نه قهرمان پارت
نه قهرمان پارت ۶
میا : اونا بلاهایی سرم آورده بودند که حتی بزرگترین دشمنام سرم نیاورده بودند ( بغض)
میا سعی میکرد بغضشو کنترل کنه و لبخند میزد ولی ته فهمید و سرشو گذاشت روی بازواش و گفت :
نیازی نیست همیشه خودتو خوب نشون بدی بعضی وقتا آدم به گریه کردن نیاز داره ( واقعا راست میگه )
و میا شروع میکنه به گریه کردن و ته هم سرشو نوازش میکرد و هیچی نمی گفت چون میخواست میا تا میتونه خودشو خالی کنه ( بچم نگا چه جنتلمن است )
نیم ساعت بعد
ته ویو :
نیم ساعت گذشته و میا هنوز هم داره گریه میکنه معلومه خیلی به این لحظه نیاز داشته بمیرم برات که اینقدر زجر کشیدی
ادمین :
ته با خودش حرف میزنم که متوجه میشه صدایی از میا نمیاد و وقتی به صورتش نگاه میکنه میبینه خوابش برده پس بلندش میکنه و میبرتش به خونه و میره داخل اتاق میا و میا رو روی تخت میزاره و پتو روش میکشه و از اتاق میاد بیرون و میره توی آشپزخانه که کوک میاد پیشش و میگه :
هیونگگگگگگگگگگگ
ته : چته بابا من اینجام
کوک : کجا بودی دو ساعته میدونی چقدر دنبالت گشتم ؟ میا مجاعه چرا گوشیشو جواب نمیده ؟
ته : میا رفته بود بالای ساختمون و گریه میکرده معلوم بود بخاطر دیدن خانواده اش است منم رفتم پیشش و دلداری اش دادم الان هم تو اتاقش خوابیده
کوک : واقعا باورم نمیشه میا همون میای قبلی باشه
ته : منم اصلا به ذهنم خطور نمیکرد
ادمین : کوک و ته با هم حرف میزدند که بقیه بچه ها میآیند پایین و همشون نگران میا بودند که تهیونگ همه چیو بهشون میگه
کوک: باید خیلی مراقب میا باشیم او توی شرایط خوبی نیست
الا : آره
که زنگ خونه به صدا در میاد و جین میره درو باز کنه که با دیدن فرد پشت در حسابی تعجب میکنه و
ادامه دارد ......
میا : اونا بلاهایی سرم آورده بودند که حتی بزرگترین دشمنام سرم نیاورده بودند ( بغض)
میا سعی میکرد بغضشو کنترل کنه و لبخند میزد ولی ته فهمید و سرشو گذاشت روی بازواش و گفت :
نیازی نیست همیشه خودتو خوب نشون بدی بعضی وقتا آدم به گریه کردن نیاز داره ( واقعا راست میگه )
و میا شروع میکنه به گریه کردن و ته هم سرشو نوازش میکرد و هیچی نمی گفت چون میخواست میا تا میتونه خودشو خالی کنه ( بچم نگا چه جنتلمن است )
نیم ساعت بعد
ته ویو :
نیم ساعت گذشته و میا هنوز هم داره گریه میکنه معلومه خیلی به این لحظه نیاز داشته بمیرم برات که اینقدر زجر کشیدی
ادمین :
ته با خودش حرف میزنم که متوجه میشه صدایی از میا نمیاد و وقتی به صورتش نگاه میکنه میبینه خوابش برده پس بلندش میکنه و میبرتش به خونه و میره داخل اتاق میا و میا رو روی تخت میزاره و پتو روش میکشه و از اتاق میاد بیرون و میره توی آشپزخانه که کوک میاد پیشش و میگه :
هیونگگگگگگگگگگگ
ته : چته بابا من اینجام
کوک : کجا بودی دو ساعته میدونی چقدر دنبالت گشتم ؟ میا مجاعه چرا گوشیشو جواب نمیده ؟
ته : میا رفته بود بالای ساختمون و گریه میکرده معلوم بود بخاطر دیدن خانواده اش است منم رفتم پیشش و دلداری اش دادم الان هم تو اتاقش خوابیده
کوک : واقعا باورم نمیشه میا همون میای قبلی باشه
ته : منم اصلا به ذهنم خطور نمیکرد
ادمین : کوک و ته با هم حرف میزدند که بقیه بچه ها میآیند پایین و همشون نگران میا بودند که تهیونگ همه چیو بهشون میگه
کوک: باید خیلی مراقب میا باشیم او توی شرایط خوبی نیست
الا : آره
که زنگ خونه به صدا در میاد و جین میره درو باز کنه که با دیدن فرد پشت در حسابی تعجب میکنه و
ادامه دارد ......
- ۳.۶k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط