مافیای خشن من
پارت سوم
از زبان ا.ت :
منو گرفتن و دست و پاهام رو بستن من هی تقلا میکردم که
باز کنم طنابو اما نمیتونستم باز کنم
تهیونگ که منو دید دارم تقلا میکنم یه پوزخند صدا دار زد
+چیه مخوای بری آخه کوچولو ترسیدی (بعد دهن ا.ت رو باز کرد)
-من نترسیدم اصلا آخر که قرار بیان و منو ببرن
الان منو آزاد کنی به نهفته
+نه کوچولو من تورو از بابات خریدم دیگه نمیتونی جایی
بری آره من قویترین مافیای زن رو از باباش خریدم
-اولا به من نگو کوچولو دوما بابام اصلا همچین کاری نمیکنه
اگر هم کنه تو نمیتونی قویترین مافیای زن رو بگیری (حرصی)
+دوست دارم کوچولو صدات کنم و بابات همچین کاری کرده
من نمیتونم الان که میبینی تونستم
-به زودی اگه هم بابام و مامانم هم نیان گروهم میان دنبالم
+هه(پوزخند)بیان هم من نمیزارم
الان هم رسیدیم عمارت من توهم قرار آم بهتره الان نگم
-هرچی می خوای بگی الان بگو
+باید صبر داشته باشی کوچولو
از زبان ا.ت :
رفتیم بیرون ون ماشاالله که عمارت نیست قصر قصر
رفتیم تو تهیونگ به من گفت که قرار به عنوان خدمتکار شخصیش داخل عمارت کار کنم
بعد تهیونگ یک زن پیر اومد پیشم و منو برد به سمت یه اتاق توی طبقه همکف
آجوما:دخترم ارباب به من گفت قوانین خونه رو بهت بگم
-آجوما من یه مافیام من که خدمتکار نیستم راهی نیست از اینجا فرار کنم
+نه کجا میخوای بری
از زبان تهیونگ:
دیدم ا.ت داره با آجوما حرف میزنم شنیدم که ا.ت میخواد فرار کنه
که من گفتم کجا میخوای بری
هر دو تاتون برگشتن سمتم معلوم بود که خیلی شوکه شده بودند
+آجوما شما میتونید برید
(آجوما:#)
#اما پسرم .....
+لطفاً برید
#چشم
+خب داشتی میگفتی میخوای کجا بری
تو که تازه اومدی
از زبان ا.ت:
داشتم با آجوما در مورد راه فرار حرف میزدم چون
فکر میکردم خیلی مهربونه
که یه دفعه تهیونگ اومد و گفت کجا به میخوای بری
راستیتش خیلی ترسیدم اما بروی خودم نیاوردم
که تهیونگ به آجوما گفت بره ترس کل وجودمو فرا گرفت
+چرا حرف نمی زنی ترسیدی کوچولو
-م.ن ف.قط داشتم ...
+داشتی چی ؟
-اام هیچی (لکلت و ترس)
+چرا ترسیدی میترسی بلایی سرت بیارم ارع؟
-نه چرا باید بترسم
+خب پس با هام بیا
-با..سه
از زبان ا.ت
تهیونگ منو برد داخل یه اتاق فکر کنم اتاق خودش بود
چون عکس هایش روی دیوار بود
ترسیدم چون فکر میکردم میخواد بهم ت.ج.ا.و.ز کنه اما ترسم الکی بود چون هیچی نشد
+نترس کاریت ندارم میخوام لحظه ای پدرت
بابام رو کشت و حرف های که به هم زدن رو نشونت بدم
(تهیونگ از اون حادثه فیلم داشت )
از زبان تهیونگ:
فیلم رو نشون ا.ت دادم باور نمی کرد بعد شروع به گریه کرد
راستیتش قلبم درد گرفت از اشک این دختر
نه به خودت بیا من چم شده
-نه بابای من همچین کاری نمیکنه ویدیو فیکه (بغض)
+میبینی که واقعیه
-نه.....
