𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁶⁰
-ا.ت...! اون چیه توی دستت!
نامه رو از دستم کشید و شروع کرد به خوندن
-لعنتی! ا.ت! نمیتونه کاری بکنه باش؟
+اگه کرد چی؟ اگه بلایی سرت بیاد چی؟(گریه)
-اتفاقی برای من نمیوفته....الانم دیگه گریه کردنو بس کن
+اما....بقیه چی؟(گریه )
-″دیگه تاقت دیدن اشکای این دخترو نداشتم و ناخواسته اغوش خودمو براش باز کردم و اونو توی بغلم گرفتم و شروع کردم به ناز کردن سرش″
-هیسسسس! اروم باش کوچولو! چیزی نمیشه
+″از حرکتش متعجب شدم اما دیگه کار از کار گذشته بود و من به همچین بغلی خیلی نیاز داشتم پس محکم دستامو دور کمرش صفت کردم....انگار که میخوان اونو ازم جدا کنن... راستش هم خنده دار بود هم غمگین..... اینکه فقط همین یه بار بتونم انقدر خوب بغلش کنم؟ اره!من میترسم از اتفاقاتی که قراره بیوفته خیلی خیلی میترسم......
(ظهر)
+″یکم اروم تر شدم و رفتم سر میز ناهار....ههه مطمئنم اولیویا داده بقیه خدمتکارا براش کیک درست کنن..برات دارم دزد همسر مردم! یه کاری میکنم از کیک درست کردنت پشیمون بشی.....بعد از اینکه ناهار خوردیم شاه گفت
پ.ک: اولیویا جان!پس کیک کجاست؟
اولیویا:الان میارم سرورم!
لبخند پر عشوه ایی زد و رفت تا کیک رو بیاره!آهه دختره ی چموش
اولیویا:اینم کیک!
چه کیک بی ریختی!.... بدون اینکه کسی ببینه دستمو کردم تو موهام و یه تار مو کندم و وقتی برام یه تیکه کیک گذاشت انداختم توش و خوب فرو کردم داخلش و وقتی از کیک گاز زدم طوری که همه ببینن گفتم..
+عییییی″و مورو تیکه تیکه از دهنم در اوردم که باعث شد همه دست از خوردن کیک بردارن″
+بانو اولیویا...... راستش متاسفم اما نمی تونم بخورم... لطفاً دفعه ی دیگه با سر بند اشپزی و کنید
و بعد از جمله ام رفتم توی اتاقم از پشت میتونستم متوجه فشاری شدنش بشم که بورا اومد دنبالم
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁶⁰
-ا.ت...! اون چیه توی دستت!
نامه رو از دستم کشید و شروع کرد به خوندن
-لعنتی! ا.ت! نمیتونه کاری بکنه باش؟
+اگه کرد چی؟ اگه بلایی سرت بیاد چی؟(گریه)
-اتفاقی برای من نمیوفته....الانم دیگه گریه کردنو بس کن
+اما....بقیه چی؟(گریه )
-″دیگه تاقت دیدن اشکای این دخترو نداشتم و ناخواسته اغوش خودمو براش باز کردم و اونو توی بغلم گرفتم و شروع کردم به ناز کردن سرش″
-هیسسسس! اروم باش کوچولو! چیزی نمیشه
+″از حرکتش متعجب شدم اما دیگه کار از کار گذشته بود و من به همچین بغلی خیلی نیاز داشتم پس محکم دستامو دور کمرش صفت کردم....انگار که میخوان اونو ازم جدا کنن... راستش هم خنده دار بود هم غمگین..... اینکه فقط همین یه بار بتونم انقدر خوب بغلش کنم؟ اره!من میترسم از اتفاقاتی که قراره بیوفته خیلی خیلی میترسم......
(ظهر)
+″یکم اروم تر شدم و رفتم سر میز ناهار....ههه مطمئنم اولیویا داده بقیه خدمتکارا براش کیک درست کنن..برات دارم دزد همسر مردم! یه کاری میکنم از کیک درست کردنت پشیمون بشی.....بعد از اینکه ناهار خوردیم شاه گفت
پ.ک: اولیویا جان!پس کیک کجاست؟
اولیویا:الان میارم سرورم!
لبخند پر عشوه ایی زد و رفت تا کیک رو بیاره!آهه دختره ی چموش
اولیویا:اینم کیک!
چه کیک بی ریختی!.... بدون اینکه کسی ببینه دستمو کردم تو موهام و یه تار مو کندم و وقتی برام یه تیکه کیک گذاشت انداختم توش و خوب فرو کردم داخلش و وقتی از کیک گاز زدم طوری که همه ببینن گفتم..
+عییییی″و مورو تیکه تیکه از دهنم در اوردم که باعث شد همه دست از خوردن کیک بردارن″
+بانو اولیویا...... راستش متاسفم اما نمی تونم بخورم... لطفاً دفعه ی دیگه با سر بند اشپزی و کنید
و بعد از جمله ام رفتم توی اتاقم از پشت میتونستم متوجه فشاری شدنش بشم که بورا اومد دنبالم
۱.۳k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.