tough love part21 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part21 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان ات
➕: خب راستش... آره چون قبلاً اون منو آورذ اینجا حالا هم تو یه حس عجیبی بهم دست میده که نمی دونم چطوری توصیفش کنم
تهیونگ: میفهمم اما باید فراموشش کنی
وقتی سوار چرخ و فلج بودیم به اوج آسمون که رسیدیم ماه کاملا تو آسمون به تنهایی می درخشید حتی وقتی هم که نیمه ی دیگش پشت ابرها قایم شده ولی به تنهایی زیباست
یه ستاره ی دنباله دار از کنارش رد شد منم که هنوز خرافاتی دلمو به اینا خوش می کردم پس چشمامو بستم اما چیزی آرزو نکردم فقط یه خواهشی ازش داشتم
اونم اینکه بتونم تمامی خاطرات دل انگیز اما تلخ و شیرینی که با جونگ کوک ساخته بودیمو از ذهنم برای همیشه فراموش کنم دیگه نمی خوام حتی اسمشو به یاد بیارم چه برسه به اینکه بشناسمش
حتی به فراموشی دائمی هم راضی بودم فقط اینکه جونگ کوک برای همیشه از حافظم نابود شه محو شه فقط دیگه به یادش نیوفتم به ساعت هایی که با هم سپری می کردیم
تهیونگ خودش منو رسوند خونه چون اصلن حوصله ی رانندگی رو نداشتم بخاطر همین خودش نشست پشت فرمون و رانندگی کرد
اما منشیش یعنی اون دختره اریکا که گفت خواهرشه باهاش تماس گرفت و گفت که فوراً خوشو بهش برسونه
از زبان جونگ کوک
رفتم محل کار تهیونگ باید چیز مهمی رو بهش میگفتم که اگه از دستورم سرپیچی کنه اون وقت خودم با دستای خودم خفش میکنم
خواستم برم سمت دفترش که منشیش جلومو گرفت و مانع رفتنم به اتاق کارش شد
➖: اریکا از سر راهم برو کنار می خوام تنهایی با تهیونگ یه سری مشکلاتو حل کنم
اریکا: اما اون تو دفترش نیست با زن سابقت رفته شهر بازی همون جایی که قبلاً خودت بردیش
خنده عصبی کردم حالا با زن من میری عشق و حال؟ می کشمت عوضی فقط اگه دستم بهت برسه می دونم چطوری ناکارت کنم از زمین نابودت میکنم دزد ناموس
➖: اگه دیدیش بهش بگو اگه با ات ازدواج کنه اون وقت روزگارشو سیاه میکنم
قبلا به خودش گفتم اما حالا به تو هم میگم که یادآورشی شه بهش رحم نمیکنم همین طوری نمیشینم ببینم که بهترین رفیق دنیام که دیگه نیست داره زنمو ازم میگیره و از پشت بهم خنجر میزنه
اریکا: چرا نمی خوای ات رو فراموش کنی؟ اون دیگه تورو نمی خواد چرا خودتو بخاطرش انقدر کوچیک میکنی؟
➖: اینش به تو مربوط نیست دخالت نکن فقط چیزی رو که بهت گفتم به گوشش برسون اگه نمی خواد جسد برادرتو تو تابوت زیر یه خروار خاک انباشته شده ببینی
مستر جئون جونگ کوک
فعلا
وقتی برگشتم که برم استین کتمو گرفت و باعث رفتم شد چند لحظه ای مکث کردم و سرمو چرخوندم طرفش
اریکا:پس من چی؟ آخر و عاقبت ما چی میشه؟ می خوای منو ترک کنی بری پیش اون؟ یعنی انقدر عشقش چشاتو کور کرده که احساسات بقیه رو نادیده میگیری؟
➖:نفهمیدم؟
طوری حرف نزن که انگار ما...
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان ات
➕: خب راستش... آره چون قبلاً اون منو آورذ اینجا حالا هم تو یه حس عجیبی بهم دست میده که نمی دونم چطوری توصیفش کنم
تهیونگ: میفهمم اما باید فراموشش کنی
وقتی سوار چرخ و فلج بودیم به اوج آسمون که رسیدیم ماه کاملا تو آسمون به تنهایی می درخشید حتی وقتی هم که نیمه ی دیگش پشت ابرها قایم شده ولی به تنهایی زیباست
یه ستاره ی دنباله دار از کنارش رد شد منم که هنوز خرافاتی دلمو به اینا خوش می کردم پس چشمامو بستم اما چیزی آرزو نکردم فقط یه خواهشی ازش داشتم
اونم اینکه بتونم تمامی خاطرات دل انگیز اما تلخ و شیرینی که با جونگ کوک ساخته بودیمو از ذهنم برای همیشه فراموش کنم دیگه نمی خوام حتی اسمشو به یاد بیارم چه برسه به اینکه بشناسمش
حتی به فراموشی دائمی هم راضی بودم فقط اینکه جونگ کوک برای همیشه از حافظم نابود شه محو شه فقط دیگه به یادش نیوفتم به ساعت هایی که با هم سپری می کردیم
تهیونگ خودش منو رسوند خونه چون اصلن حوصله ی رانندگی رو نداشتم بخاطر همین خودش نشست پشت فرمون و رانندگی کرد
اما منشیش یعنی اون دختره اریکا که گفت خواهرشه باهاش تماس گرفت و گفت که فوراً خوشو بهش برسونه
از زبان جونگ کوک
رفتم محل کار تهیونگ باید چیز مهمی رو بهش میگفتم که اگه از دستورم سرپیچی کنه اون وقت خودم با دستای خودم خفش میکنم
خواستم برم سمت دفترش که منشیش جلومو گرفت و مانع رفتنم به اتاق کارش شد
➖: اریکا از سر راهم برو کنار می خوام تنهایی با تهیونگ یه سری مشکلاتو حل کنم
اریکا: اما اون تو دفترش نیست با زن سابقت رفته شهر بازی همون جایی که قبلاً خودت بردیش
خنده عصبی کردم حالا با زن من میری عشق و حال؟ می کشمت عوضی فقط اگه دستم بهت برسه می دونم چطوری ناکارت کنم از زمین نابودت میکنم دزد ناموس
➖: اگه دیدیش بهش بگو اگه با ات ازدواج کنه اون وقت روزگارشو سیاه میکنم
قبلا به خودش گفتم اما حالا به تو هم میگم که یادآورشی شه بهش رحم نمیکنم همین طوری نمیشینم ببینم که بهترین رفیق دنیام که دیگه نیست داره زنمو ازم میگیره و از پشت بهم خنجر میزنه
اریکا: چرا نمی خوای ات رو فراموش کنی؟ اون دیگه تورو نمی خواد چرا خودتو بخاطرش انقدر کوچیک میکنی؟
➖: اینش به تو مربوط نیست دخالت نکن فقط چیزی رو که بهت گفتم به گوشش برسون اگه نمی خواد جسد برادرتو تو تابوت زیر یه خروار خاک انباشته شده ببینی
مستر جئون جونگ کوک
فعلا
وقتی برگشتم که برم استین کتمو گرفت و باعث رفتم شد چند لحظه ای مکث کردم و سرمو چرخوندم طرفش
اریکا:پس من چی؟ آخر و عاقبت ما چی میشه؟ می خوای منو ترک کنی بری پیش اون؟ یعنی انقدر عشقش چشاتو کور کرده که احساسات بقیه رو نادیده میگیری؟
➖:نفهمیدم؟
طوری حرف نزن که انگار ما...
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۴۰.۶k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.