برده عشق
برده عشق
P¹⁵
____
غرق نگاه هاش شده بودم.. اوننگاه تونسته بود منو غرق خودش کنه..اون اقیانوس بود که منو طلسم نگاه هاش کرده بود.. اقیانوس آروم..خیلی آروم..مردمک چشماش برق میزد..چشمای مشکیش..موهای مشکیش..اون جذاب بود و همنقدر مهربون..قلبش مانند آب اقیانوس تمیز بود..
لحظهی غرق نگاه های هم شده بودیم..
با تقهِ که به شیشه ماشین خورد..حواسمون به سمت شیشه پرت شد..با دیدن بابام جا خوردم و سریع از ماشین پیاده شدم..
الیزه: سلام..
ب،الیزه: دیر کردی..
الیزه: خب آره مهمونی الان تموم شد.
بابام با دیدن جیمین که دستش رو جلوش دراز کرده بود باهاش صدا داد و لحن آروم گفت
ب،الیزه:پس شما دخترم رو رسوندید..
جیمین: سلام..بله..
ب،الیزه: پس میتونم یه قهوه مهمون تون کنم..!!
جیمین: راستش این وقت شب...
ب،الیزه: اشکال نداره..
جیمین:باشه
بابام در حالکه دست جیمین رو گرفته بود به سمت خونه راه افتاد..دنبالشون منم راه افتادم..درو با کلید باز کرد و رفتن تو..بعدی اینکه وارد خونه شدم..درو بستم..مامان و کاملیا بیدار بودن..
کاملیا با دیدن جیمین از روی صندلی پاشد و کرم ریخت..
کاملیا: اوه شوهر خواهرم اومده..
چشمام رو بستم که اطراف چشمام چروک شد..یکی به پیشونیم زدم و گفتم
الیزه:خدایا یا من کر بشم تا کاملیا لال بشه..
م،الیزه: خوش اومدی..
جیمین: ممنون..
ب،الیزه: بفرمایید..
جیمین و بابام روی کاناپه نشستن..کنارشون روی مبل تک نفره نشستم..
ب،الیزه: کاملیا یه قهوه درس کن..
کاملیا: البته..شو...
الیزه: کاملیاااا!!
با دیدن چشمام که بزرگش کرده بودم حرفش رو عوض کرد..
کاملیا: و شما آقای!!
جیمین: جیمین..اسمم جیمینه..
کاملیا: چه طعم قهوهی دوس دارین؟
جیمین: تلخ لطفا..
کاملیا: شبیه بابامی تلخ..الیزه تو..
الیزه: خودت میدونی..شکرش زیاد باشه..
کاملیا: متضاد همین..
الیزه: خدایا اینو لال کن..
رو به جیمین گفتم
الیزه: حرف دهنش رو نمیفهمه جدی نگیریش..
جیمین: باشه حالا اشکال نداره
کاملیا: انگار بدتون نیومد..
جیمین: نمیدونم..
شونهِ بالا انداخت..
____
جیمین بعدی خوردن قهوهاش بلند شد..
جیمین: خب من برم دیگه..ممنون بابت قهوه..
دنبالش منم بلند شدم..
الیزه: من بدرقهتون میکنم..
جیمین: ممنون..
تا دم در جیمین رو همراهی کردم..بعدی ترک کردن خونه برگشت سمتم و چشمک زد..
چند باری پلک زدم و سؤالی نگاش کردم..
الیزه: الان چیکار کردی..؟
جیمین: هیچکار..
الیزه: اما تو بهم چشمک زدی..
جیمین: اما من اصلا چشمک زدن بلد نیستم..نگا...
چند باری چشمک زد اما موقع چشمک زدن هردو چشمم بسته میشد این کارش باعث شد تا واقعا باور کنم..
الیزه: پس یعنی
جیمین: فقط توهم بود..
دقیقهی همو نگاه کردیم و جیمین با یه خداحافظ و شب خوش به نگاهامون پایان داد..
جیمین: خداحافظ شب خوش..
الیزه: شب خوش..
غلط املایی بود معذرت 💫
یه لایک نظری چیزی؟؟
بخدا چیزی ازتون کم نمیشه..
