فیک عشقه زیبا: پارت 19
فیک عشقه زیبا: پارت 19
ویو ات : تو ماشین هیچ حرفی نمیزد سکوت بود منم این سکوتو
شکستم و گفتم کجا داریم میریم
ویو کوک: لبه پرتگاه (سرد و عصبانی)
رسیدیم پیاده (شو سرد)
رفتم لبه پرتگاه نشستم و دستامو گذاشتم رو سرم
ات : رقتم کنارش نشستم و گفتم تو به من اعتماد نداری (با بغض)
کوک : چرا اعتماد دارم ولی یکم درک کن کسی دیگی جای من بود چیکار میکرد
ات: اره حق داری ولی اینجوری نکن بعدش لپشو بوسیدم و سرمو گذاشتم رو شونش و بغضم شکست و گفتم جونکوک خیلی دوست دارم من عاشقتم
کوک: ات سرشو گذاشت روشونم هی گریه میکرد وگفت عاشقتم منم صورتشو
تو دستام قاب کردم و گفتم خانمی گریه نکن ولی اون بازم گریه میکرد بعدش از رویه لباش بوسیدمش و گفتم دیگه گریه نکن سفت بغلش کردم و بهش گفتم منم عاشقتم بیا این ازدواجو واقعی کنیم ات سرشو به نشونیه باشه تکون داد
ات :خیلی خوشحال شدم که جونکوک حرفمو باور کرد
کوک:پاشو بریم
ات: کجا میریم
کوک: بیمارستان
بعدش دسته ات رو گرفتم
و رفتیم همون بیمارستان و رفتیم اتاق دکتره همون دکتر نشسته بود منم رفتم یقشو گرفتم و گفتم بگو کاری کی بود که بهمون بگی که همسرم حاملست بگو
دکتر: هی.. هچی .کسی نبود همسرتون حاملس
کوک: دیگه عصابم داشت خورد میشد و هولش ودادم رویه زمین و گفتم بگو وگرنه بیمارستانو روسرت خراب میکنم
دکتر: باشه باشه میگم خانم نایون گفتن که بهتون بگم
کوک: آفرین حرف گوش کنم که هستی عوضی و بعدش دسته ات رو گرفتم و سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمته خونه
ات :از دسته نایون الان میخوای باهاش چیکار کنی جونکوک هیچی نگفت و رسیدیم خونه گفت پیاده شو گفتم کجا میخوای بری گفت حسابه نایونو میرسم گفتم میخوای چیکار باهاش بکنی جونکوک گفت پیاده شو (با کمی داد)
گفتم باشه اما زود بیا گفت باشه
کوک: رفتم شرکت و اتاق نایون گفتم زود وسایلتو جمع میکنی
و گورتو گم میکنی از شرکتم
نایون: چرا چیشده مگه چیکار کردم
کوک: همه چیو فهمدیم دیگه دروغ نگو
نایون: نمیرم از شرکت( با داد)
کوک: منم دستشو گرفتم و از شرکت رفتم بیرون و گفتم دیگه نبینمت دور ور خانوادم فهمیدی
نایون: وقتی از شرکت بیرونم کرد خیلی عصبانی شدم و گفتم
تقاصه این کارتو پس میدی جعون جونکوک
کوک: اصلا به حرفاش گوش نکردم و رفتم سوار ماشینم شدم
و به سمته خونه حرکت کردم
دستت درد نکنه ادمین خفنم
انگار عاشقت شدم تو چقدر باهال و خفنی😏😏😏😏😏😏
برای تو ادمین🌹🌹⚘⚘🌹⚘🌹⚘🌹
ویو ات : تو ماشین هیچ حرفی نمیزد سکوت بود منم این سکوتو
شکستم و گفتم کجا داریم میریم
ویو کوک: لبه پرتگاه (سرد و عصبانی)
رسیدیم پیاده (شو سرد)
رفتم لبه پرتگاه نشستم و دستامو گذاشتم رو سرم
ات : رقتم کنارش نشستم و گفتم تو به من اعتماد نداری (با بغض)
کوک : چرا اعتماد دارم ولی یکم درک کن کسی دیگی جای من بود چیکار میکرد
ات: اره حق داری ولی اینجوری نکن بعدش لپشو بوسیدم و سرمو گذاشتم رو شونش و بغضم شکست و گفتم جونکوک خیلی دوست دارم من عاشقتم
کوک: ات سرشو گذاشت روشونم هی گریه میکرد وگفت عاشقتم منم صورتشو
تو دستام قاب کردم و گفتم خانمی گریه نکن ولی اون بازم گریه میکرد بعدش از رویه لباش بوسیدمش و گفتم دیگه گریه نکن سفت بغلش کردم و بهش گفتم منم عاشقتم بیا این ازدواجو واقعی کنیم ات سرشو به نشونیه باشه تکون داد
ات :خیلی خوشحال شدم که جونکوک حرفمو باور کرد
کوک:پاشو بریم
ات: کجا میریم
کوک: بیمارستان
بعدش دسته ات رو گرفتم
و رفتیم همون بیمارستان و رفتیم اتاق دکتره همون دکتر نشسته بود منم رفتم یقشو گرفتم و گفتم بگو کاری کی بود که بهمون بگی که همسرم حاملست بگو
دکتر: هی.. هچی .کسی نبود همسرتون حاملس
کوک: دیگه عصابم داشت خورد میشد و هولش ودادم رویه زمین و گفتم بگو وگرنه بیمارستانو روسرت خراب میکنم
دکتر: باشه باشه میگم خانم نایون گفتن که بهتون بگم
کوک: آفرین حرف گوش کنم که هستی عوضی و بعدش دسته ات رو گرفتم و سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمته خونه
ات :از دسته نایون الان میخوای باهاش چیکار کنی جونکوک هیچی نگفت و رسیدیم خونه گفت پیاده شو گفتم کجا میخوای بری گفت حسابه نایونو میرسم گفتم میخوای چیکار باهاش بکنی جونکوک گفت پیاده شو (با کمی داد)
گفتم باشه اما زود بیا گفت باشه
کوک: رفتم شرکت و اتاق نایون گفتم زود وسایلتو جمع میکنی
و گورتو گم میکنی از شرکتم
نایون: چرا چیشده مگه چیکار کردم
کوک: همه چیو فهمدیم دیگه دروغ نگو
نایون: نمیرم از شرکت( با داد)
کوک: منم دستشو گرفتم و از شرکت رفتم بیرون و گفتم دیگه نبینمت دور ور خانوادم فهمیدی
نایون: وقتی از شرکت بیرونم کرد خیلی عصبانی شدم و گفتم
تقاصه این کارتو پس میدی جعون جونکوک
کوک: اصلا به حرفاش گوش نکردم و رفتم سوار ماشینم شدم
و به سمته خونه حرکت کردم
دستت درد نکنه ادمین خفنم
انگار عاشقت شدم تو چقدر باهال و خفنی😏😏😏😏😏😏
برای تو ادمین🌹🌹⚘⚘🌹⚘🌹⚘🌹
۶.۷k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.