P20
صبح تقریبا ساعت 9 از خواب بیدار شدم ، تختم رو مرتب کردم و موهام رو با یه کش بستم ، رفتم از اتاق بیرون و توی راه رو به سمت سالن غذا خوری قدم برداشتم بازم مثل همیشه توی راه رو سکوت حکومت میکرد و صدای قدم هام توی راه رو تنین انداز میشد ، رفتم توی سالن غذا خوری و اولین نفر چشمم فقط تهیونگ رو دید ، با دیدن من با لبخند به کنارش اشاره کرد منم با لبخندی که از سر خوشحالی بود رفتم و کنارش نشستم .
تهیونگ : خوب خوابیدی ؟
ا/ت : اره
سرش رو به معنی رضایت تکون داد .
خانم کیم : تهیونگ بیا غذا تو بگیر
تهیونگ از سر میز بلند شد و رفت پیش آجوما تا غذاشو بگیر منم به صندلی تیکه دادم و منتظرش موندم که با کشیده شدن صندلی بقلم متوجه شدن کسی کنارم نشست .
سانی : به به ا/ت
تهیونگ ویو
رفتم پیش آجوما تا غذام رو ازش بگیرم که با لبخند دلنشینی که همیشه داره گفت : تهیونگ
با لبخند گفتم : خوبی آجوما
با لبخند سرش رو تکون داد و غذا رو داد دستم و گفت : با ا/ت دوست شدی درسته ؟
تهیونگ : اره دوست شدیم .... از کجا فهمیدی آجوما ؟
آجوما : چون کنارت نشست گفتم ..... خب اون همیشه تنها میشست
راست میگه اون همیشه تنها میشست دختری نیست که کنار کسی بشینه پس میتونم حس کنم منو به عنوان دوست خودش میبینه .
آجوما : یکم یخ هست ولی بهتر میشه
سرم رو به معنی تایید تکون دادم .
آجوما : اون دختر خوبیه مراقبش باش
با لبخند گفتم : حتما
بعدم با لبخند از آجوما جدا شدم و برگشتم که برم سر میز بشینم اما با دیدن سانی که با چهره تمسخر آمیزی کنار ا/ت نشسته بود اخم هام توی هم رفت .
ا/ت ویو
ا/ت : کارت چیه ؟
سانی : کار ؟ کاری نداری اومدم حرف بزنم
ا/ت : حرفت چیه ؟
سانی : میبینم که با تهیونگ خیلی اوکی شدی
ا/ت : منم میبینم که تو مثل همیشه فضولی
سانی : هه ، زبون در آوردی
ا/ت : زبون داشتم
از این حرفم نفسش رو حرصی بیرون داد و قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه صدای تهیونگ سکوت بینمون رو شکست و نگاه سانی رو متوجه خودش کرد .
تهیونگ : بهت یاد ندادن سر جای کسی نشینی
با این حرفش سانی از سر جای تهیونگ بلند شد و جلوش وایساد و بعد از کمی نگاه کردن با تیکه و خنده گفت : ببخشید
روش رو برگردوند و خواست بره که تهیونگ گفت : سانی
برگشت و نگاهش رو به تهیونگ داد و منتظر بقیه حرفش موند .
تهیونگ : دیگه پیش ا/ت نبینمت
چشمای سانی از حرص گرد شد و با عصبانیت راهش رو کشید و رفت ، تهیونگ هم صندلی رو کشید کنار من و پیشم نشست .
تهیونگ : خوب خوابیدی ؟
ا/ت : اره
سرش رو به معنی رضایت تکون داد .
خانم کیم : تهیونگ بیا غذا تو بگیر
تهیونگ از سر میز بلند شد و رفت پیش آجوما تا غذاشو بگیر منم به صندلی تیکه دادم و منتظرش موندم که با کشیده شدن صندلی بقلم متوجه شدن کسی کنارم نشست .
سانی : به به ا/ت
تهیونگ ویو
رفتم پیش آجوما تا غذام رو ازش بگیرم که با لبخند دلنشینی که همیشه داره گفت : تهیونگ
با لبخند گفتم : خوبی آجوما
با لبخند سرش رو تکون داد و غذا رو داد دستم و گفت : با ا/ت دوست شدی درسته ؟
تهیونگ : اره دوست شدیم .... از کجا فهمیدی آجوما ؟
آجوما : چون کنارت نشست گفتم ..... خب اون همیشه تنها میشست
راست میگه اون همیشه تنها میشست دختری نیست که کنار کسی بشینه پس میتونم حس کنم منو به عنوان دوست خودش میبینه .
آجوما : یکم یخ هست ولی بهتر میشه
سرم رو به معنی تایید تکون دادم .
آجوما : اون دختر خوبیه مراقبش باش
با لبخند گفتم : حتما
بعدم با لبخند از آجوما جدا شدم و برگشتم که برم سر میز بشینم اما با دیدن سانی که با چهره تمسخر آمیزی کنار ا/ت نشسته بود اخم هام توی هم رفت .
ا/ت ویو
ا/ت : کارت چیه ؟
سانی : کار ؟ کاری نداری اومدم حرف بزنم
ا/ت : حرفت چیه ؟
سانی : میبینم که با تهیونگ خیلی اوکی شدی
ا/ت : منم میبینم که تو مثل همیشه فضولی
سانی : هه ، زبون در آوردی
ا/ت : زبون داشتم
از این حرفم نفسش رو حرصی بیرون داد و قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه صدای تهیونگ سکوت بینمون رو شکست و نگاه سانی رو متوجه خودش کرد .
تهیونگ : بهت یاد ندادن سر جای کسی نشینی
با این حرفش سانی از سر جای تهیونگ بلند شد و جلوش وایساد و بعد از کمی نگاه کردن با تیکه و خنده گفت : ببخشید
روش رو برگردوند و خواست بره که تهیونگ گفت : سانی
برگشت و نگاهش رو به تهیونگ داد و منتظر بقیه حرفش موند .
تهیونگ : دیگه پیش ا/ت نبینمت
چشمای سانی از حرص گرد شد و با عصبانیت راهش رو کشید و رفت ، تهیونگ هم صندلی رو کشید کنار من و پیشم نشست .
۳.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.