نورا تو ترسو نیستی بگو چرا میخوای باهات بیام
_ نورا تو ترسو نیستی بگو چرا میخوای باهات بیام
+به جان خودم میترسم
_ امکان نداره
+ حالا که داره
_ باشه پاشو بریم سرویس
• بعد سرویس😐 •
• کوک و نورا میرن سمت اتاق نورا •
_ خب برو تو اتاقت منم میرم بخوابم
+ عامممم باش
_ شب بخیر
+ شب تو هم بخیر
(حدودا یک ساعت گذشت نورا سرش تو گوشی بود تا ترسش بریزه که یهو صدایی از آشپزخونه اومد که نورا رو ترسوند نورا انقدر ترسیده بود که وقتی پاشو گذاشت بیرون توهم زد که یک داره از راه پله ها میاد بالا برا همین سریع رفت تو اتاق کوک و درو بست و قفل کرد و دویید سمت تخت کوک آروم خودشو تو بغل کوک جا داد)
• صبح •
کوک: صبح تکونی به بدنم دادم که با جسم بزرگی کنارم چشمامو باز کردم دیدم نورا سرشو گذاشته رو دستم و دستمو گرفته یه لبخند زدم مونده بودم که چرا اومده تو اتاقم که یهو یاد دیشب افتادم و فهمیدم ترسیده برا همین اومده تو اتاق من سرشو بوسیدم و رفتم سمت حموم حدود 10 مین بعد دیدم با یه قیافه سمی رو تخت نشسته یه خنده کوچولو کردم
+ میخوام برم حموم میشه از لباسات بدی؟(خواب آلود)
_ چرا از لباسای خودت برنمیداری؟
+ چون لباسای تو بوی تنتو میده تازشم لباسای تو گشاد تره من راحت ترم(خواب آلود)
_ خیله خوب باشه بردار(خنده)
• نورا میره حموم و میاد یکی از لباسای کوک رو میپوشه بدون شلوار یه شورتک مشکی میپوشه و میره طبقه پایین پش کوک کوک داشت صبحانه میخورد نورا که خابش میومد دستی رو چشماش کشید که کوک خندش گرفت •
_ یه تصمیمی گرفتم
+ چی؟(خواب آلود)
_ امروز ببرمت سرکار
+(خواب از سرش پرید از خوشحالی)
+به جان خودم میترسم
_ امکان نداره
+ حالا که داره
_ باشه پاشو بریم سرویس
• بعد سرویس😐 •
• کوک و نورا میرن سمت اتاق نورا •
_ خب برو تو اتاقت منم میرم بخوابم
+ عامممم باش
_ شب بخیر
+ شب تو هم بخیر
(حدودا یک ساعت گذشت نورا سرش تو گوشی بود تا ترسش بریزه که یهو صدایی از آشپزخونه اومد که نورا رو ترسوند نورا انقدر ترسیده بود که وقتی پاشو گذاشت بیرون توهم زد که یک داره از راه پله ها میاد بالا برا همین سریع رفت تو اتاق کوک و درو بست و قفل کرد و دویید سمت تخت کوک آروم خودشو تو بغل کوک جا داد)
• صبح •
کوک: صبح تکونی به بدنم دادم که با جسم بزرگی کنارم چشمامو باز کردم دیدم نورا سرشو گذاشته رو دستم و دستمو گرفته یه لبخند زدم مونده بودم که چرا اومده تو اتاقم که یهو یاد دیشب افتادم و فهمیدم ترسیده برا همین اومده تو اتاق من سرشو بوسیدم و رفتم سمت حموم حدود 10 مین بعد دیدم با یه قیافه سمی رو تخت نشسته یه خنده کوچولو کردم
+ میخوام برم حموم میشه از لباسات بدی؟(خواب آلود)
_ چرا از لباسای خودت برنمیداری؟
+ چون لباسای تو بوی تنتو میده تازشم لباسای تو گشاد تره من راحت ترم(خواب آلود)
_ خیله خوب باشه بردار(خنده)
• نورا میره حموم و میاد یکی از لباسای کوک رو میپوشه بدون شلوار یه شورتک مشکی میپوشه و میره طبقه پایین پش کوک کوک داشت صبحانه میخورد نورا که خابش میومد دستی رو چشماش کشید که کوک خندش گرفت •
_ یه تصمیمی گرفتم
+ چی؟(خواب آلود)
_ امروز ببرمت سرکار
+(خواب از سرش پرید از خوشحالی)
۳.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.