اسم رمان:عاشق برادر دوستم شدم
اسم رمان:عاشق برادر دوستم شدم
پارت:13
تهیونگ: هه سو حق نداره پاشو از این عمارت بزاره بیرون(سرفه)
میا:خفه شو، هه سو برو تو اون ماشین صورتیه منم میام
هه سو:اوکی
بعد از رفتن هه سو سمت تهیونگ رفتم
میا: نه من دیگه برادری به اسم تهیونگ دارم نه تو خواهری به میا داری خواهر برادری ما تموم شد اقای کیم
هه سو: شما خواهر برادرید؟
شوکه برگشتم
میا: تو ت.... تو نرفته بودی
هه سو:تمام این مدت بهم دروغ گفتی
میا:هه سو ب...بهت توضیح م...میدم
هه سو: چی رو میخوای توضیح بدی اینکه فریبم دادی(داد)
میا: هه سو
هه سو:فقط....فقط خفه شو نزار بیشتر از این عصبی شم
_هه سو_
یعنی انقدر سادم انقدر ضعیفم از بهترین دوستم ضربه خوردم
دیگه تموم شد باید از رو زمین بلند شم
اروم سمت میا قدم برداشتم
روبه روش وایستادم، سیلی محکمی بهش زدم
انگشت اشارم رو به نشونه تهدید بالا اوردم
هه سو:نه بهم زنگ بزن، نه بیا دیدنم فکر کن وجود ندارم برام تموم شدی میا تموم شدی
از امارت خارج شدم شروع به دویدن کردم
بغضی که از اون موقع تو گلوم بود شکست
اول اروم اشک میریختم ولی با گذر زمان اشکام سریع از هم سبقت می گرفتن
به ایستگاه اتوبوس رسیدم
هه جالبه از مرسدس بنز به اتوبوس پناه بردم
مشکلی نیست یه چند وقتی باید مثل این ادمای عادی زندگی کنم
....................................
به خونه کوچیکی که جلوم بود نگاهی کردم چاره ای ندارم
بعد از 5 ساعت تمیز کاری از خستگی روی مبل افتادم
حسابی گشنم شده بود فعلا به اندازه ای که از گشنگی نمیرم پول داشتم
گوشی رو پرت کردم رو میز مثل اینکه فعلا باید با نودل و کیمچی سر کنم
بعد از برداشتن نودل، کیمچی و یکم وسایل برای یخچال سمت صندوق رفتم
هوفف خونه فقط یه مبل و فرش داره
....................................
از شرکت اومدم بیرون یسس قبول شدم بخاطر سنم خیلی بهم گیر داد اما کار مهمه
بعد از دیدن استعدادم پشماش ریخت البته مدیر عامل امروز نبود یکی از سهام دارای شرکت بود که قبول کرد استخدام بشم
کلا سه دست لباس داشتم واسه فردا چی بپوشم اون کمد پر از لباس به این سه دست لباس تبدیل شده
#he_so
#lisa
پارت:13
تهیونگ: هه سو حق نداره پاشو از این عمارت بزاره بیرون(سرفه)
میا:خفه شو، هه سو برو تو اون ماشین صورتیه منم میام
هه سو:اوکی
بعد از رفتن هه سو سمت تهیونگ رفتم
میا: نه من دیگه برادری به اسم تهیونگ دارم نه تو خواهری به میا داری خواهر برادری ما تموم شد اقای کیم
هه سو: شما خواهر برادرید؟
شوکه برگشتم
میا: تو ت.... تو نرفته بودی
هه سو:تمام این مدت بهم دروغ گفتی
میا:هه سو ب...بهت توضیح م...میدم
هه سو: چی رو میخوای توضیح بدی اینکه فریبم دادی(داد)
میا: هه سو
هه سو:فقط....فقط خفه شو نزار بیشتر از این عصبی شم
_هه سو_
یعنی انقدر سادم انقدر ضعیفم از بهترین دوستم ضربه خوردم
دیگه تموم شد باید از رو زمین بلند شم
اروم سمت میا قدم برداشتم
روبه روش وایستادم، سیلی محکمی بهش زدم
انگشت اشارم رو به نشونه تهدید بالا اوردم
هه سو:نه بهم زنگ بزن، نه بیا دیدنم فکر کن وجود ندارم برام تموم شدی میا تموم شدی
از امارت خارج شدم شروع به دویدن کردم
بغضی که از اون موقع تو گلوم بود شکست
اول اروم اشک میریختم ولی با گذر زمان اشکام سریع از هم سبقت می گرفتن
به ایستگاه اتوبوس رسیدم
هه جالبه از مرسدس بنز به اتوبوس پناه بردم
مشکلی نیست یه چند وقتی باید مثل این ادمای عادی زندگی کنم
....................................
به خونه کوچیکی که جلوم بود نگاهی کردم چاره ای ندارم
بعد از 5 ساعت تمیز کاری از خستگی روی مبل افتادم
حسابی گشنم شده بود فعلا به اندازه ای که از گشنگی نمیرم پول داشتم
گوشی رو پرت کردم رو میز مثل اینکه فعلا باید با نودل و کیمچی سر کنم
بعد از برداشتن نودل، کیمچی و یکم وسایل برای یخچال سمت صندوق رفتم
هوفف خونه فقط یه مبل و فرش داره
....................................
از شرکت اومدم بیرون یسس قبول شدم بخاطر سنم خیلی بهم گیر داد اما کار مهمه
بعد از دیدن استعدادم پشماش ریخت البته مدیر عامل امروز نبود یکی از سهام دارای شرکت بود که قبول کرد استخدام بشم
کلا سه دست لباس داشتم واسه فردا چی بپوشم اون کمد پر از لباس به این سه دست لباس تبدیل شده
#he_so
#lisa
۶.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.