پارت 129 : از پشت دستمامو بست و منو تو ماشین نشوند . نایک
پارت 129 : از پشت دستمامو بست و منو تو ماشین نشوند . نایکا ببین چیکارم کردی ... ببین به چه روزی افتادم ....چرا با قلبم اینجوری میکنی .
( خودم )
گریه میکردم وحشتناک . . . . . از ته دلم تنها بودم .
قلبم خالی شده بود و فقط نفرت و حسرت موند . اشکامو پاک کردم . با زور قرص خوابم برد .
فردا بیدار شدم . با وی قرار گذاشتم تو کافه همیشگی .
چشمام پف کرده بود .
دو ساعت با یخ داشتم پف چشمام میخوابوندم که معلوم نشه چقدر گریه کردم .
چشمام عادی شده بود . خودمو توی ایینه نگا کردم ... نایکا چی تصور میکردی چی گیرت اومد ....
اشک تو چشمام جمع شد .... ببین با زندگیت چطوری بازیت دادن . . . تف تو این زندگی واقعا تف ... اشک هامو پاک کردم و رفتم لباس پوشیدم .
یک لباس سفید استین بلند پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ .
رفتم تو کافه . هنوز نیومده بود .
منتظر موندم تا بیاد . بلاخره اومد .
نشست .
خیلی اعصابم بهم ریخته بود یک متجاوز جلوم نشسته بود .
بیست دقیقه گذشت .
گفت : ن نایکا خوبی ؟؟؟ من : وی خوب گوش بده ببین چی میگم ..... پاتو از زندگی من بکش بیرون دارم خیلی جدی میگم تو باید منو فراموش کنی منم تورو فراموش میکنم . . . . همه چی تموم شد دیگه ما هیچ رابطه ای نداریم . ... تو اصلا خواب نیستی و خیلی واقعی داری اینا رو میشنوی .... هیچ وقت نزدیکم نشو .
بلند شدم و رفتم خونه .
تمام راه عصبی بودم و فحش میدادم به خودم و اون عوضیا .
( وی )
وقتی رفت اشک هام اجازه درک کردن همچین کلمه هایی رو نداد و بی اختیار ریختن .
قلبم و زیر پاش انداخت و هر چقدر دوست داشت لگد زد . ماسک سیاه رو زدم و از اونجا زدم بیرون . تمام راه هنگ بودم که چی میگفت .
رسیدم خونه خودم . رفتم تو و درو بستم .
خیلی بلند داد زدم و گفتم : نننههههههههههه .
لیوان و پرت کردم اون ور که شکست . سرمو به سمت چپ کچ کردم و خندیدم .
گفتم : اره تو شکستی منم شکستم .
داغون شدم .
دستام میلرزیدن . رفتم تو اتاق . زدم ایینه رو شکستم .
تو ام شکستی ....
بلند خیلی وحشتناک گریه کردم . یکی از اون شیشه هارو برداشتم .
روی پشت دستم اسمشو نوشتم . تمام انگشتام همه جاش .
دستام خون میومد .
روی تخت دراز کشیدم . نایکاااااا ... شیشه ای که تو درست توی قلبم فرو بردی بیشتر از زخم روی دستامه .
بلند بلند گریه میکردم .
خودمو بغل کردم . نکن اینکارو ... چرا باید فراموشت کنم ... همش داشتم گریه میکردم که خوابم برد .
یک روز پیش
نچ
چرا شوگا و جیمین نمیاین .
هرچقدر زنگ میزنم جواب نمیدن پس کجان ؟؟؟!
رفتم خونه شوگا حتما اونجان .
زنگ خونه رو زدم .
نه اینجا هم نیستم حتما خونه جیمین .
رفتم سمت خونه جیمین .
در باز بود .
رفتم تو .
همه چی شکسته بود و قطره های خون روی زمین بود . بانگرانی گفتم : جیمینننن .
رفتم تو اتاقش که با صحنه ای که دیدم شکه شدم . جیمییییننن .
( خودم )
گریه میکردم وحشتناک . . . . . از ته دلم تنها بودم .
قلبم خالی شده بود و فقط نفرت و حسرت موند . اشکامو پاک کردم . با زور قرص خوابم برد .
فردا بیدار شدم . با وی قرار گذاشتم تو کافه همیشگی .
چشمام پف کرده بود .
دو ساعت با یخ داشتم پف چشمام میخوابوندم که معلوم نشه چقدر گریه کردم .
چشمام عادی شده بود . خودمو توی ایینه نگا کردم ... نایکا چی تصور میکردی چی گیرت اومد ....
اشک تو چشمام جمع شد .... ببین با زندگیت چطوری بازیت دادن . . . تف تو این زندگی واقعا تف ... اشک هامو پاک کردم و رفتم لباس پوشیدم .
یک لباس سفید استین بلند پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ .
رفتم تو کافه . هنوز نیومده بود .
منتظر موندم تا بیاد . بلاخره اومد .
نشست .
خیلی اعصابم بهم ریخته بود یک متجاوز جلوم نشسته بود .
بیست دقیقه گذشت .
گفت : ن نایکا خوبی ؟؟؟ من : وی خوب گوش بده ببین چی میگم ..... پاتو از زندگی من بکش بیرون دارم خیلی جدی میگم تو باید منو فراموش کنی منم تورو فراموش میکنم . . . . همه چی تموم شد دیگه ما هیچ رابطه ای نداریم . ... تو اصلا خواب نیستی و خیلی واقعی داری اینا رو میشنوی .... هیچ وقت نزدیکم نشو .
بلند شدم و رفتم خونه .
تمام راه عصبی بودم و فحش میدادم به خودم و اون عوضیا .
( وی )
وقتی رفت اشک هام اجازه درک کردن همچین کلمه هایی رو نداد و بی اختیار ریختن .
قلبم و زیر پاش انداخت و هر چقدر دوست داشت لگد زد . ماسک سیاه رو زدم و از اونجا زدم بیرون . تمام راه هنگ بودم که چی میگفت .
رسیدم خونه خودم . رفتم تو و درو بستم .
خیلی بلند داد زدم و گفتم : نننههههههههههه .
لیوان و پرت کردم اون ور که شکست . سرمو به سمت چپ کچ کردم و خندیدم .
گفتم : اره تو شکستی منم شکستم .
داغون شدم .
دستام میلرزیدن . رفتم تو اتاق . زدم ایینه رو شکستم .
تو ام شکستی ....
بلند خیلی وحشتناک گریه کردم . یکی از اون شیشه هارو برداشتم .
روی پشت دستم اسمشو نوشتم . تمام انگشتام همه جاش .
دستام خون میومد .
روی تخت دراز کشیدم . نایکاااااا ... شیشه ای که تو درست توی قلبم فرو بردی بیشتر از زخم روی دستامه .
بلند بلند گریه میکردم .
خودمو بغل کردم . نکن اینکارو ... چرا باید فراموشت کنم ... همش داشتم گریه میکردم که خوابم برد .
یک روز پیش
نچ
چرا شوگا و جیمین نمیاین .
هرچقدر زنگ میزنم جواب نمیدن پس کجان ؟؟؟!
رفتم خونه شوگا حتما اونجان .
زنگ خونه رو زدم .
نه اینجا هم نیستم حتما خونه جیمین .
رفتم سمت خونه جیمین .
در باز بود .
رفتم تو .
همه چی شکسته بود و قطره های خون روی زمین بود . بانگرانی گفتم : جیمینننن .
رفتم تو اتاقش که با صحنه ای که دیدم شکه شدم . جیمییییننن .
۷۶.۳k
۰۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.