Part:46
Part:46
"ادامه فلش بک"
در اون سکوت صدای تپش قلب های امیلی به همراه ضرب پای جیمین شنیده میشد، که هر دو آنها منتظر حرفی بودن که خانم سانتورو قرار بود بزنه.
-حتما باید جلد دیگهای هم از این کتاب باشه!
بعد از اینکه این حرف از زبون اون زن شنیده شد بلافاصله این جیمین بود که حرفش رو زد.
-نه، فقط یکی بود.
خانم سانتورو کمی مضطرب بود، کمی روی پای چپش فشار آورد و خم شد.
بعد هم حرف آخرش رو زد.
-بسیار خب، آقای جوان شما میتونید این کتاب رو بردارید.
جیمین نیشخندی زد، که از چشمان امیلی دور نموند.
داشت حرص میخورد و این کاملا برای دو فرد روبهروش قابل مشاهده بود.
امیلی فقط یک چیز قبل رفتنش از اونجا گفت که کاملا واضح از طرف جیمین شنیده شد.
-عوضی!
"پایان فلش بک"
دختر با یادآوری اون حرف آخری که زده بود کمی شرمنده شد، البته فقط به خاطر اینکه اون فرد دوست تهیونگ بود.
وگرنه اون موقع خیلی عصبانی بود، و حالا هم که بهش فکر میکرد تا بهش حرفی نمیزد اصلا آروم نمیگرفت.
از اون طرف، تهیونگ با چشم های گرد شده به چیزی که جیمین تعریف کرده بود واکنش نشون داده بود.
اون این چهره از امیلی رو ندیده بود، و به نظرش یک امیلی حاضر جواب که عصبانی هم هست باید خیلی بامزه باشه.
-حتما باید این امیلی رو ملاقات کنم!
تهیونگ با هیجان ولی بی اراده افکارش رو بیان کرد.
ولی با صورت اخمالو امیلی مواجه شد.
- حتی فکرشم نکن.
نمیدونست چرا اون دختر این جوری رفتار کرد، اما امیلی هیچ منظوری نداشت، اون فقط از اون اخلاقش که خیلی بیپروا عمل میکنه و به قول خودش پررو میشه بدش میاومد و دلش نمیخواست اون رو هم به تهیونگ نشون بده.
به هر حال یکم باعث دلخوری تهیونگ شده بود، و خودش هم متوجه بود. اما فعلا کاری از دستش بر نمیاومد.
پس دوباره به کار قبلش برگشت، نگاه کردن به بیرون.
بعد از کمی رانندگی که توسط جیمین انجام شد، به یک مکانی رسیدن که کمی برای امیلی آشنا به نظر میرسید.
ماشین رو کمی دورتر پارک کردن و شروع به راه رفتن کردن جوری که امیلی بین تهیونگ و جیمین قرار داشت.
به خونه اول که رسیدن، امیلی به اون دو پسر که حالا کنار هم ایستاده بودن نگاهی انداخت، جیمین نسبت به تهیونگ قد کوتاه تری داشت، ولی قطعا چیزی از زیبایاش کم نکرده بود، حالا که فکر میکرد شاید آسیاییها هم خیلی جذاب باشن.
ولی همچنان که نظارهگر دو دوست بود، به این فکر میکرد که هنوز تهیونگ براش جذاب تره.
سرش رو به دو طرف تکون داد تا حواسش سر جاش بشینه.
و با کنجکاوی به اون دو تا که حالا بهش نگاه میکردن چشم دوخت.
-خب باید از اولین خونه شروع کنیم.
اون جیمین بود که کاری که قرار بود انجام بدن رو برای امیلی بازگو کرد.
حالا وقتش بود تا ته و توی ماجرا رو دربیارن، و از صحت همه چی مطمئن بشن.
----------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
"ادامه فلش بک"
در اون سکوت صدای تپش قلب های امیلی به همراه ضرب پای جیمین شنیده میشد، که هر دو آنها منتظر حرفی بودن که خانم سانتورو قرار بود بزنه.
-حتما باید جلد دیگهای هم از این کتاب باشه!
بعد از اینکه این حرف از زبون اون زن شنیده شد بلافاصله این جیمین بود که حرفش رو زد.
-نه، فقط یکی بود.
خانم سانتورو کمی مضطرب بود، کمی روی پای چپش فشار آورد و خم شد.
بعد هم حرف آخرش رو زد.
-بسیار خب، آقای جوان شما میتونید این کتاب رو بردارید.
جیمین نیشخندی زد، که از چشمان امیلی دور نموند.
داشت حرص میخورد و این کاملا برای دو فرد روبهروش قابل مشاهده بود.
امیلی فقط یک چیز قبل رفتنش از اونجا گفت که کاملا واضح از طرف جیمین شنیده شد.
-عوضی!
"پایان فلش بک"
دختر با یادآوری اون حرف آخری که زده بود کمی شرمنده شد، البته فقط به خاطر اینکه اون فرد دوست تهیونگ بود.
وگرنه اون موقع خیلی عصبانی بود، و حالا هم که بهش فکر میکرد تا بهش حرفی نمیزد اصلا آروم نمیگرفت.
از اون طرف، تهیونگ با چشم های گرد شده به چیزی که جیمین تعریف کرده بود واکنش نشون داده بود.
اون این چهره از امیلی رو ندیده بود، و به نظرش یک امیلی حاضر جواب که عصبانی هم هست باید خیلی بامزه باشه.
-حتما باید این امیلی رو ملاقات کنم!
تهیونگ با هیجان ولی بی اراده افکارش رو بیان کرد.
ولی با صورت اخمالو امیلی مواجه شد.
- حتی فکرشم نکن.
نمیدونست چرا اون دختر این جوری رفتار کرد، اما امیلی هیچ منظوری نداشت، اون فقط از اون اخلاقش که خیلی بیپروا عمل میکنه و به قول خودش پررو میشه بدش میاومد و دلش نمیخواست اون رو هم به تهیونگ نشون بده.
به هر حال یکم باعث دلخوری تهیونگ شده بود، و خودش هم متوجه بود. اما فعلا کاری از دستش بر نمیاومد.
پس دوباره به کار قبلش برگشت، نگاه کردن به بیرون.
بعد از کمی رانندگی که توسط جیمین انجام شد، به یک مکانی رسیدن که کمی برای امیلی آشنا به نظر میرسید.
ماشین رو کمی دورتر پارک کردن و شروع به راه رفتن کردن جوری که امیلی بین تهیونگ و جیمین قرار داشت.
به خونه اول که رسیدن، امیلی به اون دو پسر که حالا کنار هم ایستاده بودن نگاهی انداخت، جیمین نسبت به تهیونگ قد کوتاه تری داشت، ولی قطعا چیزی از زیبایاش کم نکرده بود، حالا که فکر میکرد شاید آسیاییها هم خیلی جذاب باشن.
ولی همچنان که نظارهگر دو دوست بود، به این فکر میکرد که هنوز تهیونگ براش جذاب تره.
سرش رو به دو طرف تکون داد تا حواسش سر جاش بشینه.
و با کنجکاوی به اون دو تا که حالا بهش نگاه میکردن چشم دوخت.
-خب باید از اولین خونه شروع کنیم.
اون جیمین بود که کاری که قرار بود انجام بدن رو برای امیلی بازگو کرد.
حالا وقتش بود تا ته و توی ماجرا رو دربیارن، و از صحت همه چی مطمئن بشن.
----------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۸.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.