفتم اصلا بهش فکر نمیکنم میخوام زندگی جدید شروع کنم زندگی که بتونم خوشحال باشم نه مثل زندگی قبلیم که فقط گریه میکردم از اتاق رفتم پایین جونگکوک روی مبل نشسته بود وقتی منو از پله ها دید بلند شد
جونگکوک: حالت خوب شده میخوای بری
ات: اره باز ممنونم اگه نمیومدی معلوم نبود چه اتفاقی برای من میوفتاد
جونگکوک: به بادیگاردم گفتم تو رو برسون
ات: نه نمیخواد خودم میرم
جونگکوک: چرا انقدر لجبازی
ات: واقعا اینطور فکر میکنی
من دیگه میرم به بادیگاردت هم بگو که نميخواد بیاد
جونگکوک: هر جور دوست داری
ویو ات
از خونه جونگکوک اومدم بیرون رفتم سمت خونه خودم
ویو جونگکوک
گوشیم زنگ خورد مثل همیشه تهیونگ بود
جونگکوک: الو سلام تهیونگ
تهیونگ: کوک ات اومد
جونگکوک: گفت میخواد بره خونه فقط اگه اومد باز اذیتش نکن گناه داره
تهیونگ: تو نميخواد نگران ات باشی باز ممنونم بابت کمکت
جونگکوک: کاری نکردم اگه کاری داشتی زنگ بزن
تهیونگ: باش(گوشی رو قطع کردم)
ویو ات
دیگه رسیدم خونه پشت در بودم یعنی الان توی خونه اگه هم باشه مهم نیست کلید رو درآوردم و درو باز کردم چراغ رو روشن کردم بله درست حدس زدم دقیقا روی مبل نشسته بود
تهیونگ: به به خوش اومدی
بهش توجهی نکردم و رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم که....
#فیک #چندپارتی #تکپارتی #رمان
#جونگکوک #بی_تی_اس #تهیونگ #بنگتن_بویز
♪تارا♪
لایک کامنت زیاد باشه🤗❤️
part_7
«پارت قبل>
جونگکوک: وقتی تنها بودیم میتونی جونگکوک صدام کنی من دیگه میرم
بعد از اتاق رفت منو با کلی سوال تنها گذاشت
_ _ _ _ _ _ _ _
چشمامو بستم ولی همیشه داشتم فکر میکردم یعنی کسی که با چوب زد توی سرم نقشه تهیونگ بود نفسم بالا نمیومد از تخت بلند شدمو رفتم کنار پنجره وایستادم و بعد پنجره رو باز کردم
من میدونم کار تهیونگه آخه تنها کسی بود که فقط منو اذیت میکرد دیگه تصمیم خودم گرفتم اصلا بهش فکر نمیکنم میخوام زندگی جدید شروع کنم زندگی که بتونم خوشحال باشم نه مثل زندگی قبلیم که فقط گریه میکردم از اتاق رفتم پایین جونگکوک روی مبل نشسته بود وقتی منو از پله ها دید بلند شد
جونگکوک: حالت خوب شده میخوای بری
ات: اره باز ممنونم اگه نمیومدی معلوم نبود چه اتفاقی برای من میوفتاد
جونگکوک: به بادیگاردم گفتم تو رو برسون
ات: نه نمیخواد خودم میرم
جونگکوک: چرا انقدر لجبازی
ات: واقعا اینطور فکر میکنی
من دیگه میرم به بادیگاردت هم بگو که نميخواد بیاد
جونگکوک: هر جور دوست داری
ویو ات
از خونه جونگکوک اومدم بیرون رفتم سمت خونه خودم
ویو جونگکوک
گوشیم زنگ خورد مثل همیشه تهیونگ بود
جونگکوک: الو سلام تهیونگ
تهیونگ: کوک ات اومد
جونگکوک: گفت میخواد بره خونه فقط اگه اومد باز اذیتش نکن گناه داره
تهیونگ: تو نميخواد نگران ات باشی باز ممنونم بابت کمکت
جونگکوک: کاری نکردم اگه کاری داشتی زنگ بزن
تهیونگ: باش(گوشی رو قطع کردم)
ویو ات
دیگه رسیدم خونه پشت در بودم یعنی الان توی خونه اگه هم باشه مهم نیست کلید رو درآوردم و درو باز کردم چراغ رو روشن کردم بله درست حدس زدم دقیقا روی مبل نشسته بود
تهیونگ: به به خوش اومدی
بهش توجهی نکردم و رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم که....
#فیک #چندپارتی #تکپارتی #رمان
#جونگکوک #بی_تی_اس #تهیونگ #بنگتن_بویز
♪تارا♪
لایک کامنت زیاد باشه🤗❤️
۲۲.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.