عشق جاودانه 13pt
عشق جاودانه 13pt
«««راوی(ادمین عزیزتون)»»»
(علامت راوی:√)
√بعد از اینکه ات کوک رو بوسید به سمت اتاق کوک رفتن و کوک ات رو انداخت روی تخت
+معذرت میخوام که اون حرفو بهت زدم
-اشکالی نداره اتفاقا حق با تو بود
+...
√بعد از5مین کوک اتو بغل کرد باهم دیگه خوابیدن
پرش زمانی به صبح
-«««ویو جونکوک»»»
از خواب بیدار شدم ات تو بغلم بود یه نگاهی بهش کردمو بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و اروم از رو تخت اومدم پایین رفتم به سمت اشپز خونه مشغول صبحونه درست کردن شدم که یاد حرفای دیشب ات افتادم حق با اون بود از موقعی که با من اشنا شده زندگی عادی نداره به خاطر من مجبور شد نزدیک یه ادم عوضی بشه
+چیکار میکنی
-بیدار شدی بیا صبحونه بخور
√رفتن نشستن و شروع کردن به خوردن صبحونه
_ات من امروز میرم انبار تا اسلحه هارو پس بگیرم میخوای تورو ببرم خونه
+کدوم خونه
-خونه خودت
+من اینجا راحتم
-ولی ممکنه حمله کنن
+مگه لی جانگ رو نگرفتی
-چرا ولی
+خب دیگه
-حداقل بیا بریم خونه اصلی اونجا افراد بیشترن
+باشه
√صبحونه رو خوردن یکم استراحت کردن ساعت 3 شد
-ات حاضری
+اره بریم
√سوار ماشین شدن و به سمت عمارت اصلی رفتن حداقل دو ساعت راه بود ساعت
+اینجاست
-اره پیاده شو
√وارد خونه شدن
§سلام پسرم
-سلام اجوما
+سلام
§سلام خوش اومدی دخترم
_اجوما از این به بعد ات اینجا زندگی میکنه
§باشه با من بیا تا اتاقتو نشونت بدم
+چشم
-من میرم دیگه
+باشه
«««ویو ات»»»
اتاقی با تم سفید و طوسی قشنگ بود وسایلمو جایی باید میذاشتم گذاشتمو خوابیدم
«««ویو کوک»»»
رفتم پیش اعضا و بعد به سمت اون ادرس وقتی رسیدیم از دور نگاهی به انبار کردیم شیش تا نگهبان بودن نامجون و جین اونارو میکشن بعد هم ما میریم داخل
#÷خب ما رفتیم
-مراقب باشید
$ما هم بریم
~بریم
_رفتیم داخل انبار پر بود از جعبه توشون رو نگاه کردیم درست همون اسلحه ها بودن امتحانشون کردیم که مطمئن بشیم اصل و بعدش زنگ زدیم افراد تا کامیون هارو بیارن
«««راوی(ادمین عزیزتون)»»»
(علامت راوی:√)
√بعد از اینکه ات کوک رو بوسید به سمت اتاق کوک رفتن و کوک ات رو انداخت روی تخت
+معذرت میخوام که اون حرفو بهت زدم
-اشکالی نداره اتفاقا حق با تو بود
+...
√بعد از5مین کوک اتو بغل کرد باهم دیگه خوابیدن
پرش زمانی به صبح
-«««ویو جونکوک»»»
از خواب بیدار شدم ات تو بغلم بود یه نگاهی بهش کردمو بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و اروم از رو تخت اومدم پایین رفتم به سمت اشپز خونه مشغول صبحونه درست کردن شدم که یاد حرفای دیشب ات افتادم حق با اون بود از موقعی که با من اشنا شده زندگی عادی نداره به خاطر من مجبور شد نزدیک یه ادم عوضی بشه
+چیکار میکنی
-بیدار شدی بیا صبحونه بخور
√رفتن نشستن و شروع کردن به خوردن صبحونه
_ات من امروز میرم انبار تا اسلحه هارو پس بگیرم میخوای تورو ببرم خونه
+کدوم خونه
-خونه خودت
+من اینجا راحتم
-ولی ممکنه حمله کنن
+مگه لی جانگ رو نگرفتی
-چرا ولی
+خب دیگه
-حداقل بیا بریم خونه اصلی اونجا افراد بیشترن
+باشه
√صبحونه رو خوردن یکم استراحت کردن ساعت 3 شد
-ات حاضری
+اره بریم
√سوار ماشین شدن و به سمت عمارت اصلی رفتن حداقل دو ساعت راه بود ساعت
+اینجاست
-اره پیاده شو
√وارد خونه شدن
§سلام پسرم
-سلام اجوما
+سلام
§سلام خوش اومدی دخترم
_اجوما از این به بعد ات اینجا زندگی میکنه
§باشه با من بیا تا اتاقتو نشونت بدم
+چشم
-من میرم دیگه
+باشه
«««ویو ات»»»
اتاقی با تم سفید و طوسی قشنگ بود وسایلمو جایی باید میذاشتم گذاشتمو خوابیدم
«««ویو کوک»»»
رفتم پیش اعضا و بعد به سمت اون ادرس وقتی رسیدیم از دور نگاهی به انبار کردیم شیش تا نگهبان بودن نامجون و جین اونارو میکشن بعد هم ما میریم داخل
#÷خب ما رفتیم
-مراقب باشید
$ما هم بریم
~بریم
_رفتیم داخل انبار پر بود از جعبه توشون رو نگاه کردیم درست همون اسلحه ها بودن امتحانشون کردیم که مطمئن بشیم اصل و بعدش زنگ زدیم افراد تا کامیون هارو بیارن
۱۰.۱k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.