رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۲۱
ب سمت اشکان و آدرینا رفتم و گوش هردوشونو گرفتم و با هزار تا آهو ناله ب سمت وسایل بهداشتی بردمشون و ب هردوشون طی دادم و با اخم گفتم:بجای چیدن وسایل و خراب کاری کردن خونه رو طی میکشیدن..
همینطور ک دستشون روی گوششون رو میمالیدن سرشونو ب نشونه آره تکون دادن ک اشکان با لحن بامزه ای گفت:
-حالا فهمیدم نور چرا اخم نمیکنه!
من و نور باهم گفتیم چرا؟؟
که با همون لحن ب هردومون نگاهی کرد و گفت:چون خیلی ترسناک میشه ..
و روبه آدین کردوگفت:داداش شانس اوردی..
وبعد روبه من کرد و گفت:یعنی خدا ب شوهر آیندت صبر بده ک قرار چ وحشی بافقی رو تحمل کنه
خواستم جوابشو بدم ک صدای خنده آراز بلند شد همه با تعجب نگاش کردیم ک خندشو خورد و دستشو ب نشونه ادامه بدین بحث تونو تکون داد ک منم با همون اخم گفت:
-خدا باید ب آدرینا صبر بده ک شوهر بد سلیقه و عجوبه ای مثل تورو قرار تحمل کنه..
اشکان خواست چیزی بگه ک آدرینا بلند زد زیر خنده همه با تعجب نگاش کردیم ک گفت:از من حمایت کرد دیگه نباید بخندم!؟
نور:ن خواهر وسعت جنگ جهانی ک نمی خندن
آدین:وای بچه ها ول کنین کلی کار داریم وقت کل کل کردن رو لطف تایم دیگه موکول کنید..
با حرف آدین همه شروع ب کارایی ک قرار بود اتجام بدیم کردیم همینطور ک نور بهم گفته بود من و آراز قرار بود کارای رنگ کردن دیوار با ما باشه چون نور می خواست طرح خونش سفید ،نقره ای باشه برای همین باید ی سمت دیوار ب رنگ نقره ای باشه و باید روش طرح لوزی شکل کارشه ک کار خیلی سختی بود ولی بسیار زیبا بود ک فرار بود روی اون سمت دیواری ک طراحی میشه عکسای دونفرشون قرار بگیره ک ب نظرم خیلی زیبا میشه.
خود آدین و نور هم ب سمت آشپز خونه رفتین تا ظرف ها رو تو کابینت بچینن..
کت لیم ک تنم بود رو در اوردم و آستین بلوز مشکی ک تنم بود رو بالا زدم و کش موهامو گرفتم و موهامو ب حالت گوجه ای بالای سرم بستم ب آراز نگاه کردم ک اونم آستین لباسشو بالا زده بود.
هردو شُد رنگ رو گرفتیم و توی رنگ زدیم و با مسخره بازی شروع کردیم ب رنگ زدن..
داشتم با تمام دقتم لوزی ها رو روی دیوار طراحی میکردم ک با خوردن چیزی ب پشتم چسبیدم ب دیوار وااای طرحم
با عصبانیت تن لش اون فردی ک خورد بهم رو با پشتم هول میدم و خودمو ب سمتش بر میگردونم ک با دیدن آراز چشمام گرد میشع وفریاد زدم:حواست کجاست طرحم همه خراب شد
با دستش زمینو نشون داد و گفت:
-روی سرامیکا رنگ ریخته بود منم سُر خوردم
بعد مکثی کردوگفت:ببخشید
اخمام باز شد انقدر مظلوم عذر خواهی کرد ک خود ب خود آروم شدم..سرمو ب نشونه باشه تکون دادم ک اومد سمتم و گفت:
-میخوای کمکت کنم؟
بهش نگاه کردم و خیلی سریع قلمی ک دستم بودو رو روی صورتش کشیدم ک از پیشونیش تا چونش خط مشکی بجا موند
پارت۱۲۱
ب سمت اشکان و آدرینا رفتم و گوش هردوشونو گرفتم و با هزار تا آهو ناله ب سمت وسایل بهداشتی بردمشون و ب هردوشون طی دادم و با اخم گفتم:بجای چیدن وسایل و خراب کاری کردن خونه رو طی میکشیدن..
همینطور ک دستشون روی گوششون رو میمالیدن سرشونو ب نشونه آره تکون دادن ک اشکان با لحن بامزه ای گفت:
-حالا فهمیدم نور چرا اخم نمیکنه!
من و نور باهم گفتیم چرا؟؟
که با همون لحن ب هردومون نگاهی کرد و گفت:چون خیلی ترسناک میشه ..
و روبه آدین کردوگفت:داداش شانس اوردی..
وبعد روبه من کرد و گفت:یعنی خدا ب شوهر آیندت صبر بده ک قرار چ وحشی بافقی رو تحمل کنه
خواستم جوابشو بدم ک صدای خنده آراز بلند شد همه با تعجب نگاش کردیم ک خندشو خورد و دستشو ب نشونه ادامه بدین بحث تونو تکون داد ک منم با همون اخم گفت:
-خدا باید ب آدرینا صبر بده ک شوهر بد سلیقه و عجوبه ای مثل تورو قرار تحمل کنه..
اشکان خواست چیزی بگه ک آدرینا بلند زد زیر خنده همه با تعجب نگاش کردیم ک گفت:از من حمایت کرد دیگه نباید بخندم!؟
نور:ن خواهر وسعت جنگ جهانی ک نمی خندن
آدین:وای بچه ها ول کنین کلی کار داریم وقت کل کل کردن رو لطف تایم دیگه موکول کنید..
با حرف آدین همه شروع ب کارایی ک قرار بود اتجام بدیم کردیم همینطور ک نور بهم گفته بود من و آراز قرار بود کارای رنگ کردن دیوار با ما باشه چون نور می خواست طرح خونش سفید ،نقره ای باشه برای همین باید ی سمت دیوار ب رنگ نقره ای باشه و باید روش طرح لوزی شکل کارشه ک کار خیلی سختی بود ولی بسیار زیبا بود ک فرار بود روی اون سمت دیواری ک طراحی میشه عکسای دونفرشون قرار بگیره ک ب نظرم خیلی زیبا میشه.
خود آدین و نور هم ب سمت آشپز خونه رفتین تا ظرف ها رو تو کابینت بچینن..
کت لیم ک تنم بود رو در اوردم و آستین بلوز مشکی ک تنم بود رو بالا زدم و کش موهامو گرفتم و موهامو ب حالت گوجه ای بالای سرم بستم ب آراز نگاه کردم ک اونم آستین لباسشو بالا زده بود.
هردو شُد رنگ رو گرفتیم و توی رنگ زدیم و با مسخره بازی شروع کردیم ب رنگ زدن..
داشتم با تمام دقتم لوزی ها رو روی دیوار طراحی میکردم ک با خوردن چیزی ب پشتم چسبیدم ب دیوار وااای طرحم
با عصبانیت تن لش اون فردی ک خورد بهم رو با پشتم هول میدم و خودمو ب سمتش بر میگردونم ک با دیدن آراز چشمام گرد میشع وفریاد زدم:حواست کجاست طرحم همه خراب شد
با دستش زمینو نشون داد و گفت:
-روی سرامیکا رنگ ریخته بود منم سُر خوردم
بعد مکثی کردوگفت:ببخشید
اخمام باز شد انقدر مظلوم عذر خواهی کرد ک خود ب خود آروم شدم..سرمو ب نشونه باشه تکون دادم ک اومد سمتم و گفت:
-میخوای کمکت کنم؟
بهش نگاه کردم و خیلی سریع قلمی ک دستم بودو رو روی صورتش کشیدم ک از پیشونیش تا چونش خط مشکی بجا موند
۱۶.۱k
۲۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.