P¹⁵
____
غرق نگاه هاش شده بودم.. اوننگاه تونسته بود منو غرق خودش کنه..اون اقیانوس بود که منو طلسم نگاه هاش کرده بود.. اقیانوس آروم..خیلی آروم..مردمک چشماش برق میزد..چشمای مشکیش..موهای مشکیش..اون جذاب بود و همنقدر مهربون..قلبش مانند آب اقیانوس تمیز بود..
لحظهی غرق نگاه های هم شده بودیم..
با تقهِ که به شیشه ماشین خورد..حواسمون به سمت شیشه پرت شد..با دیدن بابام جا خوردم و سریع از ماشین پیاده شدم..
الیزه: سلام..
ب،الیزه: دیر کردی..
الیزه: خب آره مهمونی الان تموم شد.
بابام با دیدن جیمین که دستش رو جلوش دراز کرده بود باهاش صدا داد و لحن آروم گفت
ب،الیزه:پس شما دخترم رو رسوندید..
جیمین: سلام..بله..
ب،الیزه: پس میتونم یه قهوه مهمون تون کنم..!!
جیمین: راستش این وقت شب...
ب،الیزه: اشکال نداره..
جیمین:باشه
بابام در حالکه دست جیمین رو گرفته بود به سمت خونه راه افتاد..دنبالشون منم راه افتادم..درو با کلید باز کرد و رفتن تو..بعدی اینکه وارد خونه شدم..درو بستم..مامان و کاملیا بیدار بودن..
کاملیا با دیدن جیمین از روی صندلی پاشد و کرم ریخت..
کاملیا: اوه شوهر خواهرم اومده..
چشمام رو بستم که اطراف چشمام چروک شد..یکی به پیشونیم زدم و گفتم
الیزه:خدایا یا من کر بشم تا کاملیا لال بشه..
م،الیزه: خوش اومدی..
جیمین: ممنون..
ب،الیزه: بفرمایید..
جیمین و بابام روی کاناپه نشستن..کنارشون روی مبل تک نفره نشستم..
ب،الیزه: کاملیا یه قهوه درس کن..
کاملیا: البته..شو...
الیزه: کاملیاااا!!
با دیدن چشمام که بزرگش کرده بودم حرفش رو عوض کرد..
کاملیا: و شما آقای!!
جیمین: جیمین..اسمم جیمینه..
کاملیا: چه طعم قهوهی دوس دارین؟
جیمین: تلخ لطفا..
کاملیا: شبیه بابامی تلخ..الیزه تو..
الیزه: خودت میدونی..شکرش زیاد باشه..
کاملیا: متضاد همین..
الیزه: خدایا اینو لال کن..
رو به جیمین گفتم
الیزه: حرف دهنش رو نمیفهمه جدی نگیریش..
جیمین: باشه حالا اشکال نداره
کاملیا: انگار بدتون نیومد..
جیمین: نمیدونم..
شونهِ بالا انداخت..
____
جیمین بعدی خوردن قهوهاش بلند شد..
جیمین: خب من برم دیگه..ممنون بابت قهوه..
دنبالش منم بلند شدم..
الیزه: من بدرقهتون میکنم..
جیمین: ممنون..
تا دم در جیمین رو همراهی کردم..بعدی ترک کردن خونه برگشت سمتم و چشمک زد..
چند باری پلک زدم و سؤالی نگاش کردم..
الیزه: الان چیکار کردی..؟
جیمین: هیچکار..
الیزه: اما تو بهم چشمک زدی..
جیمین: اما من اصلا چشمک زدن بلد نیستم..نگا...
چند باری چشمک زد اما موقع چشمک زدن هردو چشمم بسته میشد این کارش باعث شد تا واقعا باور کنم..
الیزه: پس یعنی
جیمین: فقط توهم بود..
دقیقهی همو نگاه کردیم و جیمین با یه خداحافظ و شب خوش به نگاهامون پایان داد..
جیمین: خداحافظ شب خوش..
الیزه: شب خوش..
غلط املایی بود معذرت 💫
یه لایک نظری چیزی؟؟
بخدا چیزی ازتون کم نمیشه..
۲۱.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.