سرنوشت
#سرنوشت
#Part۸۳
منم با عصبانیت داد زدم
.: هه اره جون خودت که نگران بودی حتی یه لحظه هم نمیتونی این غرور لعنتی رو بزاری کنار من معذرت خاهی کردم نه یک بار بلکه دوبار ازت معذرت خاستم پلی دریغ از ببخشش انقد از خود راضی هستی که فقط بفکر خودتی فک میکنی با این کارت میتونی کسیو کنار خودت نگه داری اصلا فک مردی من این جند روز مخصوصا امروز چقد عذاب کشیدم اصلا برات مهم نیس که چه اتفاقی برا طرف مقابل میوفته فک میکردم تو. مث بقیه نیستی ولی...
دیگه چیزی نگفتم داشتم نفس نفس میزدم گونه هام خیس شده بود صدای هق هقم بالا رفته بود قلبم بشدت از ترس اون پسره میتپید نزدیک اومد همینطور که سرم پایین بود کفشاش جلو چشمم بود و گفت
ـــ سرتو بیار بالا ببینم
با لحن حق به جانبی گفتم
.: گند زدی هنوز دو قورت و نیمتم باقیه داری دستور میدی
ــ میگم سرتو بیار بالا
یهو با دوتا انگشتش صورتمو اورد بالا و زل زد تو چشمام و گفت
ـــ من... من
.: نمیخاد عذر خواهی کنی تویی که حتی نمیتونی به غرورت غلبه کنی
ــ معذرت میخام
داشت عذر خواهی میکرد یعنی اونم عذرخواهی بلد بود درسته تاحالا ببخشید های سرسری میگفت ولی اونطور که من خبر داشتم اون اهل عذر خواهی نبود هنوزم ازش دلخور بودم جوابی بهش ندادم و نگاهمو به پشت سرش چرخوندم با لحن مهربونی که دلم براش ضعف میرف گفت
ـــ خانوم کوچولو هنوز ناراحتی؟
با لحن سردی گفتم
.: نه ناراحت نیستم
ــ هنوزم تو دروغ گفتن خوب نشدی اگه به همه هم دروغ بگی به من نمیتونی چون همه چیو از چشمات میتونم بخونم
.: باشه اصلا من دروغ میگم خوبه
ـــ این نشد جوابم قلب کوچولوت منو بخشیده؟
.: شما فرض کن بخشیده الانم تمومش کنین
ـــ فرض کردن نداریم یا اره یا نه
عحب سیریشیه ولی از یطرفم بخشیده بودمش برا همین گفتم
.: باشه بخشیدم
یهو چونمو سمت خودش گرفتو خم شدو تو جشمام زل زدو گفت.....
#Part۸۳
منم با عصبانیت داد زدم
.: هه اره جون خودت که نگران بودی حتی یه لحظه هم نمیتونی این غرور لعنتی رو بزاری کنار من معذرت خاهی کردم نه یک بار بلکه دوبار ازت معذرت خاستم پلی دریغ از ببخشش انقد از خود راضی هستی که فقط بفکر خودتی فک میکنی با این کارت میتونی کسیو کنار خودت نگه داری اصلا فک مردی من این جند روز مخصوصا امروز چقد عذاب کشیدم اصلا برات مهم نیس که چه اتفاقی برا طرف مقابل میوفته فک میکردم تو. مث بقیه نیستی ولی...
دیگه چیزی نگفتم داشتم نفس نفس میزدم گونه هام خیس شده بود صدای هق هقم بالا رفته بود قلبم بشدت از ترس اون پسره میتپید نزدیک اومد همینطور که سرم پایین بود کفشاش جلو چشمم بود و گفت
ـــ سرتو بیار بالا ببینم
با لحن حق به جانبی گفتم
.: گند زدی هنوز دو قورت و نیمتم باقیه داری دستور میدی
ــ میگم سرتو بیار بالا
یهو با دوتا انگشتش صورتمو اورد بالا و زل زد تو چشمام و گفت
ـــ من... من
.: نمیخاد عذر خواهی کنی تویی که حتی نمیتونی به غرورت غلبه کنی
ــ معذرت میخام
داشت عذر خواهی میکرد یعنی اونم عذرخواهی بلد بود درسته تاحالا ببخشید های سرسری میگفت ولی اونطور که من خبر داشتم اون اهل عذر خواهی نبود هنوزم ازش دلخور بودم جوابی بهش ندادم و نگاهمو به پشت سرش چرخوندم با لحن مهربونی که دلم براش ضعف میرف گفت
ـــ خانوم کوچولو هنوز ناراحتی؟
با لحن سردی گفتم
.: نه ناراحت نیستم
ــ هنوزم تو دروغ گفتن خوب نشدی اگه به همه هم دروغ بگی به من نمیتونی چون همه چیو از چشمات میتونم بخونم
.: باشه اصلا من دروغ میگم خوبه
ـــ این نشد جوابم قلب کوچولوت منو بخشیده؟
.: شما فرض کن بخشیده الانم تمومش کنین
ـــ فرض کردن نداریم یا اره یا نه
عحب سیریشیه ولی از یطرفم بخشیده بودمش برا همین گفتم
.: باشه بخشیدم
یهو چونمو سمت خودش گرفتو خم شدو تو جشمام زل زدو گفت.....
۱۰.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.