★سختی★
★سختی★
پارت ۱۴...
درحال دویدن بود که یه نفر محکم به با**سن**ش ضربه زد.
اون فرد سریع از کنارش رد شد و وقتی سرشو برگردوند با لبخند کثیفی به جونگکوک چشمک زد.
همون پسره بود که دیشب مجبورش کرده بود جلوی همه لباساشو عوض کنه.
دستاش از عصبانیت مشت شده بود اما چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
***
بعد از چند ساعت ورزش استقامتي بالاخره بهشون اجازه استراحت داده شد.
جونگکوک خودشو روی اولین تخته سنگ انداخت و چشماشو بست.
چند ثانیه بعد با حس تاریک شدن محیط چشماشو باز کرد و اون عوضی رو به همراه دوتا از دوستاش دید که با یه لبخند بهش خیره شدن.
پسر: چطوری جونگکوک؟
به اطراف نگاه کرد چرا هیچکس اونجا نبود؟
چرا همه چیز خیلی ترسناک بود؟
اینبار دیگهتلاشی برای پوشوندن ترسش نکرد و با چشایی که در معرض خیس شدن بود ایستاد.
خواست از کنارشون رد بشه که آرنجش اسیر یه دست بزرگ شد.
نگاهشو به صورت خونسرد اون پسر داد.
ادامه دارد...
پارت ۱۴...
درحال دویدن بود که یه نفر محکم به با**سن**ش ضربه زد.
اون فرد سریع از کنارش رد شد و وقتی سرشو برگردوند با لبخند کثیفی به جونگکوک چشمک زد.
همون پسره بود که دیشب مجبورش کرده بود جلوی همه لباساشو عوض کنه.
دستاش از عصبانیت مشت شده بود اما چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
***
بعد از چند ساعت ورزش استقامتي بالاخره بهشون اجازه استراحت داده شد.
جونگکوک خودشو روی اولین تخته سنگ انداخت و چشماشو بست.
چند ثانیه بعد با حس تاریک شدن محیط چشماشو باز کرد و اون عوضی رو به همراه دوتا از دوستاش دید که با یه لبخند بهش خیره شدن.
پسر: چطوری جونگکوک؟
به اطراف نگاه کرد چرا هیچکس اونجا نبود؟
چرا همه چیز خیلی ترسناک بود؟
اینبار دیگهتلاشی برای پوشوندن ترسش نکرد و با چشایی که در معرض خیس شدن بود ایستاد.
خواست از کنارشون رد بشه که آرنجش اسیر یه دست بزرگ شد.
نگاهشو به صورت خونسرد اون پسر داد.
ادامه دارد...
۴.۲k
۰۲ آبان ۱۴۰۳