از زبان ا.ت :
منو گرفتن و دست و پاهام رو بستن من هی تقلا میکردم که
باز کنم طنابو اما نمیتونستم باز کنم
تهیونگ که منو دید دارم تقلا میکنم یه پوزخند صدا دار زد
+چیه مخوای بری آخه کوچولو ترسیدی (بعد دهن ا.ت رو باز کرد)
-من نترسیدم اصلا آخر که قرار بیان و منو ببرن
الان منو آزاد کنی به نهفته
+نه کوچولو من تورو از بابات خریدم دیگه نمیتونی جایی
بری آره من قویترین مافیای زن رو از باباش خریدم
-اولا به من نگو کوچولو دوما بابام اصلا همچین کاری نمیکنه
اگر هم کنه تو نمیتونی قویترین مافیای زن رو بگیری (حرصی)
+دوست دارم کوچولو صدات کنم و بابات همچین کاری کرده
من نمیتونم الان که میبینی تونستم
-به زودی اگه هم بابام و مامانم هم نیان گروهم میان دنبالم
+هه(پوزخند)بیان هم من نمیزارم
الان هم رسیدیم عمارت من توهم قرار آم بهتره الان نگم
-هرچی می خوای بگی الان بگو
+باید صبر داشته باشی کوچولو
از زبان ا.ت :
رفتیم بیرون ون ماشاالله که عمارت نیست قصر قصر
رفتیم تو تهیونگ به من گفت که قرار به عنوان خدمتکار شخصیش داخل عمارت کار کنم
بعد تهیونگ یک زن پیر اومد پیشم و منو برد به سمت یه اتاق توی طبقه همکف
آجوما:دخترم ارباب به من گفت قوانین خونه رو بهت بگم
-آجوما من یه مافیام من که خدمتکار نیستم راهی نیست از اینجا فرار کنم
+نه کجا میخوای بری
از زبان تهیونگ:
دیدم ا.ت داره با آجوما حرف میزنم شنیدم که ا.ت میخواد فرار کنه
که من گفتم کجا میخوای بری
هر دو تاتون برگشتن سمتم معلوم بود که خیلی شوکه شده بودند
+آجوما شما میتونید برید
(آجوما:#)
#اما پسرم .....
+لطفاً برید
#چشم
+خب داشتی میگفتی میخوای کجا بری
تو که تازه اومدی
از زبان ا.ت:
داشتم با آجوما در مورد راه فرار حرف میزدم چون
فکر میکردم خیلی مهربونه
که یه دفعه تهیونگ اومد و گفت کجا به میخوای بری
راستیتش خیلی ترسیدم اما بروی خودم نیاوردم
که تهیونگ به آجوما گفت بره ترس کل وجودمو فرا گرفت
+چرا حرف نمی زنی ترسیدی کوچولو
-م.ن ف.قط داشتم ...
+داشتی چی ؟
-اام هیچی (لکلت و ترس)
+چرا ترسیدی میترسی بلایی سرت بیارم ارع؟
-نه چرا باید بترسم
+خب پس با هام بیا
-با..سه
از زبان ا.ت
تهیونگ منو برد داخل یه اتاق فکر کنم اتاق خودش بود
چون عکس هایش روی دیوار بود
ترسیدم چون فکر میکردم میخواد بهم ت.ج.ا.و.ز کنه اما ترسم الکی بود چون هیچی نشد
+نترس کاریت ندارم میخوام لحظه ای پدرت
بابام رو کشت و حرف های که به هم زدن رو نشونت بدم
(تهیونگ از اون حادثه فیلم داشت )
از زبان تهیونگ:
فیلم رو نشون ا.ت دادم باور نمی کرد بعد شروع به گریه کرد
راستیتش قلبم درد گرفت از اشک این دختر
نه به خودت بیا من چم شده
-نه بابای من همچین کاری نمیکنه ویدیو فیکه (بغض)
+میبینی که واقعیه
-نه.....
۳.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.